امتیاز موضوع:
  • 11 رأی - میانگین امتیازات: 4.55
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
موضوع بسته شده است 

مسابقه 20 روزه شرط: پیروزی در مسابقه 10 روزه (سرپرست: BlueBoy)

علیمحمد/اردیبهشت12/دومین روز خوب.
بچه ها سلام. 

یه بنده گنه کار خدا رو به اینجا راه میدین؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
به نام یگانه خدای هستی
ارادتمند شما

diamond111

[تصویر:  8.gif]
 
سلامKhansariha (8)


امروزم روز خوبی بود الحمدلله

خدایا شکرSmiley-happy114
 زندگی ات را با اراده خودت تغییر بده


 هر روز یه قدم

 هر چند کوچک

 به سمت آرزو هات بردار ...


منم یک روز خوب
نخسته رپرستا

[تصویر:  nasimhayat.png]
بچه ها سلام. من تازه از 10 روزه اومدم. شما همگی می بینم دارین پر انرژی پیش میرین


یا علی مدد


همیشه پر انرژی باشین


:22::22::22::22::22::22::22::22::22::22::22::22::22::22::22::22::22::22::22::22::22::22::22::22::22::22::22:

داستان کوتاه و زیبای روزت مبارک: مامان!!




نشسته بود لب تخت مادر و داشت دستان پرچین و چروكش را كرم مالی می‌كرد؛ هنوز هم مثل گذشته باعشق اینكار را میكرد ؛ هنوز هم مثل  همیشه لبخندی روی لبانش بود؛ مادر هم همینطور ؛ مثل همیشه ؛حتی حالا! خواست  درب قوطی كرم را بگذارد كه درب قوطی از دستش افتاد روی سرامیك و باصدا؛ روی سرامیكهای گوشه اطاق؛  قل قل خورد و تا ته اطاق رفت!   همین موقع مادر به آرامی دستش را فشار داد و با اشاره چشم و ابرو به در قوطی ؛ خنـدید.  هر دو خندیدند، او با صدای بلنــد و مادر نفس نفس زنان .....  

........ زنگ مدرسه كه خورد؛ همراه باقی بچه‌ها با شوق و ذوق و پر از سر و صدا مثل یك مشت گنجشگ ؛ همینطور كه همدیگر را هل می‌دادند از پله ها به سمت حیاط دویدند؛ حیاط مدرسه پر از نور آفتاب بود. درخت مدرسه پر از صدای پرنده‌ها كه زیر آفتاب ظهر مدرسه شاد و بی غم چه‌چهه می‌زندند! گرمی آفتاب را با لذت روی بدنش حس می‌كرد و نسیم بادی كه از دویدنش به صورتش میخورد لذت امروز را صد چندان میكرد . از ذوق داشت میمرد ؛ به قول دوست‌هاش داشت «ذوق مرگ» می‌شد نمیدانست چرا امروز كیف و كتاب مدرسه سنگین نبود؟  با همكلاسی‌ها به تاخت از درمدرسه بیرون دویدند و به سمت خرازی سر كوچه رفتند ؛ وقتی كه جلوی مغازه پیرمرد رسیدند از شلوغی داخل مغازه هــول شد .........

خودش را با كیف سنگینش به زور از لای زن‌ها و بچه ها به سمت جلوی پیشخوان  چوب و شیشه ای مغازهء  پیرمرد رساند و میان آن شلوغ پلوغی كه همه یك چیزی میخواستند با ذوق به طبقهء «كرم‌های نرم كننده دست» كه پشت سر پیرمرد چیده شده بود؛ نگاه كرد؛ چند وقتی بود كه پول تو جیبی هایش را جمع می‌كرد تا بتواند آن قوطی كرم نرم كننده دست «سفید و آبی» قشنگی را كه رویش عكس یك زن زیبا با كلاهی لبه پهن و سفید بود؛ برای «روز مادر» بخرد. روزی نبود كه از جلوی مغازه پیرمرد بگذرد و سرك نكشد و نگاه نكند؛ به صورت آن  زن زیبای سفید رو با آن كلاه زیبا؛ كه با لبخندی ملیح اما خانمانه به او نگاه می‌كرد‌؛ و با خودش نگوید: برای مامان میخرم برای روز مادر....

این اولین سالی بود كه با پول تو جیبی‌های خودش می‌خواست برای مادر هدیه بخرد؛ هرسال با هدیه‌ای كه پدر برای مادر میخرید شریك بود و فرزندان دیگر؛ خودشان كادوی جداگانه می‌خریدند.... اما چه ذوقی داشت این اولین هدیه روز مادر كه با پول تو جیبی خودت می‌خریدی .... و خودت می‌خریدی !

بالاخره با بدبختی توجه پیرمرد را به خودش و پولی كه توی دستش بود جلب كرد و حاجی با لبخند دستش را دراز كرد و پول را ازدستان كوچك و گوشت آلود او گرفت و پرسید كه چه میخواهد و او هم از زیر دست و سرو صدای بقیه مشتری‌ها؛ اشاره به ردیف كرم‌هایی كه رویش: خانم خوشگلی بود؛ كرد..... پیرمرد؛ دستی دراز كرد و قوطی كرم را كه از این لحظه مانند جعبه جادو برق برق میزد را از طبقه برداشت و به آرامی روی میز گذاشت؛ نگاهی خندان به دخترك كرد و دست دراز كرد و از زیر میز یك پاپیون قرمز كوچولو بیرون آورد و كمی چسب به پشتش زد و پاپیون را گوشه قوطی روی كلاه خانم خوشگل زد و قوطی كرم را به سمت او دراز كرد.....

در درست گرفتن  قوطی كرم  انگار دو بال پرواز نرم و زیبا به او داد. دیگر حتی نفهمید چطور از میان بچه‌ها و زن‌های داخل مغازه خودش را بیرون كشید؛ خندان مانند فرشته ای زیبا به در مغازه نزدیك شد كه ناگهان كیف خانمی به دست او خورد و قوطی كرم محكم به سمت كوچه پرتاب شد !!!!! قوطی كرم از دست كوچكش مانند موشك  توی كوچه  پرتاب شد؛ ناگهان درب قوطی باز شد وبا پاپیون قرمزكوچولوی روی سر خانم زیبا ؛ به آرامی به سمت ته كوچه راه افتاد ....

همینطور هاج و واج با لب و لوچه آویزان به درب قوطی؛ كه تلو تلو خوران به سمت پائین خیابان میرفت نگاه میكرد؛ پیرمردی با ریش توپی سفید و كلاه برسر؛ با عصای قهوه‌ای چوبیش جلوی حركت درب قوطی را گرفت وبا آرامی خم شد و درب قوطی را از زمین برداشت و همانطور با آرامش و متانت به سمت دختر كوچولوی بهت زده  آمد و پرسید :  پدرجان این در قوطی مال شماست ؟؟

دختر بیچاره انگار منتظر بود كه یك نفر با او حرف بزند تا بغض؛ جمع شده در گلویش بتركد!  مانند ابر بهار از دو چشمش اشك به سمت پائین سرازیر شد و روی لپهای تپل و سرخ و سفیدش مثل گلوله به پائین بارید؛ فقط توانست در آن شلوغی كوچه و رفت و آمد مردم ؛ با چشمانش به «قوطی كرم مرطوب كننده‌ای» كه روی زمین افتاده بود اشاره كند .
پیرمرد همانطور با  مهربانی و روی خوش؛ به آهستگی خم شد و از میان رفت و آمد و شلوغی ؛ «قوطی كرم»  را كه كمی هم از آن روی زمین ریخته بود برداشت . به اطراف نگاهی كرد و پاپیون كوچك قرمز را هم همان نزدیكی پیدا كرد و برداشت و با آرامش دست دخترك را گرفت و او را روی سكوی گوشه مغازه شلوغ نشاند.

پرسید : آقا جون این را برای مادرت خریدی؟ برای روز مــادر؟  كه صدای گریه دخترك با هق و هق  بلند در كوچه پیچید . پیرمرد گفت : عیبی نداره آقاجون ! پدرجان ؛ این كه چیزیش نشده دخترم ..... ببین ؛ ببین ( و در عین حال با دستمال پارچه ای سفید با خط‌های چهارخانه آبی تمیزی كه به سفیدی یاس بود ؛ مثل ریش سفید خودش ؛ شروع به پاك كردن اشكهای دخترك كرد ......) و بعد با دستمال دیگری كه از جیب دیگرش در آورد به آرامی؛  اول درب قوطی كرم؛ را پاك كرد و به دست دخترك داد و بعد به آرامی دور تا دور قوطی كرم را پاك كرد و مجددا  درب قوطی را از دخترك گرفت و روی قوطی گذاشت و بعد از چند فــوت محكم به پاپیون قرمز؛ آن را هم با همان چسبی كه پشتش بود روی درب قوطی گذاشت و گفت : آها ؛ آه !  ببین پدر جان عین اولش شد ..... به به به ؛ چه دختری بلند شو ببینمت ... و برای اینكه دخترك را بایستاند؛ مجبور به كنار زدن بچه هایی شد كه بعد از این ماجرا دور آنها جمع شده بودند و به تماشای آنها ایستاده بودند .....

قیافه بعضی از آنها به قدری دلسوخته بود كه انگار این بلا سر خودشان آمده باشد و با گردنی كج به دخترك نگاه می‍‌‌كردند ..... پیرمرد دست دخترك را به آرامی گرفت و همانطور كه خودش نشسته بود او را روبروی خودش نگه داشت و باز صورتش را پاك كرد و بعد قوطی كرم را كف دستش گرفت و به دختر گفت: ببین دخترم ؛ مثل اولش شد .......... حالا هم وقتی كادوتو امروز به مادرت دادی ؛ یك ماچ آبدارش كه بكنی همه چیز دیگه درست ؛ درست میشه.... باشه ؟؟  خواهر – برادر ؛ داری؟

دخترك سری به علامت بله تكان داد. پیرمرد گفت : از شما بزرگترند یا كوچكتر؟ از میان جمع یكی از دوستان همكلاسی و همسایهء دخترك بلند؛ بلند جواب داد: بزرگترند بابا بزرگ!.  پیرمرد خنده ای كرد و گفت : آفرین دختر؛ حالا ببین كادوی شما حتما از كادوی اونها هم بهتره. گریه نكن آقاجان؛ پس ته طغاری هستی شما؟؟  دختر به این خوبی ؛ به این مقبولی .... ماشاالله خودت یك دسته گلی برای مادرت . آفرین دختر ؛ حالا خوشحال و خندان برو كادوتو به مامانت بده .....

دختر با نیمی خوشحالی و نیمی از غم ، در حالی كه بینی اش را بالا میكشید تا باز گریه اش نیاید ؛ قوطی كرم را از دست پیرمرد گرفت و گفت : دست شما درد نكنه . و در حالی كه با حسرت به بچه هایی كه هر كدام یك كادوی؛ خاكی نشده دستشان بود نگاه كرد و سر به زیر به سمت پائین خیابان به راه افتاد ؛ در همین زمان چند دختر بچه كوچولو او را همراهی میكردند ؛ مانند عزاداری كه برای دلداری دنبال میكنند.  

از اول كوچه كه به خانه نزدیك شد باز همان بغض غریب گلویش را فشار میداد ...  زنگ در خانه را كه فشار داد ؛ انگار كسی با دست گلویش را فشرد و باز اشك مانند ابر بهار از روی دو گونه چاق و قرمزش سرازیر شد..... سربه زیر و اشك ریزان جلوی در ایستاده بود كه مادر با روی باز و خندان ؛ با چادر نمازی كه همیشه جلوی در سرش می انداخت در كوچه را باز كرد .  دخترك مثل گوله برف خودش را در بقل مادر انداخت ..... مادر با تعجب و كمی ترس زانو زد و دخترك گریان دو دستش را به گردن مادر حلقه كرد و حالا اشك نریز كی بریز؟؟؟ مادر  ترسان و لرزان می پرسید : چی شده مادر؟؟ چرا گریونی؟؟ زمین خوردی؟ كسی زده ات؟ چیه مادر نصفه عمرم كردی بگو ..... و دستان او  را از گردنش باز كرده بود و همان جا جلوی در به شنیدن ؛ درد دل  سوخته دخترك نشسته بود ...... همان جا جلوی پاشنه درب چوبی خانه.... بعد گفته بود : ببینم مادر ؛ كوش ؟ كجاست ؟ عیبی نداره قربونت برم ... تو هر چی بگیری خوبه مادرم ... !!  و هی لابه لای حرفهایش ؛ صورت گرد و اشك آلود  دخترك را با گوشه چادر پاك كرده بود و ماچ های صدا دارش كرده بود؛ قربان و صدقه اش رفته بود ؛ همان جا توی پاشنه در....

خلاصــه توی اطاق روی زانوی مادر نشسته بود و خودش را لوس كرده بود و زیر چادر مـــادر جا خوش كرده  بود .  مــادر " كرم مرطوب كننده " را گرفته بود و هم قوطی وهم دخترك را ماچ كرده بود و هر دو را با ناز و نوازش در كنار خود نشانده بود . مادر از زیبائی خانم زیبای روی قوطی تعریف كرده بود ؛ و گفته بود : وای چه خانم قشنگی ؟؟ دخترم چقدر این خانم خوشگله ؟؟ اما در دل دخترك این نبود؛ او مادر را زیباترین زن دنیا می دانست و به مادر گفت : یك روز مثل كلاه این خانم را برای روز مادر شما می‌گیرم و مادر از ته دلش با خنده ریسه رفته بود و به دنبالش یك ماچ آبدار.... مادر به دخترك گفته بود : این بهترین هدیه و قوطی كرم دستی است كه تا حالا داشته و از او خواسته بود خودش با دستان كوچولویش؛ دستان مهربان مادر را كرم مالی كند ...... و او اینكار را كرده بود و با ذوق و شوق «بند بند» انگشتان مادر را  با كرم خوشبویی كه اولین كادوی روز مادرش بود  ؛ نرم و لطیف تر از همیشه كرده بود ؛ دستانی كه بدون كرم هم  نرم و گرم و مهربان بود ..... ناگهان عشق عجیبی به مادر درون دلش جوشید ؛ دو دست كوچكش را دور گردن مادر حلقه كرد و محكم او را بوسید و زیر چادر ؛ درگوش مادر گفت : روزت مبارك ؛ مامان.....  همانطور كه به گردن مادر آویزان بود از پنجره حیاط را نگاه میكرد ؛ آفتاب زیبائی حیاط را طلائی كرده بود...... مادر مثل آفتاب گرم بود ؛ بیشتر خودش را به مادر چسباند ؛ مادر گرم بود ؛  نرم و لطیف بود .....

..... نشسته بود لب تخت مادر و داشت دستان پرچین و چروكش را كرم مالی میكرد؛ لا به لای كرم مالی بوسه ای هم بر دستان و صورت مادر میزد . هنوز هم مثل گذشته باعشق اینكار را میكرد و همیشه لبخندی روی لبانش بود ؛ مادر هم همینطور حتی حالا كه او زن  چهل ساله ای بود و مادر ؛ مادری پیر و فرتوت! و هیچ كس نمیدانست كه مادر در بقچه ای كه یادگاریهایش را در صندوق چوبی اش نگاه می داشت هنوز قوطی كرم را كه پاپیون كوچك قرمز؛ رنگ پریده و زرد شده ای؛ درونش بود كه از جان عزیزتر نگاه داشته بود ...   همینطور كه دستان مادر را به آرامی میمالید؛  هر دو خندیدند با صدای بلند..... به آرامی مادر را بقل كرد و خودش را به مادر چسباند ؛ مادر گرم بود ؛ مثل همیشـــه نــرم و لطیــف؛ آهسته در گوش مادر زمزمه كرد: روزت مبارك ؛ مامان !




:22::22::22::22::22::22::22::22::22::22::22::22::22::22::22::22::22::22::22::22::22::22::22::22::22::22::22:

جعبه های سیاه و طلایی


در دستانم دو جعبه دارم که خدا به من داده است. او گفت:غصه هایت را درون جعبه سیاه بگذار و شادی هایت را درون 


جعبه طلایی.به حرف خدا گوش کردم.شادی ها و غصه هایم را درون جعبه ها گذاشتم. جعبه طلایی روز به روز سنگین تر 


می شد و جعبه سیاه روز به روز سبک تر.

از روی کنجکاوی جعبه سیاه را باز کردم تا علت را دریابم.دیدم که ته جعبه سوراخ است و غصه هایم از آن بیرون می 


ریزد.سوراخ جعبه را به خدا نشان دادم و گفتم:در شگفتم که غصه های من کجا هستند؟خدا با لبخندی دلنشین گفت:ای 


بنده من!همه آنها نزد من٬ اینجا هستند.

پرسیدم پروردگارا!چرا این جعبه ها را به من دادی؟چرا ته جعبه سیاه سوراخ بود ؟گفت:ای بنده من!جعبه طلایی را به تو 


دادم تا نعمت های خود را بشماری و جعبه سیاه را برای اینکه غم هایت را دور بریزی...

طوری زندگی کن زندگیت ارزش نجات دادن داشته باشد


روزی مردی جان خود را به خطر انداخت تا جان پسر بچه ای را که در دریا در حال غرق شدن بود نجات دهد. اوضاع آنقدر 
خطرناک بود که همه فکر می کردند هر دوی آنها غرق می شوند. و اگر غرق نشوند حتما در بین صخره ها تکه تکه خواهند 
شد. ولی آن مرد با تلاش فراوان پسر بچه را نجات داد.آن مرد خسته و زخمی پسرک را...


به نزدیک ترین صخره رساند. و خود هم از آن بالا رفت. بعد از مدتی که هر دو آرامتر شدند. پسر بچه رو به مرد کرد و گفت: 
«از اینکه به خاطر نجات من جان خودت را به خطر انداختی متشکرم» مرد در جواب گفت: احتیاجی به تشکر نیست. فقط 
سعی کن طوری زندگی کنی که زندگیت ارزش نجات دادن را داشته باشد!


414141414141414141414141414141414141414141414141

واقعا همدلی کنیم




گنجشکی با عجله و با تمام توان به آتش نزدیک می‌شد و برمی‌گشت‌!
پرسیدن : چه می‌کنی؟
پاسخ داد: در این نزدیکی چشمه آبی هست و من مرتب نوک خود را پر از آب می‌کنم و آن را روی آتش می‌ریزم…
گفتند: حجم آتش در مقایسه با آبی که تو می‌آوری بسیار زیاد است و این آب فایده‌ای ندارد.
گفت: شاید نتوانم آتش را خاموش کنم، اما آن هنگام که وجدانم می‌پرسد: زمانی که دوستت در آتش می‌سوخت تو چه کردی؟
پاسخ می‌دهم: هر آنچه از من بر می‌آمد!!
به نام یگانه خدای هستی
ارادتمند شما

diamond111

[تصویر:  8.gif]
 
11 روز خوب

Khansariha (8)
.
"!Be The Crazy Happy One"
.
[تصویر:  openpage_smile01_j_1448249f.png]
ای ول اسم من بدون اینکه بدونم اینجاست
من اگه فرصتی پیش بیاد میام اعلام پاکی میکنم.
دسترسی به اینترنت ندارم.من روزام همه خوب بودن به لطف خدا
شايد خوشبختي همين باشد
كه با خودت نگويي :
كاش جايِ ديگري بودم
كارِ ديگري داشتم
يك آدمِ ديگري بودم ... !

53 عاقبتت بخیر همسفر 53
..لیست ب روز شده جمعه  13 اردیبهشت  .[تصویر:  13.gif]
.
.
.


1-امـــــــــیـــــــد_2 / 16 فروردین >>>>>>>>>>>>[تصویر:  6.gif][تصویر:  1.gif] روز خوب داشتی قهرمان
2-نــــســـــتـــــــرن / 12 فروردین >>>>>>>>>>>>[تصویر:  5.gif][تصویر:  1.gif] روز خوب داشتی قهرمان.............................
3-شهرام جواهری / 17 فروردین >>>>>>>>>>>>[تصویر:  3.gif][تصویر:  1.gif] روز خوب داشتی قهرمان..........................................................
4-آرش 97 ایکس اف / 19 فروردین >>>>>>>>>>>>[تصویر:  0.gif][تصویر:  1.gif] روز خوب داشتـی قهرمان.......................................................................................
5-طــــــــــاهــــــــــا / 1 فروردین >>>>>>>>>>>>[تصویر:  1.gif][تصویر:  1.gif] روز خوب داشتـی قهرمان
6-زارااااااااااااا / 25 فروردین >>>>>>>>>>>>[تصویر:  1.gif][تصویر:  1.gif] روز خوب داشتی قـهرمان.............................
7- دیاموند111 / 23 فروردین >>>>>>>>>>>>[تصویر:  0.gif][تصویر:  1.gif] روز خوب داشتی قهرمان..........................................................
8- کـــــیــمــیـــــــا / 17 فروردین >>>>>>>>>>>>>>>> [تصویر:  8.gif]روز خوب داشتی قهرمــان.......................................................................................
9- روزبـــــــــــــــه / 16 فروردین >>>>>>>>>>>>>>>>[تصویر:  7.gif]روز خوب داشتی قهرمــان
10-لاکــی بــــــــوی / 6 اردیبهشت>>>>>>>>>>>>>>>>[تصویر:  6.gif]روز خوب داشتی قهرمان.............................
11-میــــلاد میلانو / 10 اردیبهشت>>>>>>>>>>>>>>>>[تصویر:  2.gif]روز خوب داشتی قهرمان..........................................................
12- علیمحمد/10 اردیبهشت >>>>>>>>>>>>>>>>[تصویر:  2.gif]روز خوب داشتی قهرمان..........................................................
13-ادویـــــــــــن / 11 اردیبهشت>>>>>>>>>>>>>>>>[تصویر:  1.gif]روز خوب داشتی قهرمان................................................................................​​............
14-میتوانم/ 12 اردیبهشت>>>>>>>>>>>>>>>>[تصویر:  1.gif]روز خوب داشتی قهرمان................................................................................​​............
.

15- هـــمــای رحمت /8 اردیبهشت >>>>>>>>>>>>>>>>>>>> بـــســـم الله قـــهـــرمـــــان
.
16-رکســـــــــــانــــــا/5 اردیبهشت >>>>>>>>>>>>>>>>>>>>بـــســـم الله قـــهـــرمـــــان.............................
.
17-مــــــــرد مــجــاهد / 4اردیبهشت>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>بـــســـم الله قـــهـــرمـــــان..........................................................
.
18- لــــــــــــــــــــــــئــا/4اردیبهشت>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>بـــســـم الله قـــهـــرمـــــان.......................................................................................
Khansariha (121) آثار هنری به دو دلیل ارزشمندند، اول اینکه توسط استادان به وجود آمده اند. دوم اینکه تعدادشان کم است .شما گنج پر ارزشی هستید، زیرا توسط بزرگترین استاد خلق شده اید و فقط یکی هستید. Khansariha (121)


سسسسسسسسسلام

[تصویر:  hello7.gif]



روز جمعه تون بخیر باشه



علیمحمد جان ممنونم ازت بابت دو روز خوبت

امیدوارم که روز به روز بهتر و بهتر بشه روزای ترکت[تصویر:  kawaii_monkeygirl_06.gif]


دایموند عزیز خیلی خیلی خوش اومدیWelcome (1)

ان شاء الله که موفقیتت تو ده روز رو همینجا هم تکرار کنی:22:

همینجور ادامه بده رفیقKhansariha (18)


لاکی بوی عزیز 6 روز خوب داشتی این خیلی عالیه که محکم بلند شدی [تصویر:  kawaii_monkeygirl_08.gif]


منتظریم که دو هفته دیگه شوتت کنیم به مسابقه 30 روزه[تصویر:  cowboypistol.gif]


یادش بخیر ی زمانی چقد قهرمان شوت میکردم4fvfcja

نوه میتوانم خانوم درورد بر این روحیه جنگجویانه تسلیم ناپذیر و  محکم شما[تصویر:  47b20s0.gif]

امروز باید دو روز خوب بشید این یک دستوره از طرف مامور مخصوص حاکم بزرگ ددی کومان[تصویر:  19.gif]

نوه زارا خانوم درود بر شما[تصویر:  clap.gif]

11 روز خوب این نشان خیلی خوبیه [تصویر:  2lbkos0.gif]

انتظار داریم امروز بشید 12 روز خوبKhansariha (46)


همساده جان شرمنده اینجا جایی نداری4fvfcja

طبق پست مانا خانوم تو تاپیک لیست انتظار 29 فروردین 10 روز خوب داشتی بگو خب؟

همساده: خب؟


8 اردیبهشت میشی 20 روز خوب

پس تو 20 روزه هم جایی نداری4fvfcja

باید بری 30 روزهKhansariha (18)

تاریخ 19 فروردین / 24 الی 25 روز خوب4fvfcja

یا علی
Khansariha (121) آثار هنری به دو دلیل ارزشمندند، اول اینکه توسط استادان به وجود آمده اند. دوم اینکه تعدادشان کم است .شما گنج پر ارزشی هستید، زیرا توسط بزرگترین استاد خلق شده اید و فقط یکی هستید. Khansariha (121)


علیمحمد/13اردیبهشت/سومین روز خوب
بچه ها سلام. این 11 روز رو که ما ترکوندیم ولی ای کاش میشد اینجا 20 روز رقابت کرد به جای 10 روز اما ایرادی نداره من اومدم اینجا که با قدرت زیاد این تالار و تاپیک رو منفجر کنم



یا علی مدد


التماس دعا


:22::22::22::22::22::22::22::22::22::22::22::22::22::22::22::22::22::22::22::22::22::22::22::22::22::22::22::22:

فرار به سوی خدا


می‌گویند پسریدر خانه خیلی شلوغ‌کاری کرده بود.
همه‌ی اوضاع را به هم ریخته بود.
وقتی پدر وارد شد، مادر شکایت او را به پدرش کرد.
پدر که خستگی و ناراحتی بیرون را هم داشت، شلاق را برداشت.
پسر دید امروز اوضاع خیلی بی‌ریخت است، همه‌ی درها همبسته است، وقتی پدر شلاق را بالا برد، پسر دید کجا فرار کند؟ راه فراری ندارد! خودش را به سینه‌ی پدر چسباند.
شلاق هم در دست پدر شل شد و افتاد.
شما هم هر وقت دیدید اوضاع بی‌ریخت است به سوی خدا فرارکنید.

«
وَ فِرُّوا إلی الله مِن الله»
هر کجا متوحش شدید راه فرار به سوی خداست
.
به نام یگانه خدای هستی
ارادتمند شما

diamond111

[تصویر:  8.gif]
 
سپاسگزارم  بابا بزرگ
پس من رفتم سی روزه ای ول
شايد خوشبختي همين باشد
كه با خودت نگويي :
كاش جايِ ديگري بودم
كارِ ديگري داشتم
يك آدمِ ديگري بودم ... !

53 عاقبتت بخیر همسفر 53
سلام
سرپرست منو ببخش که نماز صیحام قضا که هیچی غذا شدن!
این مدت رو پاک بودم اما خوب نبودم دلزده شدم و فرار کردم!همش تو کانون ول می چرخیدم
خواهش می کنم منو از اول راه بنداز
اومدم برا 20000000000000000000000000000000 روزه اگه صبا پاشم!
سلااااااااااااام
[تصویر:  l_sunny.gif]


هوراااااااااااااااا یهو چقده اینجا شلوغ شدهههههههههه


بابازرگ چه کردههههههههه [تصویر:  301.gif]
مرســــــــــــــــــی ددی [تصویر:  64213_persiana_mer30.gif]


[تصویر:  broad4a.gif]


اقای دایمند [تصویر:  385119_rainbowed.gif]
 منم بهتشون خوش امد میگم


[تصویر:  we4.gif]


دیگه قراره این چند روز 20 روزه رو بفرستین هواااا


خب شما دیگه حتما میخواین از تجربه ی این 10 روز خوبتون برامون بگید دیگه مگه نه؟  [تصویر:  interview.gif] :icon_biggrin:




منتظر اعلام وضعیت های خووووووب و با انرژیتون هستــــــــــــــــم
[تصویر:  127821_Laie_58.gif][تصویر:  127821_Laie_58.gif]


موفق باشین قهرماااان[تصویر:  387019_goodluck.gif]


[تصویر:  broad4a.gif]


اقای همســــــــــــــاده [تصویر:  802421_Laie_54.gif]
شما هم ک نیومده رفتین 
اول ک همسایه دسته چپی بودین حالا دست راستی [تصویر:  cloversmileyc.gif]
به امید خدا امشب جشنتونه
تبریــــــــــــــک میگم قهرماااان [تصویر:  congratualtions.gif]
مراسم شوتینگ هم تموم شد [تصویر:  twister2.gif]


[تصویر:  broad4a.gif]


خب خب نفر بعدی اقای جووووووووان [تصویر:  rastaman2.gif]


کجا بودیییییییییین داداش گلم[تصویر:  treeswing.gif]
اسمتون رو منتقل کرده بودم لیست انتظار


خیلی خوبه ک تصمیم دوباره گرفتین [تصویر:  257217_love070.gif]
خدا ببخشه داداش گل ما ک کاره ای نیستیم
ان شالله ک دیگه تمام تلاشتون رو میکنین ک جبران کنین
حتما تاپیک قرار عاشقی برین
سرپرستشون هم اقای حسام هستن
پس مجد اسمتون رو ب لیست اضافه میکنم [تصویر:  clovergirlsmiley.gif]
با تاریخ جدید  اضافه میکنم اما اگر تاریختون همون قبلیه بگین تا درستش کنم[تصویر:  fallsmiley4.gif]


[تصویر:  broad4a.gif]


آقای علیمحمد هم ک برگشتن با روزهااای خوووووووب[تصویر:  hollysmile1.gif]


ان شالله ک ادامه دااارههههههههه
[تصویر:  springsmile.gif][تصویر:  springsmile.gif]
نا امید شدی؟!!!


[تصویر:  97496937818841963171.jpg]
3 روزه خوب
[تصویر:  05_blue.png][تصویر:  final%204.png]

[تصویر:  aeh_googlea4.com_imam_zaman_hazrate_mahdi-13.jpg]

موضوعات مرتبط با این موضوع...
موضوع / نویسنده
آخرین ارسال


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 5 مهمان