1389 ارديبهشت 30، 17:42
کاری نکنیم که پس فردا که پیر شدیم بچه هامون سرمون بیارن
به خاطر یه اشتباه کوچیک یا حتی خیلی بزرگ دلمونو بشکنن
یه فیلمی دیدم که خیلی تحت تاثیر قرا گرفتم تا چند ساعت فقط اشک میریختم
توی تلوزیون
یه مادری بود که بچه هاش رهاش کرده بودن و نمی اومدن بهش یر بزنن
بعد این مادر برای خودش یه پرستار میگیره تا مواظبش باشه
اخر سر این پرستاره بهش می فهمونه که اینکه بچه هات تو رو رها کردن به خاطر اینه که خودت هوای مادرتو نداشتی
ازش می پرسه مادرت کجاست
میگه خانه سالمندان .اما من هرگز حاضر نیستم دیگه برم ببینمش چون اون مقصر همه چیز بوده
مقصر توی مرگ شوهرم
مقصر توی اینکه بچه هام گذاشتنو رفتن
اون مقصر همه چیزه به خاطر همین دیگه نمی خوام ببینمش
....
...
نکته ی دردناکش همینه که ما همیشه به خاطر اشتباهات اونا باهاشون ب درفتار میکنیم
درحالیکه مادر همیشه مادره
حتی اگر کافر و فلسق باشه
و پدر همیشه پدره.. حتی اگر اشتباه کنه
چند تا داستان تعریف میکنم که استاد اخلاقمون گفت و روم خیل اثر گذاشت
1_ استاد اخلاقمون خانومه و میگه شوهرش یه شاگردی داشته که خیلی به مقامات معنوی بالایی رسیده بوده
یه بار توی جمع ازش می پرسه تو چیکار کردی که به این همه موفقیت رسیدی
میگه من یه مادری داشتم که خیلی بد دهن بود. ما هر کاری هم که میکردی ماین دائم به ما فحش میداد و سرمون داد میزد و خیل بد صحبت میکرد اما ما ها خیلی مراعاتشو میکردی و سعی میکردی مراقب حالش باشیم و خیلی تحمل میکردیم حرفاشو
یه شب که این مادر من مریض بود من بالا سرش نشسته بودم که اگر از خواب پرید و چیزی لازم داشت بهش بدم .از خواب بیدار شد و گفت اب می خوام : منم پاشدم یه لیوان اب بهش دادم
تا ابو خورد باز بد دهنی کرد و لیوان ابو کوبوند توی صورتم منم که خیلی عصبانی شده بودم اومدم یه حرفی بزنم و صدامو بلند کنم اما یه لحظه به خودم گفتم نه این کارو نکن و خم شدم همون دست مادرم رو که باهاش لیوانو زد توی سرم بوسیدم
از همون لحظه زندگیه من زیر و رو شد و من چیزا هایی رو می تونست مببینم از دنیا که بقیه نمی تونستن
حالا دوستان فکرکنیم ما تا حالا یه بار بالای سر مادرامون نشستیم شب وقتی مریض ان؟/؟؟فقط کافیه بهمون بگن بالای چشمت ابروئه تا بهشون بپریم و متلک های ابدار بگیم ..
واقعا قلبم به درد اومده ..
2_ یه پسری بوده در زمان پیامبر که اسمش حنظله بوده داستانش توی کتاب عربی دبیرستان هست
این پدرش کافر بوده و همش اونو به خاطر مسلمون شدنش تحقیر میکرده اما اون با اینکه زیر بار کفر نمیرفته اما هنوز هم عاشقانه پدرشو دوست داشته و باهاش محترمانه حرف میزده و فراموشش نمی کرده
3_ باز یه پسر مسلمو ندیگه ه در زمان پیامبر که اینم خیلی مادرشو دوست داشته و بهش محبت میکرده اما مادرش بت پرست بوده با اینهمه باز اون پسر همیشه اطراف مادرش بوده و همه کاراشو خودش انجام میداده .تا حدی که یه روز مادره میبینه پسرش اینقدر دوستش داره میاد از این محبتش سو استفاده کنه و بهش میگه من اب و غذا نمی خورم تا تو از دینت برگردی و بت پرست بشی
پسره هم برمیگرده میگه مادر عزیزم اگر صد جان داشته باشم و هر صد جانت را بدی دست از دینم بر نمیدارم...
خب شاید خیلی قشنگ تعریف نکردم اما خیلی داستان های اموزنده ای هستند
من فکر میکنم ادم در هر صورت باید پدر مادرشو تحسین کنه و دنبال خوبی هاشون باشه
دنبال اشتباهات و تحقیر کردن پدرتون نباشید
چون اگر پدرتون تحقیر کنید انگار خودتونو تحقیر کردید
3 _
مادر اگر نبودی.................!!؟؟؟؟
هرجای دنیایی دلم اونجاست..من کعبه مو دور تو می سازم
من پشت کردم به همه دنیا...تا رو به تو سجاده بندازم
گاهی پرستیدن عبادت نیست...با اینکه سر رو مهر میزاری
گاهی برای دیدن عشقت...باید سر از رو مهر برداری
یک عمر هر دردی به من دادی...حس میکنم عین نیازم بود
جایی که افتادم به پای تو...زیباترین جای نمازم بود
هرجای دنیایی دلم اونجاست..من کعبه مو دور تو می سازم
من پشت کردم به همه دنیا...تا رو به تو سجاده بندازم
گاهی پرستیدن عبادت نیست...با اینکه سر رو مهر میزاری
گاهی برای دیدن عشقت...باید سر از رو مهر برداری
یک عمر هر دردی به من دادی...حس میکنم عین نیازم بود
جایی که افتادم به پای تو...زیباترین جای نمازم بود