1399 آذر 14، 20:28
(1399 آذر 14، 20:00)یاقوت نوشته است:(1399 آذر 13، 23:49)fatush76 نوشته است:
منم خیلی مشتاقم از روتین های پوستیتون بگید
هدف رسیدن ب روتین های صبحگاهی و شبانه ، عمل کردن و موفق شدن و نوشتن برنامه ریزی و فعال تر شدن هست.
عاغا روتین پوستی و چرا دیدین فقط
باشه حالا ی روتین پوستی هم براتون میذاریم
فقط با مارک باشه یا بدون مارک؟
(1399 آذر 14، 12:18)Raha99 نوشته است:
سلام
من دیشب شکستم،کاملا آگاهانه
تمام هفته تو ذهنم پر از فکرای غم انگیزه شب میشه کابوس میاد سراغم تمام روز در حال ݝصه خوردنم...
بعضی وقتا مث دیشب دیگه میخوام از دست اونهمه غم رها بشم،کاملا آگاهانه میشکنم تا همه چیز رو برای دمی فراموش کنم
کاش شرایطم تغییر میکرد
و این بده : )
خودت میری سراغش بعدش حالت بد نمیشه؟
دلت نمیخواد تنهاتر بشی؟کسی حرف نزنه؟ی گوشه بشینی فقط فکر کنی؟اعتماد ب نفست پایین تر نمیاد؟ تو جمع ی حس غریبی نداری؟جسمت چ؟ بی حال تر نمیشی؟
ب نظرت باید چیکار کنی؟
زندگی سخته ، شرایط سخته ، هیچکسم نمیاد تورونجات بده . این هارو قبول کن.
خودت سعی کن حال خودت و خوب کنی. تنهایی عمل کن. ب روحت و جسمت احترام قائل شو . اینه حقت از زندگی؟ خ ا و تنهاتر شدن ؟غمگین بودن؟برای این ب دنیا اومدی؟
برای رها شدن از غم غیر از خ ا راه های خیلی زیادی هست .فقط باید بخوای.
گناهت و توجیه نکن عزیزم
این بار تلاش کن رکورد قبلی رو بزنی ، ده روز پاک بودی بیست روز و هدف قرار بدی .
هروقت حالت بد شد حتما بیا اورژانس : )
ــــــــــــــــــــــــــــــــ
دیشب دیر خوابیدم نتونستم ب دوستم ن بگم و 1 خوابیدم ،6 بیدار شدم . خیلی بدم میاد از پاییز و زمستون چون صبح خورشید دیر طلوع میکنه و همه جا تاریکه.
دست و صورت مسواک و سرویس بهداشتی و مو 20 دقیقه شد
صبحانه ی ربع
ورزش و حرکات کششی 10دقیقه
45 دقیقه طول کشید
بعدشم شروع ب درس .
ولی قبل از ظهر مجبور شدم برم پیاده روی ، من چون ته تغاری هستم دوستم دارن ولی هیچوقت نتونستم مثل خواهرم باشم برای مادرم ،اون ها همیشه حرف میزنن و من گوش میدم . هرموقع باهاش میرم بیرون انگار هردوتامون تنهایی رفتیم چون ن اون حرفی میزنه ن من .
و من چون چندماهیی هست ک زیاد نمیرم بیرون و وارد جمع نمیشم با مادرم بیرون نرفته بودم ، دیگه امروز باهاش رفتم و خداروشکر بحثم پیدا شد و حرفم زدیم و راضی بود : )
خدا حفظ کنه مادرهارو
بعدشم متاسفانه تایم برنامم ب هم خورد و نتونستم اونجور ک باید پایبند باشم.
دبیر فیزیکم ببینتم با تیر میزنه من و هرشب باید براش تایم بفرستم اما از ترس اینکه سرزنشم کنه کمه نمیفرستم .
از سرزنش شدن بدم میاد : )
میگم باید بهترین باشم بعد بفرستم ولی خب این اشتباهه.
الانم میخوام برم سراغ درسم و تا آخر شب بخونم : )
دلم درس میخواد ، این عجیب اما دوست داشتنی هست.
فقط دوتامشکل دارم یادم میره ساعتم و ببندم و کش دور انگشتم باشه تا نرم تو فکر و اینکه باید دفترم کنارم باشه .
من برم فعلا
مرسی یاقوت جون وقت گذاشتی برام،
نه هیچ کدوم از این حس های بد رو ندارم، قبل از ازدواجم شاید اما بعد که ازدواج کردم و اونهمه اتفاقات عجیب غریب برام افتاد دیگه این حس های بد رو ندارم،فقط دوست دارم بصورت کاملا منطقی و نه با سرزنش حس تحقیر خودم،از بین بره این گناه
خدایی قصدم توجیهش نیست ،
ولی کاش اینکار اصلا گناه نبود
مسایل دیگران میشه بیماری مسایل ما میشه گناه کبیره
خدایا کمکم کن موفق بشم