1399 اسفند 23، 10:35
(1399 اسفند 22، 14:49)مهدوی نوشته است:سلام
عضو جدید، خانم Narmela به گروه باران پیوستند.با آرزوی پاکی ابدی برای ایشان و همه اعضا
با تشکرمدیریت گروههای ترک
خوش اومدی عزیزم
.
.
.
.
.
(1399 اسفند 22، 1:33)Roshana نوشته است: سلام من روشنا هستم
۱۸ سالمه و پنج ساله به این مرض خانمان سوز مبتلا ام
تا حالا خیلی تلاش کردم ترک کنم اما چون بیشتر منشا روانی داره نتونستم
امسال حال روحیم از همه سال های زندگیم بدتر بود
امسال برای اولین بار تو زندگیم کنکور دارم
و حالم اصلا خوش نیست
و نمی تونم روش تمرکز کنم
پارسال می خواستم تا ترک ابدی برم که کرونا شد
یازدهم رو خیلی خوب پیشرفتم
و ترازامم خیلی بللا بود
ولی الان من موندم و زحمات دو سال پیشن که قراره به باد برن
افسردگی دارم و این یا عوارضه یا حال بد یا هرچی
خلاصا اوضاع زندگی من خیلی درهمه
☹
به امید ترک اومدم و امیدوارم ترک کنم و دوبارا هموگ روشنا سابق شم
?
نقل قول: به رعناعزیز دل چقدر خوبه که انقدر زود کانون را پیدا کردی.
عزیزم منم ۱۵ سالمه تقریبا ۱ سال و نیمه که درگیرم ولی خداراشکر دارم بهتر میشم
نقل قول: رعنا خواهری خیلی برام جالب بودقشنگ معلوم شد پست آقا آرمین را نخواندیا
اون قسمت حلالیت و خوش اخلاق تر شدن
فکر نمیکردم اینارم میشه جزو اهداف گذاشت
تصمیم گرفتم برم بزارم
نقل قول: شادی/ ۱۴روز خوب /۹ اسفند۹۹دو هفته پاکی مبارکااااااااااااااااا
نقل قول: رکوردم رو زدم یعنی جدی شد ؟چرا نشه قشنگ جان.
یعنی تونستم ؟ واقعنی ؟
(1399 اسفند 23، 12:59)Narmela نوشته است: رکوردم رو زدم یعنی جدی شد ؟
یعنی تونستم ؟ واقعنی ؟
نقل قول: اصل مایل بودن
نقل قول: بطور خلاصه آیا مایلید زندگی و سبک کنونی خودتون رو رها کنید و زندگی دیگه ای رو شروع کنید که همیشه دنبالش بودید؟ کل این فرآیند با ظهور تمایل آغاز می شود...
نقل قول: ماکیاولی دانشمند معروف علوم سیاسی و فیلسوف معروف گفته است: « وقتی تمایل زیاد باشد، جایی برای بزرگ شدن مشکلات و سختیها باقی نمی ماند.»
لحظه ای به این جمله فکر کنید. اگر شما مایل باشید آن حس تمایل را ایجاد کنید، دیگر اهمیتی ندارد که در زندگی چه مشکلاتی دارید و بر چه موانعی می خواهید غلبه کنید. آن حس کلید شما برای تلاش و قدم برداشتن به جلو، غلبه بر موانع و در نهایت پیشرفت و رسیدن به آن تغییر ست که در زندگی می خواهید در زندگیتان ایجاد کنید.
به همین دلیل است که جمله ی ساده ی «من مایلم» تا این حد عمیق و تاثیرگذار است. این جمله با وعده اش به شما نیرو و روحیه می بخشد و شما را به خود جذب می کند.
خودت را تباه نکن/گری جان بیشاپ/فصل دوم
نقل قول: اصل انتخاب آزادانه
نقل قول: جامعه ما چنان بی پروا و عجولانه ما را به سمت ثروتمندترین شدن باهوش ترین بودن زیباترین و خوش لباس ترین بودن بامزه ترین بودن یا قوی ترین بودن سوق می دهد که فراموش می کنیم چگونه خودمان باشیم و آزادانه زندگی کنیم و به جای به دوش کشیدن بار مسئولیت ها انتظارات اجتماع و خانواده راه خودمان را انتخاب کنیم.
همان
نقل قول: اصل قابل سنجش بودنهدف باید قابل اندازه گیری و سنجش باشه تا بشه برای رسیدن بهش قدم های عملی تعریف کرد و به بخش های کوچکتر تقسیمش کرد.
نقل قول: هدف غیر قابل سنجش: امسال می خوام بیشتر کتاب بخونم.
در مرحله تبدیل به هدف ماهانه و روزانه گیج کننده ست؛ از خودمون می پرسیم خب کدوم کتاب؟ درباره چی؟ چقدر؟ تا کِی؟
نقل قول: هدف قابل سنجش: امسال میخوام تا آخر سال ده تا کتاب بخونم.
به علاوه ۱۲۰ تا از حکمت های کوتاه نهج البلاغه.
در مرحله تبدیل به اهداف کوچکتر قابل تقسیمه؛ ماهی حدودا یک کتاب رو باید تموم کنم به علاوه ده حکمت نهجالبلاغه.
نقل قول: اصل واضح بودن
نقل قول: من می خوام رژیم بگیرم و وزن کم کنم.
هدف مبهم: شب ها غذای سنگین نخورم و هر هفته ورزش کنم.
هدف واضح: می خوام فقط هفته ای یکبار بستنی یا یک عدد شیرینی تر یا دو تا شیرینی خشک بخورم،
بیش از پنج وعده برنجی در هفته نخورم،
صبح ها شربت عسل بخورم.
هر هفته سه بار به مدت یک ساعت دوچرخهسواری کنم یا اگر نشد تو خونه با دمبل پنج حرکتی که بلدم رو انجام بدم.
نقل قول: درباره خودشناسی، تغییر عادت باشه، دوتاش هم رمان باشه.
جزییات بیشتر اگر بود باز هم کمک میکنه مثلا اسم نویسنده یا اسم کتاب ها
نقل قول: اصل چهارگانه تغییر عادت
(1399 اسفند 23، 20:39)mrym نوشته است: سلام کارم اشتباهه ک مینویسم ولی شاید یکم خالی بشم
احساس میکنم خدا ولم کرده اینقدر ک این روزا حالم بده و خوب نمیشه دفعه اولمه میخوام بگم به کسی
چون اینجا هر چه قدرم قضاوت بشی کسی نمیشناستت
داداشم بهم نظر داره تقریبا از بچگیم و من خیلی سختمه ادم وقتی بد نگاش میکنه امنیت و پوشش دست خودش نیس خیلی باید حواسش جمع باشه مثل همون ک باید با چشم باز بخوابه فک کنم از اونجایی شروع شد ک بچه ک بودم هیچی نمیدونستم بهم دست زد من عقط میدونستم زشته چیز دیگه نمیدونستم ولی خدا اون موقع خیلی رحم کرد ک نزاشتم جلو بره بعد اون تازه فهمیدم چه خبره و تا چند وقت داغون بودم بزرگ تر ک شدم دیگه هر وقت نزدیکم میشد منی ک خوابم سنگین بود بیدار میشدم یه سری بابام و مامانم فهمیدن ولی اتفاقی نیفتاد به خاطر همین چیزی نمیگم بهشون دیگه .
مامان بابامم اینقدر هر روز دعوا میکنن یعنی سر حتی یه مسئله تفاهم ندارن منم خسته شدم واقعا اولا میرفتم تو مجازی یکم چت میکردم ک صداشونو نشنوم الان اونم جواب نمیده
الانم پشت کنکوریم و واقعا هر کاری میکنم اعصابم خورد نشه درس بخونم حداقل خودمو راحت کنم نمیتونم همینجوری وقتم داره میره من کاری نمیکنم
ببخشید به خاطر سبک شدن خودم اینا رو گفتم
لطفا خیلی خیلی دعام کنید مرسی
(1399 اسفند 23، 19:15)عارفه نوشته است:(1399 اسفند 23، 12:59)Narmela نوشته است: رکوردم رو زدم یعنی جدی شد ؟
یعنی تونستم ؟ واقعنی ؟
بلیی خواهر جدید ما
هفتاد روزگی رو هم پشت سر گذاشتم
باورت نمیشه اگه بگم روز اول وقتی دیدم بقیه دخترا شصت روزه و صد روزه ن چقدر خوف کردم...
من که وارد شدم رکوردم یک هفته بود گفتم خوش به حالشون یعنی منم میتونم؟!
اگه تردید داری، باید بگم میشه خواهر، حتما میشه.
حالا که اراده کردی
فقط یک تغییراتی باید تو سیستم داد
مثل یک چیزایی که باید یاد گرفت... راهکارهای اورژانسی
به یک چیزایی باید فکر کرد....اهداف پاکی
که
تالار قدم به قدم بهم یاد داد و من هم باهاش پیش رفتم.
فعالیت های مفید کنترلی جمعی هم خیلی موثر بودن
روشنا
نارملا
ببینم چه می کنیناااا
(1399 اسفند 23، 14:28)_رعنا_ نوشته است:
نقل قول: رعنا خواهری خیلی برام جالب بودقشنگ معلوم شد پست آقا آرمین را نخواندیا
اون قسمت حلالیت و خوش اخلاق تر شدن
فکر نمیکردم اینارم میشه جزو اهداف گذاشت
تصمیم گرفتم برم بزارم
اون تو از خوش اخلاقی گفته بودن . گفتن که نمیشه براش معیار خوب و بد شدن قرار داد
منم چون برام مهم بود گذاشتمش
ولی کاش راهکار هم داشت
(1399 اسفند 23، 21:05)بهاران نوشته است:اخه اصلا با مامان بابام راحت نیستم کم پیش باهم میاد حرف بزنیم ولی خو چیزی ک یه دفعه همه فهمیدن اتفافی نیفته دفعه دومم نمیفته من الان فقط دوس دارم خدا کمکم کنه درس بخونم برم دانشگاهی که خوابگاه داشته باشه چند وقتی دور بشم ولی درسمو نمیتونم بحونم(1399 اسفند 23، 20:39)mrym نوشته است: سلام کارم اشتباهه ک مینویسم ولی شاید یکم خالی بشم
احساس میکنم خدا ولم کرده اینقدر ک این روزا حالم بده و خوب نمیشه دفعه اولمه میخوام بگم به کسی
چون اینجا هر چه قدرم قضاوت بشی کسی نمیشناستت
داداشم بهم نظر داره تقریبا از بچگیم و من خیلی سختمه ادم وقتی بد نگاش میکنه امنیت و پوشش دست خودش نیس خیلی باید حواسش جمع باشه مثل همون ک باید با چشم باز بخوابه فک کنم از اونجایی شروع شد ک بچه ک بودم هیچی نمیدونستم بهم دست زد من عقط میدونستم زشته چیز دیگه نمیدونستم ولی خدا اون موقع خیلی رحم کرد ک نزاشتم جلو بره بعد اون تازه فهمیدم چه خبره و تا چند وقت داغون بودم بزرگ تر ک شدم دیگه هر وقت نزدیکم میشد منی ک خوابم سنگین بود بیدار میشدم یه سری بابام و مامانم فهمیدن ولی اتفاقی نیفتاد به خاطر همین چیزی نمیگم بهشون دیگه .
مامان بابامم اینقدر هر روز دعوا میکنن یعنی سر حتی یه مسئله تفاهم ندارن منم خسته شدم واقعا اولا میرفتم تو مجازی یکم چت میکردم ک صداشونو نشنوم الان اونم جواب نمیده
الانم پشت کنکوریم و واقعا هر کاری میکنم اعصابم خورد نشه درس بخونم حداقل خودمو راحت کنم نمیتونم همینجوری وقتم داره میره من کاری نمیکنم
ببخشید به خاطر سبک شدن خودم اینا رو گفتم
لطفا خیلی خیلی دعام کنید مرسی
عزیز دلم
دردلاتو بگو تو خودت نریز
من درمورد این چیزی که گفتی حقیقتش ذهنیتی ندارم
ولی ب نظرم برا رفع کردنش تلاش کن
با مامان و بابات صحبت کن
یه کاری کن دور باشی از داداشت
ب نظرم این راهشه
اخه پسری ک به خواهرش چشم داشته باشه فکر نمیکنم درست بشو باشه
ب خاطر همین باید ازش دور بشی
ولی در کل
بهت پیشنهاد میکنم مشکلتو به نورالزهرا هم بگی
اون داره روانشناس میشه شاید بتونه بهت راهکار بده
(1399 اسفند 23، 21:15)mrym نوشته است: اخه اصلا با مامان بابام راحت نیستم کم پیش باهم میاد حرف بزنیم ولی خو چیزی ک یه دفعه همه فهمیدن اتفافی نیفته دفعه دومم نمیفته من الان فقط دوس دارم خدا کمکم کنه درس بخونم برم دانشگاهی که خوابگاه داشته باشه چند وقتی دور بشم ولی درسمو نمیتونم بحونم
نقل قول: احساس میکنم خدا ولم کرده اینقدر ک این روزا حالم بده و خوب نمیشه