1390 دي 10، 0:22
پِی در پِی با دستان دراز شده به درگاهت می آیم و تقاضای بیشتر و بیشتر دارم ...
بخشیدی و بخشیدی تو به من .
گاهی بسیار اندک .
گاهی به فراوانی ...
گاهی بسیار اندک .
گاهی به فراوانی ...
بعضی را برداشتم ، و برخی دیگر را رها کردم ؛
برخی بر دستانم سنگینی می کرد و برخی را به بازی می گرفتم ،
تا وقتی خسته می شدم و آن ها را می شکستم ،
تا وقتی که تکه ها و انباشته های هدایای تو بسیار وسیع شد و تو را پنهان کرد ،
و این چشم داشتِ بی وقفه قلب مرا بیشتر از جا کند ...
برخی بر دستانم سنگینی می کرد و برخی را به بازی می گرفتم ،
تا وقتی خسته می شدم و آن ها را می شکستم ،
تا وقتی که تکه ها و انباشته های هدایای تو بسیار وسیع شد و تو را پنهان کرد ،
و این چشم داشتِ بی وقفه قلب مرا بیشتر از جا کند ...
" بِبَر ، آه بِبَر " اکنون فریاد من شده است ...
دستانم را بگیر ؛ بیرون بکش مرا از درون انبوه هدیه هایت و به سوی بی کرانی عریان حضور خالیت هدایت کن ...
رابیند رانات تاگور