سلام
بذارید از روز اول براتون تعریف کنم.
قصه رو باید از اول شنید.
روزی که اومد
مسابقات کانون شوکه شده بود.
چشمهاش از حدقه زده بود بیرون:
(1393 آبان 7، 20:31)قاصدک نوشته است: [ -> ]چطور باید ثبت نام کنیم؟
مگه میشه؟ مگه داریم؟
ثبت نام تو مسابقات حرکتی بس عجیب و غریب بود.
و
البته آغاز یک قصهی شیرین و دوستداشتنی.
شروع کرد و جلو رفت.
تاپیکها رو به نوبت باز میکرد و جلو میرفت.
اون اوایل مقداری پستهاش تهدیدآمیز بود:
چلههای عاشقی:
(1393 آبان 8، 0:55)قاصدک نوشته است: [ -> ]اسم منم بنویس
دعا برای تعجیل در ظهور:
(1393 آبان 11، 14:20)قاصدک نوشته است: [ -> ]اسم منم بنویس
یه جوری میگفت اسم منم بنویس که طرف مگه جرات داشت ننویسه؟
طرف میگفت آقا بفرما اول لیست.
اصلا چرا شما خودت اومدی؟ میگفتی ما میاومدیم خدمتت واسه اسمنویسی.
اما اینها برای اول کار بود.
کمکم روحیاتش عوض شد و کمی تا قسمتی لطافت بیشتری به خودش گرفت.
و
باید بگم که ذهن پرسشگری هم داشت.
از همه چیز میخواست سر در بیاره.
همش سوال میپرسید.
مسابقه کنترل نگاه و ذهن:
(1393 آبان 12، 0:45)قاصدک نوشته است: [ -> ]ینی چی این اعداد؟
مجله صوتی و تصویری:
(1393 آبان 13، 21:17)قاصدک نوشته است: [ -> ]چطور باید فایل ها رو بذاریم؟
ختم قرآن:
(1393 آبان 13، 22:26)قاصدک نوشته است: [ -> ]چطوریه ختم قران
مسابقه کاپ طلایی:
(1393 آبان 15، 0:26)قاصدک نوشته است: [ -> ]تاریخا رو چطور باید اعلام کنیم
قرار عاشقی:
(1393 آبان 19، 1:02)قاصدک نوشته است: [ -> ]این رنگا چی هست؟
نماز و روزههای قضا و مستحبی:
(1393 آبان 19، 10:56)قاصدک نوشته است: [ -> ]کی باید روزه بگیریم؟
هر موقع باشه هستم
خلاصه دیگه خستهتون نکنم.
کل تاپیکهای کانون رو زیر و رو میکرد. به هیچی هم رحم نمیکرد.
میپرسید این چیه؟ اون چیه؟ این چه جوریه؟ اون چه جوریه؟
این بشر در عرض ۱۰ روز تمام سرپرستها و بچههای کانون رو تخلیه اطلاعاتی کرد.
و با همین کارها بود که از همهی کانون سردرآورد.
شد
سرپرست مسابقات.
بعد شد
مدیر مسابقات.
بعد هم
مدیر ارشد.
اینجا نیومده بود که درجا بزنه. اومده بود برای تغییر.
یه جای داستان، به این نتیجه رسید که دیگه وقت پروازه.
پرواز مثل یک قاصدک سبکبال.
(1393 آبان 21، 21:21)قاصدک نوشته است: [ -> ]سلام.
اینجا اسم ها رو عوض میکنن؟
من میخوام اسمم بشه قاصدک
و شد
قاصدک کانون ما.
خودش پرواز میکرد و بالا میرفت.
بچههای کانون رو هم پرواز میداد.
و
امروز و در این لحظه باید خبر پروازی دیگر از قاصدک کانون رو اعلام کنم.
قاصدک ما رفت سر خونه زندگیش.
این چهره:
قاصدک جان
مبارک ها باشه.
انشاءالله به پای هم پیر بشید. خیر و برکت از زندگیتون هیچ وقت جدا نشه. همواره سلامت باشید و امیدوار و شادمان.
خدا براتون بهترینها رو رقم بزنه.
قاصدک
چندین و چند سال یک همراه فوقالعاده بود برای کانون.
همیشه میشد روش حساب کنی و از خروجی کار مطمئن باشی.
منافع سیستم رو به منافع شخصیش ترجیح میداد.
برای تغییر همیشه آماده بود و پاسخ اون «بله».
دلسوز بود و فداکار.
خوشاخلاق و خوشبرخورد.
لبخند به لب و باروحیه.
باپشتکار و بااراده.
قاصدک جان
کلی دعای خیر بدرقهی راهت هست.
مگه میشه فراموش کرد خوبیهات رو؟
الهی که خوشبخت بشی و عاقبت به خیر.
پ.ن 1:
قاصدکی که اون همه سوال میکرد، بعدها چندین و چند پست آموزشی و راهنما از خودش به جای گذاشت.
برای همهی اونهایی که میگن چیه و چطور؟
پ.ن 2:
قصهی ما به سر رسید. کلاغه که نه اما قاصدک به خونهاش رسید.