(1397 آذر 20، 1:32)عاشق فاطمه زهرا نوشته است: [ -> ]انسان وقتی کوچکی خودش رو ببینه
کلا به این نتیجه می رسه که هیچ اندر هیچ، من اصلا چرا حرکتی بکنم
اما از اون طرف وقتی بزرگی خدا رو می بینه
تازه مسیر رو پیدا می کنه
این جا برای خدا گفتن معنا پیدا می کنه
سلام
محمد جان
آدم وقتی کوچکی و ناتوانی خودش رو می بینه و در مقابل این کوچیکی، نیازهای زیاد خودش رو می بینه،
به این نتیجه نمیرسه که حرکت نکنه.
یا به این نتیجه نمیرسه که برای یکی دیگه که میلیاردها بار بزرگتره از خودش، تلاش کنه و حالا که برای خودش نمی تونه کاری کنه، لااقل نیاز یه بزرگ دیگه رو رفع کنه.
بلکه به این نتیجه می رسه که اون قدر کوچیکه، خیلی هنر کنه به داد خودش می تونه برسه و نه هیچ کس دیگه.
به این نتیجه میرسه که باید حرکت کنه. باید بیشتر و بیشتر تلاش کنه تا رشد کنه.
به این نتیجه میرسه که خودش به تنهایی نمی تونه از پس خودش بربیاد. نیاز به یه بزرگتر داره.
به این نتیجه میرسه که وقتش محدوده و فرصت ریسک کردن نداره.
به این نتیجه میرسه که بهترین راه ها رو باید پیدا کنه و از اصولی ترین راه پیش بره تا بتونه به داد خودش برسه.
اینکه خدا، عقل مطلقه.
اینکه خدا، هر چی گفته درسته و قطعا به فکر من بوده.
اینکه خدا، مالک من هست.
اینکه خدا حامی من هست و مدام راهنمایی می کنه.
اینکه چون خدا مالک من هست و مدام من رو راهنمایی های درست می کنه، بهش مهر و محبت دارم.
اینکه من وقتی به گفته های خدا عمل می کنم و از سرمایه های داده شده بهم درست استفاده می کنم، رشد می کنم.
اینکه با رشد من، خداوند خشنود و راضی میشه و بهش نزدیک میشم و تقرب پیدا می کنم.
.
.
.
هیچ کدوم به اینجا ختم نمیشه که بیام و بگم: پس من به خاطر خدا زندگی کنم. یا به خاطر خدا فلان کنم یا بهمان کنم.
یک چیزی که معمولاً باعث میشه دچار این خطا بشیم، اینه که فکر می کنیم چون خدا از فلان کار من راضی و خشنود میشه، پس کار رو هم به خاطر اون دارم انجام میدم.
در صورتی که این طور نیست.
کار رو من به خاطر خودم انجام میدم و حالا اگه اون کار، کار خوبی باشه، خدا از کار خوب من راضی و خشنود میشه.
از یه بابایی تو سن 70 سالگی پرسیدن با این مشقت چرا داری روزه می گیری؟
گفت: به خود خدا قسم، همش به خاطر خدا. وگرنه که خودش میدونه من معده ام تو این سن به چه روزی افتاده. خودش می دونه چقدر بی انرژی و ضعیفم. از صبح که پا میشم تا خود افطار همش به بقیه فحش میدم. دیگه اعصاب برام نمونده با این گرسنگی ها. واقعا اذیت میشم. اما راضی ام به رضای خدا. همین که اون خوشحال باشه برام کافیه.
روزه ای که خدا به عنوان یک ابزار برای رشد در نظر گرفته بود و تقرب به خودش، اون قدر سطحی بهش نگاه شد که طرف تو باغ نبود قراره به واسطه این ابزار، به یه سری دستاوردها برسه و لااقل مراقب باشه به واسطه این ابزار، خطا نکنه و از خدا دور نشه.
این یه نمونه است.
اکثر ما در همین حد سطحی به مسائل نگاه می کنیم.
مقاومت عجیب و بدی در مقابل عمیق شدن داریم. دوست داریم همین جوری همه چیز رو بگذرونیم. در حد آداب و رسوم.