(1391 شهريور 23، 16:18)Ethereal نوشته است: [ -> ]
بدان آن خدایی که گنجینه های آسمان و زمین در دست اوست،
به تو اجازه داده که دعا کنی و اجابت را هم بر عهده گرفته است.
تو را فرمان داده که از او بخواهی تا عطایت کند،
از او رحمت بطلی تا بر تو رحمت آورد و
میان تو و خودش کسی را نگذاشته تا تو را از او باز دارد و تو را به واسطه ها هم حواله نداده است.
نهج البلاغه
نامهی 31
اینو همیشه دوست داشتم، هنوزم دوست دارم
بهم امید میده
فَاِنَّكُمْ لَوْ عايَنْتُمْ ما قَدْ عايَنَ مَنْ ماتَ مِنْكُمْ لَجَزِعْتُمْ وَ وَهِلْتُمْ
اگر شما آنچه را مردگان شما ديدند مشاهده مى كرديد به شيون مى نشستيد و انديشناك مى شديد،
وَ سَمِعْتُمْ وَ اَطَعْتُمْ، وَلكِنْ مَحْجُوبٌ عَنْكُمْ ما قَدْ عايَنُوا، وَ قَريبٌ ما
و مستمع حق گشته به اطاعت برمى خاستيد، ولى آنچه آنان ديدند از ديد شما پوشيده است، و به زودى
يُطْرَحُ الْحِجابُ. وَ لَقَدْ بُصِّرْتُمْ اِنْ اَبْصَرْتُمْ، وَ اُسْمِعْتُمْ اِنْ سَمِعْتُمْ،
پرده ها برداشته مى شود. (اى مردم) بينايتان كردند اگر بنگريد، و شنوايتان نمودند اگر بشنويد،
وَ هُديتُمْ اِنِ اهْتَدَيْتُمْ. بِحَقٍّ اَقُولُ لَكُمْ: لَقَدْ جاهَرَتْكُمُ الْعِبَرُ،
و هدايتتان كردند اگر هدايت پذيريد، به درستى مى گويم: عبرتها براى شما آشكار است،
وَ زُجِرْتُمْ بِما فيهِ مُزْدَجَرٌ، وَ ما يُبَلِّغُ عَنِ اللّهِ بَعْدَ رُسُلِ السَّماءِ
و به چيزى كه عامل بازدارنده است نهى شديد، و پس از فرشتگان آسمان از جانب خداوند جز انسانِ
اِلاَّ الْبَشَــرُ.
(واجد شرايط) تبليغ حق نمى كند.
امّا بَعْدُ، فَاِنَّ الاَْمْرَ يَنْزِلُ مِنَ السَّماءِ اِلَى الاَْرْضِ كَقَطَراتِ الْمَطَرِ
پس از حمد حق، تقديرات آسمانى همانند دانه هاى باران
اِلى كُلِّ نَفْس بِما قُسِمَ لَها مِنْ زِيادَة اَوْ نُقْصان، فَاِذا رَأى اَحَدُكُمْ
بيش و كم به هر كسى در زمين بر اساس تقسيم الهى مى رسد، هرگاه يكى از شما
لاَِخيهِ غَفيرَةً فى اَهْل اَوْ مال اَوْ نَفْس فَلاتَكُونَنَّ لَهُ فِتْنَةً، فَاِنَّ الْمَرْءَ
اهل و مال و وجود برادر دينى خود را اضافه تر از خويش ديد بر او حسد نورزد، چه اينكه فرد مسلمان
الْمُسْلِمَ مَا لَمْ يَغْشَ دَناءَةً تَظْهَرُ فَيَخْشَعُ لَها اِذا ذُكِرَتْ، وَ تُغْرى بِها
زمانى كه جامه پستى به بر ننموده و آبرو از دست نداده تا تنگ نظرانِ به ذلّت نشسته
لِئامُ النّاس ِ كانَ كَالْفالِجِ الْياسِرِ الَّذى يَنْتَظِرُ اَوَّلَ فَوْزَة مِنْ قِداحِهِ
به سرزنشش برخيزند همانند قماربازى است كه با اولين تير خود
تُوجِبُ لَهُ الْمَغْنَمَ، وَ يُرْفَعُ بِها عَنْهُ الْمَغْرَمُ. وَ كَذلِكَ الْمَرْءُ الْمُسْلِمُ
احتمال بردن دارد، بدون اينكه در انتظار باختن باشد. همچنين انسان مسلمانى كه به دور
الْبَرىءُ مِنَ الْخِيانَةِ يَنْتَظِرُ مِنَ اللّهِ اِحْدَى الْحُسْنَيَيْنِ: اِمّا داعِىَ اللّهِ،
از خيانت است به انتظار يكى از دو برنامه نيكو از سوى خداست: يا خداوند او را به جهان ديگر برد،
فَما عِنْدَ اللّهِ خَيْرٌ لَهُ، وَ اِمّا رِزْقَ اللّهِ، فَاِذا هُوَ ذُو اَهْل وَ مال، وَ مَعَهُ
كه در آنجا آنچه نزد خدا دارد براى او بهتر است; يا رزق الهى در اهل و مال و همراه آن
دينُهُ وَ حَسَبُهُ. اِنَّ الْمالَ وَ الْبَنِينَ حَرْثُ الدُّنْيا، وَ الْعَمَلَ الصّالِحَ
دين و شرف به او برِسد. همانا ثروت و فرزند بهره اين جهان، و عمل صالح نصيب
حَرْثُ الاْخِرَةِ، وَ قَدْ يَجْمَعُهُمَا اللّهُ لاَِقْوام.
انسان در آخرت است، كه گاه خداوند اين دو را در گروهى جمع مى كند.
در پند و اندرز و فضل قرآن و نهى از بدعت
انْتَفِعُوا بِبَيانِ اللّهِ، وَاتَّعِظُوا بِمَواعِظِ اللّهِ، وَاقْبَلُوا نَصيحَةَ اللّهِ،
از بيان خداوند سود گيريد، و از موعظه هاى الهى پند پذيريد، و نصيحت خدا را قبول كنيد،
فَاِنَّ اللّهَ قَدْ اَعْذَرَ اِلَيْكُمْ بِالْجَلِيَّةِ، وَ اَخَذَ عَلَيْكُمْ الْحُجَّةَ. وَ بَيَّنَ لَكُمْ
كه خداوند با آيات روشنش راه عذر را بر شما بسته، و حجّتش را بر شما تمام كرده، و از اعمال آنچه
مَحابَّهُ مِنَ الاَْعْمالِ وَ مَكارِهَهُ مِنْها، لِتَتَّبِعُوا هذِهِ
را دوست داشته و آنچه را مورد نفرتش بوده براى شما بيان فرموده، تا محبوبش را انجام دهيد،
وَ تَجْتَنِبُوا هذِهِ، فَاِنَّ رَسُولَ اللّهِ صَلَّى اللّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ كانَ يَقُولُ:
و منفورش را ترك نماييد، رسول خدا ـ صلّى اللّه عليه وآله ـ مكرّر مى فرمود:
«اِنَّ الْجَنَّةَ حُفَّتْ بِالْمَكارِهِ، وَ اِنَّ النّارَ حُفَّتْ بِالشَّهَواتِ».
«بهشت پيچيده به سختى ها، و دوزخ آميخته به شهوات است».
وَاعْلَمُوا اَنَّهُ ما مِنْ طاعَةِ اللّهِ شَىْءٌ اِلاّ يَأْتِى فى كُرْه، وَ ما مِنْ
بدانيد طاعتى نيست جز اينكه انجامش گران، و گناهى نيست
مَعْصِيَةِ اللّهِ شَىْءٌ اِلاّ يَأْتى فى شَهْوَة. فَرَحِمَ اللّهُ رَجُلاً نَزَعَ عَنْ
مگر اينكه انجامش لذّت بخش است. پس رحمت خدا بر كسى كه از شهوت
شَهْوَتِهِ، وَ قَمَعَ هَوى نَفْسِهِ، فَاِنَّ هذِهِ النَّفْسَ اَبْعَدُ شَىْء مَنْزِعاً،
بازايستد، و هواى نفس را ريشه كن كند، كه اين نفس دورترين چيزى است كه از شهوت قطع شود،
وَ اِنَّها لا تَزالُ تَنْزِعُ اِلى مَعْصِيَة فى هَوًى.
و پيوسـته ميل به هوسـرانى و معصيـت دارد.
وَاعْلَمُوا عِبادَاللّهِ اَنَّ الْمُؤْمِنَ لا يُصْبِحُ وَ لا يُمْسى اِلاّ وَ نَفْسُهُ
بندگان خدا، بدانيد كه مؤمن شب را به روز و روز را به شب نمى برد مگر آنكه به نفس خود
ظَنُونٌ عِنْدَهُ، فَلايَزالُ زارِياً عَلَيْها وَ مُسْتَزيداً لَها.
بدگمان است، هماره از خود عيبجويى مى كند، و خواهان افزايش كار نيك از نفس است.
ادامه ی خطبه ی قبل
ثُمَّ اِيّاكُمْ وَ تَهْزيعَ الاَْخْلاقِ وَ تَصْريفَها، وَاجْعَلُوا اللِّسانَ
از شكستن و دگرگون كردن اخلاق پسنديده برحذر باشيد، و زبان را
واحِداً، وَلْيَخْزُنِ الرَّجُلُ لِسانَهُ، فَاِنَّ هذَا اللِّسانَ جَمُوحٌ بِصاحِبِهِ،
يكى كنيد، مرد بايد زبان خود را ضبط كند، زيرا زبان نسبت به صاحبش چموش است،
وَاللّهِ ما اَرى عَبْداً يَتَّقى تَقْوى تَنْفَعُهُ حَتّى يَخْزُنَ لِسانَهُ. وَ اِنَّ
به خدا سوگند بنده باتقوايى را نمى بينم كه تقوايش او را سود دهد مگر آنكه زبانش را حفظ كند. قطعاً
لِسانَ الْمُؤْمِنِ مِنْ وَراءِ قَلْبِهِ، وَ اِنَّ قَلْبَ الْمُنافِقِ مِنْ وَراءِ لِسانِهِ،
زبان مؤمن پشت قلب او، و دل منافق پشت زبان اوست،
لاَِنَّ الْمُؤْمِنَ اِذا اَرادَ اَنْ يَتَكَلَّمَ بِكَلام تَدَبَّرَهُ فى نَفْسِهِ، فَاِنْ كانَ خَيْراً
زيرا مؤمن چون بخواهد سخنى گويد درباره آن در دل خود انديشه نمايد، اگر خير بود
اَبْداهُ، وَ اِنْ كانَ شَرًّا واراهُ. وَ اِنَّ الْمُنافِقَ يَتَكَلَّمُ بِما اَتى عَلى لِسانِهِ،
آشكارش كند، و اگر شر بود نهفته اش دارد. و منافق هرچه به زبانش آيد بگويد،
لايَدْرى ماذا لَهُ وَ ماذا عَلَيْهِ. وَ لَقَدْ قالَ رَسُولُ اللّهِ صَلَّى اللّهُ عَلَيْهِ
نمى فهمد چه سخنى براى او سودمند و كدام گفتار براى او زيان آور است. رسول خدا صلّى اللّه عليه
وَ آلِهِ: «لايَسْتَقيمُ ايمانُ عَبْد حَتّى يَسْتَقيمَ قَلْبُهُ، وَلايَسْتَقيمُ قَلْبُهُ
وآله فرمود: «ايمان بنده اى استوار نمى شود مگر دلش استوار شود، و دلش استوار نمى گردد
حَتّى يَسْتَقيمَ لِسانُهُ». فَمَنِ اسْتَطاعَ مِنْكُمْ اَنْ يَلْقَى اللّهَ تَعالى وَ هُوَ
مگر زبانش استوار شود». پس هريك از شما بتواند خدا را ملاقات كند در حالى كه
قِىُّ الرّاحَةِ مِنْ دِماءِ الْمُسْلِمينَ وَ اَمْوالِهِمْ، سَليمُ اللِّسانِ مِنْ اَعْراضِهِمْ فَلْيَفْعَلْ.
دستش از خون و مال مسلمين پاك، و زبانش از هتك آبروى آنان سالم باشـد بايـد چنين كنـد.
برداشت مرد مجاهد:
چقدر این عبارت "
لِسانَ الْمُؤْمِنِ مِنْ وَراءِ قَلْبِهِ، وَ اِنَّ قَلْبَ الْمُنافِقِ مِنْ وَراءِ لِسانِهِ"
لطیف و دقیقه؛ البته خود حضرت توضیح دادن این عبارتشون رو.
برداشت آزاد بنده:
چیزی که پشت هست، کمتر دیده میشه و چیزی که جلو هست بیشتر؛
مومن دلش با مخاطبش صافتر و هماهنگ تره تا زبانش؛ ممکنه برخی چیزها رو به مصلحتی به زبان نیاره، اما دلش یکرنگه و نفاقی درش نیست. منافق دلش رو پشت حرفای آشفته اش پنهان کرده.
مومن حرفهاش از صافی دلش رد میشن و به مخاطب میرسن و منافق، آشفتگی دلش در زبانش متجلی میشه.
و همین طور این عبارت چقدر کاربردی و زیباست؛ همین امشب از رعایت نکردنش ضربه خوردم:
لاَِنَّ الْمُؤْمِنَ اِذا اَرادَ اَنْ يَتَكَلَّمَ بِكَلام تَدَبَّرَهُ فى نَفْسِهِ
تدبر از ریشه ی "دبر"(دبر به معنای پشت)، فکر میکنم معنای پشت هم گذاشتن هم داشته باشه؛
یعنی مومن میخواد یه حرفی بزنه، میگه اینو گفتم بعدش چی میشه، بعد اون چی میشه ... ؟
عاقبت اندیشه؛
تا حالا چند بار شده، اسم یه نفر رو تو جمع اوردم، یا ازش سراغ گرفتم یا نقل قولی کردم،
بعد همین یه حرف من منجر به شروع فرآیند غیبت شده؛
حالا بیا این مراسم مردار خواری رو، این گناه اشد من الزنا رو، این خورش سگهای جهنم رو جمع کن.
کسی که به غیبت راضی شده،
دور نیست ازش که به زنا راضی بشه و دیگه چه برسه به گناه زشت استمنا.
سخنى از آن حضرت (ع ) در نهى از غيبت مردم
شايسته است ، آنان كه مرتكب گناه نشده اند و از معصيت در امان مانده اند، به گناهكاران و عاصيان رحمت آورند. و همواره به درگاه خداوندى سپاس گزارند تا سپاس خداوندى ، آنان را از عيبجويى گناهكاران باز دارد. پس چگونه است حال غيبت كننده اى كه زبان به غيبت برادر خود مى گشايد و او را به سبب گرفتار شدنش در چنگ گناه سرزنش مى كند. آيا به ياد ندارد كه خداوند گناهان او را مستور داشته ، آن هم گناهانى ، كه از گناهان كسى كه زبان به غيبتش گشاده ، بسى بزرگتر بوده است . و چگونه او را به گناهى نكوهش مى كند كه خود نيز همانند آن را مرتكب مى شود. و اگر آن گناه را، عينا، مرتكب نشده ، خداوند را در مواردى كه از آن گناه عظيمتر بوده است ، نافرمانى كرده است . به خدا سوگند، اگر گناه بزرگى مرتكب نشده ولى نافرمانى كوچكى از او سر زده است ، جراءت او در عيبجويى و غيبت مردمان گناهى بزرگتر است .
اى بنده خدا، به عيبجويى گناهكار مشتاب ، شايد خداوند او را آمرزيده باشد و از خردك گناهى هم كه كرده اى ، ايمن منشين ، بسا كه تو را بدان عذاب كنند. هر كس از شما كه به عيب ديگرى آگاه است ، بايد از عيبجويى باز ايستد. زيرا مى داند كه خود را نيز چنان عيبى هست .
بايد به سبب عيبى كه ديگران بدان مبتلا هستند و او از آن در امان مانده است ، خدا را شكر گويد و اين شكرگزارى او را از نكوهش ديگران به خود مشغول دارد.
قسمت آخر از خطبه ی "در پند و اندرز و فضل قرآن و نهى از بدعت" (خطبه ی 175 طبق سایت آقای انصاریان)
از تلوّن و رنگ به رنگ شدن در دين خدا بپرهيزيد، زيرا اتّفاق در آنچه كه از حق ميل نداريد از تفرقه در آنچه
از باطل دوست داريد بهتر است، و خداوند پاك به هيچ يك از گذشتگان
و فعلى ها بر اثر تفرقه خيرى عطا نكرده است.
اى مردم، خوشا به حال كسى كه عيب خودش او را از دنبال كردن عيوب مردم بازدارد،
و خوشا آن كه در خانه اش بنشيند، روزى خود را بخورد، به طاعت پروردگارش مشغول باشد،
و بر گناهش گريه كند; او سرگرم كار خود بوده، و مردم از او در آسايش باشند.
روزی دو گونه است :
روزیی که تو آن را می جویی
روزیی که آن تو را می جوید
پس اندوه سال خود را بر اندوه امروزت منه
که روزی هر روز تو را کافی است
اگر سال آینده از عمر تو باشد خدای بزرگ در
هر روز سهم تو را خواهد داد
واگر ازشمار عمرت نباشد تو را با اندوه آن چه
چه کار؟!
هرگز جوینده ای در گرفتن سهم روزی تو برتو
پیشی نگیرد وچیره شونده ای بر تو چیره نگردد
و آن چه برای تو مقدر گشته بی کم وکاست به
تو خواهد رسید.
نهج البلاغه حکمت379
حکمت 87 نهج البلاغه-ارزش استغفار (طلب بخشش از خدا) (اخلاقى، معنوى)
در شگفتم از كسى كه مى تواند استغفار كند و نا اميد است.
اكنون كه در عرصه گاه حيات هستيد عمل كنيد،
تا پرونده ها گشوده، و راه توبه باز، و رويگردان از حق به حق دعوت مى شود، و عاصى را اميد مى دهند،
پيش از آنكه چراغ عمل خاموش گردد، و مهلت از دست برود، و مدّت عمر سر آيد، و راه توبه بسته شود،
و فرشتگان (نامه ها را بسته) به آسمان روند.
انسان بايد از همه قدرت خود براى خود، و از حيات براى مرگ،
و از امور فانى براى حيات باقى، و از آنچه از دست مى رود براى جاى ابدى توشه برگيرد.
چنين كس شخصى است كه از خدا ترسيد در صورتى كه تا رسيدن اجل فرصتش داده اند،
و تا انجام عمل مهلت در اختيارش گذاشته اند.
او مردى است كه نفس را دهنه بند زده، و مهارش را در اختيار خود دارد،
نفس را با آن دهنه بند از آنچه خدا نهى فرموده بازداشته، و به مهار آن خود را به سوى بندگى حق مى برد.
(خطبه ی 237-انصاریان)