خلاصه ای از آنچه ما با پاکی حس کرده ایم :
1-افزایش تسلط بر خود در هنگام عصبانیت
2-صبورتر شدن
3-شاداب تر شدن
4-افزایش تمرکز و حافظه
5-احساس رضایت از خود و دوست داشتن خود
6-احساس راضی بودن خدا
7-افزایش اعتماد به نفس
8-افزایش مهارت های اجتماعی چون حرف زدن بدون ترس وبدون کمرویی با دیگران
9-....
ادامه دارد
ارامش روحی و ذهنی
تسلط بر روی خودم
فکر میکنم انتهای امشب 85 روز باشه که ترک کردم و راستش اصلا فکر نمیکردم تا به این تعداد روز برسم , ولی خداروشکر که رسیدم
تمرکزم بیشتر شده و دیگه سعی نمیکنم از زیر مسائل سخت با خ.ا در برم و اعصابم آرومه و به خودم اعتماد پیدا کردم که از پس خودم و مشکلاتم برمیام و سلامتیم مهم شده و حواسم به خودم و روح و جسمم هست و میشه گفتن از چیزی دور شدم که آرزومبود الهی که ادامه داشته باشه
وقتی ترک میکنم اعتماد به نفسم بالا میره.تمرکزم زیاد میشه.زود عصبانی نمیشم انرژی خیلی زیادی پیدا میکنم.خلاصه حالم از این رو به اون رو میشه
اثراتش انقدر زیاد بوده ک روی تمام ابعاد زندگیم کاملآ واضحه. همه جوره خودم را دربرابر گناه و پاکیم مسئول میدونم. نه فقط خ ا بلکه بقیه گناه ها را هم سعی در کم رنگ کردنش دارم. خیلی برام لذت بخشه همجوره پاک بشم و تمام سختیای مبارزه با گناه را ب جون میخرم. اینا را مدئون ترک خ ا میدونم ک شیرین پاکی را بهم داد
از تاثیرش چی بگم ک هیچکس باور نمیکرد من ک درس نخون بودم تو همون ترم ک درحال ترک بودم شاگرد اول شدم!!
انقدر توی همه کارهام انگیزه و امید داشتم ک همه پله های ترقی را رو ب بالا میدویدم ب راحتی،ولی قبلآ نفس کم میوردم
...
عزت نفس و مهم تر ازون اعتماد بنفس بهترین هدایا بعد از مدتی پاکیه . از اعتماد بنفس سرسری رد نشیم اعتماد بنفس نباشه تو هیچ کاری موفق نمیشیم . نه تحصیل نه تهذیب نه اشتغال نه ازدواج نه...
آرامشی که تو روزای پاکی داری وصف نشدنیه...
و خدایی که داره بهت لبخند میزنه و بهت امید میده برای پاکی و روزای خوب بیشتر...
خدارشکر بعد از ترک خ ا تونستم غیبت رو ترک کنم، حتما نوشته زیر رو چند دقیقه وقت بکذاری بخونید.
این کار بسیار سخت بود،چون وقتی دو نفر باشند و شروع به صحبت از نفر سوم بشه بنظرم صحبت خوش میاد و یک احساس صمیمت کاذبی بین دونفر حاضر بوجود میاد.این موضوع از جایی شروع شد که احساس کردم وقتی از کسی غیبت میکنم تو روش نمیتونم نگاه کنم و خجالت میکشم و عذاب وجدان میگیرم،و حتی نسبت به اون شخص بدبین میشم و تخم جدایی رو تو دل آدم می کاره،ترک غیبت رو اینطور شروع کردم که قسم خثردم از کسی غیبت نکنم و اگر کسی از من غیبت کنه چون من اونجا نیستم از خودم دفاع کنم قسم خوردم نبخشمش با اینکه چندبار قسمم رو شکستم ولی بعد از اون چند بار که خیلی کم بود دیگه پایبند موندم و دیگه غیبت نکردم و واقعا ترک غیبت خیلی مهمه، امروز احساس کردم چند نفری که به تازگی باهاشون آشنا شدم و کمابیش غیبت میکردند یکی شون قبل از حرفش گفت :نمیخوام غیبت کنم ها ولی .... و اون سه نقطه که گفت بنظرم غیبت هم نبود و فکر میکرد داره غیبت میکنه و نمیخواد بکنه ،یعنی خداراشکر انشاالله که میخواد بگذاره کنار،
واقعا چرا آدم کارهای بد رو کنار نگذاره و بیشتر از زندگی لذت نبره؟
یک تاثیر دیگه از ترک غیبت اینه که دیگران بیشتر به آدم اعتماد میکنن،چون کسی که از دیگران پیش تو حرف نمیزنه از تو هم پیش دیگران چیزی نمیگه.
خدانگهدار همگی
دوست دارم اين جا بنويسم با وجود اين كه ته دلم قرص نيست از اين كه دوباره پرت نشم تو پرتگاهي كه ١٢ساله دارم سعي ميكنم ازش بيام بيرون.
ولي سلام
امروز بيست و يكمين روز متواليه كه قراره سبز كنم تو تقويمم.
چشمام هنوز ضعيفه و فكر كنم ديگه وقتشه قبول كنم به ديد قبليش برنميگرده و مثل يه بچه درسخون خوب برم عينكم رو بگيرم. هنوز هم بعضي صبحا خواب ميمونم و به كلاس ٨ صبح نميرسم. هنوز هم گاهي از شدت غصّه مستاصل ميشم. ولي...
ولي ولي خدايا فقط خودت ميدوني كه چقدر حالم خوبه.
من هنوز هم پر از نقصان و اشتباهم ولي اين بار وقتي بهشون فكر ميكنم يه سياهچاله به يادم نمياد كه همه ي صفات خوبم رو هم تو خودش ببلعه و جلوي خودم بي ارزشم كنه و خودمو از چيزي كه هستم متنفر.
هنوز هم كمم ولي به خودم احترام ميذارم. به نيازش به خواب، غذا، حتي به نيازهاييش كه قبلا مينداختنش تو سياهچاله. اين نيازها رو ميبينم و بهشون احترام ميذارم و فقط سعي ميكنم كنترلشون كنم و جلوشون از خودم بي خود نشم.
حالا بيست و يك صبحه كه وقتي بيدار ميشم و شب قبلش رو به ياد ميارم، چيزي براي شرمندگي وجود نداره. بيست و يك صبحه كه ميتونم جلوي آينه به خودم لبخند بزنم و بگم صبحت به خير دختر مبارز. نه اين كه موقع بيرون رفتن از در زير چشمي نگاش كنم و بگم هه، قايم شو. وانمود كن هيچ اتفاقي نيفتاده. يه روز دستت رو ميشه...
و وقتي با آدما ميگم و ميخندم، وقتي حس ميكنم دوستم دارن، مدام يه چيزي از درونم نميگه كه "بهشون گفتي چقدر حقير و بي اختياري؟"
آخ خداي بزرگ. برنگردن اون روزا. هنوز خيلي مونده تا اسمش رو بذارم ترك، ولي ببين كه بعد از سال ها روم شده و دستم رو گرفتم به سمتت و فقط خودت ميدوني كه چه حال خوبيه...