امتیاز موضوع:
  • 3 رأی - میانگین امتیازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

§ سوتی های بچه ها § خاطرات خنده دار §

(1400 فروردين 29، 20:29)مولانا نوشته است: سلام سلام 6

یک عدد سوتی خطرناک درحال رخ دادن بود 4chsmu1 که با درایت این مرد جوان ، به خیر گذشت 40  لطفاً توجه فرمایید ، توجه فرمایید :


بدین وسیله به استحضارتان می‌رساند ، دقایقی قبل ، هنگام اعلام وضعیت در مسابقه شروع زندگی خوب ، این‌جانب بجای نوشتن نام کاربری : مولانا  ، اشتباهاً نام و نام خانوادگی حقیقی خود را 117 نوشته و هنگام تپ گزینه ارسال پاسخ ، به صورتی معجزه آسا ، متوجه وقوع فاجعه گشتم !  و به مدد الهی اصلاح صورت گرفت 63   25  Khansariha (13)  

هرچند احتمال میرود بفرمایید  : امکان ویرایش بوده ...

، امّا من از شما می پرسم از کجا معلوم بود  که آیا پس از ارسال پست اینجانب متوجه می گشتیدم  ؟ یا نمیگشتیدم  ؟ Gigglesmile


بدین وسیله تذکرات را به شما عزیزان کانونی عرضه داشته و می دارم تا مبادا هویت  حقیقیتان ،( در اثر حواس پرتی و مصرف افطاری بیش از حد مجاز)  Khansariha (56)
، در کانون فاش گردد 4chsmu1   4fvfcja

فلذا انتظار میرود قبل از ارسال هر پست ، پیام خود را مرور کرده و چکاب کامل را اعمال فرمایید . 53  4fvfcja



ارادتمند شما : **********

( بازم نزدیک بود تکرار بشه Khansariha (13)  ای خدااااااKhansariha (13)  )
خخخخ Khansariha (13) Khansariha (13) Khansariha (13) Khansariha (13)
(1400 فروردين 29، 20:29)مولانا نوشته است: سلام سلام 6

یک عدد سوتی خطرناک درحال رخ دادن بود 4chsmu1 که با درایت این مرد جوان ، به خیر گذشت 40  لطفاً توجه فرمایید ، توجه فرمایید :


بدین وسیله به استحضارتان می‌رساند ، دقایقی قبل ، هنگام اعلام وضعیت در مسابقه شروع زندگی خوب ، این‌جانب بجای نوشتن نام کاربری : مولانا  ، اشتباهاً نام و نام خانوادگی حقیقی خود را 117 نوشته و هنگام تپ گزینه ارسال پاسخ ، به صورتی معجزه آسا ، متوجه وقوع فاجعه گشتم !  و به مدد الهی اصلاح صورت گرفت 63   25  Khansariha (13)  

هرچند احتمال میرود بفرمایید  : امکان ویرایش بوده ...

، امّا من از شما می پرسم از کجا معلوم بود  که آیا پس از ارسال پست اینجانب متوجه می گشتیدم  ؟ یا نمیگشتیدم  ؟ Gigglesmile


بدین وسیله تذکرات را به شما عزیزان کانونی عرضه داشته و می دارم تا مبادا هویت  حقیقیتان ،( در اثر حواس پرتی و مصرف افطاری بیش از حد مجاز)  Khansariha (56)
، در کانون فاش گردد 4chsmu1   4fvfcja

فلذا انتظار میرود قبل از ارسال هر پست ، پیام خود را مرور کرده و چکاب کامل را اعمال فرمایید . 53  4fvfcja



ارادتمند شما : **********

( بازم نزدیک بود تکرار بشه Khansariha (13)  ای خدااااااKhansariha (13)  )


این که خوبه ...
من الان دیگه داره باورم میشه اسمم آبی آسمانیه   Gigglesmile

یه وقتایی به خودم میگم آسمان 

حالا میترسم یکی ازم اسممو بپرسه بگم آبی آسمانی  Khansariha (13)
سلام درود  303

داشتم سوتی ها رو می‌خوندم یاد یکی از سوتی های خودم افتادم که گفتم به اشتراک بزارم شاید خنده بر لب شما دوستان نیز بیاید . 4chsmu1 
بدین شرح:

یکی دو سال پیش که مدارس حضوری بود ، در روزی قرار بود در درس تربیت بدنی من یک تحقیق ارائه بدم 4chsmu1 
خب همین جا یه مشکل پیش میاد ، با خودتون میگین درس تربیت بدنی و تحقیق ؟؟!  17 
بله ، دبیری که ما داشتیم فرصتی در اختیار ما گذاشته بود که اگر نمره کمی در این درس داریم تحقیقی ارائه بدیم اونم از حفظ  22 
البته موضوعش مرتبط با تربیت بدنی بود و موضوعاتش رو خودش انتخاب می کرد ‌‌. دقیق یادمه برای من موضوعش کبدچرب بود و تاثیرات ورزش روی چربی و کبد.

رفتم که تحقیق رو ارائه بدم ، اما آنقدر که همکلاسی ها شلوغ کردن و من حول شدم تمام کلماتی که به زبون می اوردم که نه ولی بیشترشو یه جورایی برعکس میگفتم و آلان برای خودم خیلی عجیبه Khansariha (13) 

مثلا کبد چرب رو میگفتم چبد کرب  Gigglesmile 
و کلماتی که هنوزم نمی تونم رمز گشایی شون کنم و بفهمم اصن چی گفته بودم 4chsmu1
!Let's Not LOsE Without fIGHting
(1400 فروردين 17، 15:42)سرباز گمنام نوشته است: آقا سلام
من اومدم یه خاطره بگم  49-2

قطعا میدونید وقتی آدم به سن بلوغ میرسه 
صداش دورگه میشه  4chsmu1

ما نشسته بودیم تو خونه  Smiley-talk040
یکی زنگ زد
آیفون خونه خراب بود
باید میرفتی پشت در تا بفهمی کیه‌
منم طبق معمول رفتم و گفتم بفرمایید
مَرده گفت
حاج خانوم آقاتون خونه است؟!  37 Gigglesmile
آخه چرا؟ 106
منم یه بار زنگ زدم آژانس بگیرم 
گفتم یه تاکسی میخوام
مرده بهم گفت مادر جان آدرس خونتون کجاس Khansariha (13)
شاید دردی که امروز تحمل می‌کنی... .
.
.
.
.
.
راه نجاتت باشه1
خدایاااااا  God

این دهه نودی ها رو از رو زمین وردار  Shy

چند وقت پیش رفته بودم خونه پدربزرگم ... 65
پسرخاله ی ۵ ساله ی ما هم اونجا بودش  vayy

تا در رو باز کردم اومدم داخل ، دیدم یهو عین مرغ پر کنده ای داره میاد سمت من  17

بعد اومد نزدیک شد بهم . صداش رو یه مقدار بچه گونه تر کرد و گفت 

عالی ژِناب اَهویا ، تَقاژا میکنم مَیا به فَیژَندی خود قبول کنید ( عالی جناب اهورا ، تقاضا میکنم مرا به فرزندی خود قبول کنید )  22


من  17
پسرخالم  63
برادرم  Khansariha (56)
پدربزرگم Esteghfar 
آرمین  Khansariha (13)


بعد ها معلوم شد که تاثیرات کارتونای شبکه پویا بوده  65


نمیدونم از دست این وروجکا کجا خودمو حلقه آویز کنم  Gigglesmile vayy
هزار دشمنم ار می‌کنند قصد هلاک

گرم تو دوستی از دشمنان ندارم باک


[تصویر:  woman-praying-free-bird-enjoying-nature-...00-256.jpg]
امروز رفتم دکتر توی نوبت نشسته بودم بعد دیدم بعضی ها وقتی میرن تو اتاق دکتر خیلی معطل میکنن ...

با خودم گفتم مگه ویزیتی که من میدم با اونا برابر نیست ؟؟ پس چرا درست استفاده نکنم ؟؟  Gig

نوبت من شدم رفتم تو اتاق دکتر 

آقا هرچی درد و بلا از بچگیم بود براش گفتم تا پولی که بابت ویزیت دادم حروم نشه  Gigglesmile 

قیافه ی من :  317 حس میکردم فرمایشات پدر گرامی  و مقامات کشور رو من باب صرفه جویی رعایت کردم  Khansariha (13)

قیافه ی دکتر :  wacko2 بچه تو با اینهمه درد چه جوری زنده ای ؟؟؟
سلام
امروز میخواستم زنگ بزنم گاج تا برم پاسخنانه ازمون بگیرم
بعد شماره های گوشیم پاک شده بود
زنگ زدم 118
گفتم موسسه گاجو میخوام
بعد شماره رو گفت
خلاصه ک نوشتم و زنگ زدم
یه اقاهه ای برداشت
گفتم سلام
گف سلام:/
گفتم امروز اشکال نداره بیام اونجا
بعد اقاهه سکوت پیشه کرد
گفتم ببخشید بازه یا به خاطر کرونا بستین امروز
بعد گفت بازه ولی برا چی میخواید بیاید اینجا
بعد گفتم میخوام پاسخ برگمو بدم تا بهم پاسخنامه بدین دیگه
بعد گف شما کیو میخواید
گفتم کسیو نمیخوام پاسخ نامه میخوام
گفت اشتباه گرفتین
گفتم مگ گاج نیس اونجا؟
گف نه اداره گازه
من از همونجا ب بعد دیگ تا یه ساعت خیره ب دیوار بودم
ولی من هنوز موندم اون خانومه که شماره رو داد ب من تفکر نداره
من وقتی اولش میگم موسسه
یعنی گاز نیست دیگ
اخه موسسه گاز
اون مگ اداره نیست:/
ازت ممنونم?
بابت لحظه هایی که میتونستی کم بیاری
ولی به خدا اعتماد کردی و کم نیاوری...!

من میخوام خاطره ی فرار از مدرسه رو بگم 1

یادش به خیر سال یازدهم سه شنبه ها زنگ آخر کار آفرینی داشتیم با یه معلم زیادی ساده  Gigglesmile
میگفت شما درس مهم دارین برین درس بخونین کار آفرینی نمی خواد
الکی هم بهمون 20 میداد  21
ما هم سوء استفاده کن 4chsmu1
بهش گفتیم میریم نماز خونه تست بزنیم تو کلاس تمرکز نداریم Khansariha (56)
بعد رفتیم نقشه کشیدیم که یه آتیشی بسوزونیم
من گفتم بریم بیرون فلافل بخریم  317
همه ی نقشه ها رو هم خودم کشیدم  Gigglesmile
جالبه جلوی در مدرسه هم نگهبان داشتیم هم دوربین  42
من به دوستام گفتم چادرتون رو بکشید رو سرتون که چهره ها پیدا نشن و فوق العاده با حجاب بیایم بیرون ....
حالا نگهبان رو چه کنیم ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
گفتم خیلی عادی باشید
انگار خانواده اومده دنبالمون
یه وقت با ترس تو چشماش زل نزنیداااااااااااااااااااااااااا
خلاصه رفتیم
من و کیمیا رفتیم بیرون از مدرسه بعد زهرا با ترس گفت بچه ها الان نگهبان میاد دنبالمون ........
گفتم چرا ؟؟؟؟؟؟ تو صورتش نگاه کردی آره ؟؟؟؟؟؟؟ گفت : آره
ما دیگه ترسیده بودیم فقط دویدیم ....
من افتادم جلو (اصلا هم اون طرف هارو بلد نبودما خونمون خیلی از مدرسه دور بود )
اصلا نمی دونم کجا رفتیم ....... رسیدیم به یه پارک ......گفتم الله اکبر
اینجا دیگه کجاس ؟؟؟؟؟؟
خیلی ترسیدیم .......بعد از اندکی تامل فهمیدیم پارک پشت مدرسه اس  65
گفتم بریم تو مدرسه
کیمیا گفت ما که اینقدر زحمت کشیدیم بریم مدرسه که چی بشه ؟؟ دعوامون کنن ؟؟؟ حداقل بذار فلافل رو بخوریم نشه آش نخورده و .....
دیدم راس میگه
خلاصه رفتیم .... جالبه اصلا نمی دونستیم فلافلی کجاس  65
ولی پرسیدیم و رسیدیم و خوردیم
البته کوفتمون شد از استرس
ولی خب چسبید ....
مدرسه هم چیزی نفهمید
(1400 ارديبهشت 5، 0:11)بهاران نوشته است: سلام
امروز میخواستم زنگ بزنم گاج تا برم پاسخنانه ازمون بگیرم
بعد شماره های گوشیم پاک شده بود
زنگ زدم 118
گفتم موسسه گاجو میخوام
بعد شماره رو گفت
خلاصه ک نوشتم و زنگ زدم
یه اقاهه ای برداشت
گفتم سلام
گف سلام:/
گفتم امروز اشکال نداره بیام اونجا
بعد اقاهه سکوت پیشه کرد
گفتم ببخشید بازه یا به خاطر کرونا بستین امروز
بعد گفت بازه ولی برا چی میخواید بیاید اینجا
بعد گفتم میخوام پاسخ برگمو بدم تا بهم پاسخنامه بدین دیگه
بعد گف شما کیو میخواید
گفتم کسیو نمیخوام پاسخ نامه میخوام
گفت اشتباه گرفتین
گفتم مگ گاج نیس اونجا؟
گف نه اداره گازه
من از همونجا ب بعد دیگ تا یه ساعت خیره ب دیوار بودم
ولی من هنوز موندم اون خانومه که شماره رو داد ب من تفکر نداره
من وقتی اولش میگم موسسه
یعنی گاز نیست دیگ
اخه موسسه گاز
اون مگ اداره نیست:/
خخخخخخ
من یه بار میخواستم اطلاعات تهران را بگیرم به جای 8بار عدد 3 هشتا 8 گرفتم گفتم سلام خسته نباشید شماره.....میخوام گفت این جا اداره اب و فاضلابه 4chsmu1
سلام دوستای گلم 303
میخوام یه خاطره بگم که از نظر خودم خنده داره Gigglesmile
شاید برای شما هم جذاب باشه 317
آقا ما کلاس هشتم بودیم که قرار شد برامان جشن تکلیف بگیرن. Confetti
من اون زمان در عین اینکه درسم خوب بود ولی با اراذل مدرسه رفیق بودم و خیلی خیلی کم پیش می آمد ما برای نماز بریم نماز خانه  Khansariha (18)
از قضا اون روز امام جمعه شهر و بازرس استانی برای برگزاری جشن ما تشریف آورده بودن 49-2
و برای اینکه ما رو تشویق کنند من و سه تا از دوستامو صف اول و کنار بازرس گذاشتن 4chsmu1
خلاصه نماز شروع شد و ماتوی رکعت دوم بودیم که آقا وحید یکی از دوستای عزیزم وقتی قنوت گرفتیم بغل دستیش رو هل داد و اونم خورد به منو منم برخورد کردم به آقای بازرس و ایشان پاش گیر کرد و با سر زمین خورد Gigglesmile
ما برای اینکه تابلو نشه به نمازمان ادامه دادیم ولی کل نمازخانه از خنده ترکیدن Gigglesmile
بعدش توی سجده رکعت بودیم که مدیر طاقت نیاورد و همون سر سجده پاشد یه لگد به وحید که پشت امام جمعه بود زد  Khansariha (13)
این دوست ما وزن کمی داشت و در اثر شوت مدیر با سر خورد توی پشت حاج آقا و کلا نماز به هم ریخت 317
ما رو از همون جا بردن دفتر و تا اونجایی که میخوردیم خط کش زدن و حتی از بابا هامان تعهد گرفتن 4chsmu1
این بود داستان من بدون اندکی کم و کاست 53
سلام عقاب خسته جان 303
چه خاطره ای Khansariha (13) 1202591pu55lez1va
خدا رحم کرده اخراج نشدید Khansariha (13)
سلام  4chsmu1

داداش مهدوی گل ، پس از چند روز  اومد کانون   haha

فوراً بعد از دیدن اولین پستشون ، با صدای بلند گفتم : عهههه مهدوی اومده که   317

22
حالا بغل دستم بابام نشسته ....  22

گفت مهدوی کیه ؟  17 کجا بوده که الان اومده ؟  Khansariha (13) 

...
...
...

گفتم هیچی بابا ،  همکلاسیمه فامیلیش مهدویه  ، رفته بودن سفر الان برگشتن ... 

گفت توی این شرایط کرونا؟ سفر؟  22
106
خلاصه من یه جوری فرار کردم اومدم تو اتاق  21 

مراقب واکنش های کانونیتون باشید  4fvfcja 
Khansariha (13) Khansariha (13) Khansariha (13)


مولانا خدا نکشدت چقدر خندیدم Khansariha (13)
منم خونواده ام دست کم تا حالا اسم ده تا از کانونی ها رو شنیدن Khansariha (13)


ممنونم از لطف و محبت و خوش قلبیت 302
چرخ گردون گر ندارد سازگاری با دلت
دست در جیبت کن و جدی نگیرش، بیخیال [تصویر:  4chsmu1.gif]
یادمه عید بود رفته بودیم خونه ی خاله ی بابام که حدودا 90 سال داشت ...
منم چون لباسم خیلی با کلاس بود تصمیم گرفتم رفتارم هم خیلی باکلاس باشه  42

در ضمن تازه کلمه ی صرف شد رو یاد گرفته بودم و دوست داشتم به کار ببرم  Gigglesmile


خاله ی بابام هم گفت : دختر یه چیزی بخور خب .
منم درجا گفتم ممنونم صرف شد  .

ایشون هم گفت : هان ؟ نــمیخواد واسه من کلــاس بذاری ، بخور ...

قیافه ی من :  vayy

قیافه ی ایشون :  6


مامانم گفت بدجایی ازش استفاده کردی  4fvfcja
وایییی ابی یاد یه سوتی مثه این افتادم ک سه چهار سال پیش دادم Khansariha (13)
ابروم رفت
از این لیوان بزرگا هست اسمش ماگ هستا
اینو یه بار دوستم اورده بود مدرسه
منم ازینا دیده بودم ولی ب اسم ماگ نمیشناختم


ب دوستم گفتم چ قشنگه لیوانت
بعد گفت عاره مامان بزرگم برا همه نوه هاش از این مدل ماگ ها خریده
 منم اسمشو حفظ کردم برم ب مامانم بگم برام بخره
همون شبش رفتیم خونه خالم
دختر خالمم از اینا داشت برا خودش چایی ریخت توش میخواست بخوره
منم خیلیییی با اعتماد ب نفس گفتم خاله جون این میگا رو از کجا واسه سارا خریدین:/
بعد خالم گفت میگ چیه:/
بعد اشاره کردم ب لیوان گفتم این میگا دیگ
هیچی دیگ دختر خاله و پسر خالم ریختن ب خنده
هنوز ک هنوزه ب میگ من میخندن
تا چند ماه خواب ماگ میدیدم:/
ازت ممنونم?
بابت لحظه هایی که میتونستی کم بیاری
ولی به خدا اعتماد کردی و کم نیاوری...!



کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان