سلام دوستای گلم؛
همساده و آرمین واقعا متشکرم. مرسی که هوامو دارین، بر و بچ رهروان همیشه هوای همو دارن اینو مطمئنم
داداش آرمین راستش من از اول هم میخواستم فقط دلایل نیومدن کانونم رو بگم که خب متاسفانه تحت تاثیر قرار گرفتم و بدبختانه انتقاد کردم !
دقیقا مثل دفعه ی پیش بیماریم فعال شده بود ولی بهرحال نباید انتقاد میکردم. نتیجه اش این شد که اگه داداش همساده تذکر نمیداد اصول رو زیر پا میگذاشتم و سنت ها رو بجا نمی آوردم. رنجش گرفتم و مجبور شدم پست هامو پاک کنم چون اون ها ناشی از رفتار بیمارگونه من بود.
تو این چند روز خیلی اتفاقا واسم افتاد. دیروز که عینکی شدم و دکتر گفت حتما باید عینک بزنی !
امروز که زنگ زدم به مدرسه و فهمیدم رشته ای که میخوام برم یعنی ریاضی توی شهرستان ما منحل شده و ثبت نام نمیشه. یعنی باید برم یه شهر دیگه دور از خانواده درس بخونم. بابام هنوز نظرشو نگفته ولی فکر کنم با رفتنم مخالفه و میگه برو تجربی !
از صبح حسابی دو دل شدم ولی بالاخره روی تصمیمی که گرفتم مصمم شدم و میخوام برم ریاضی ان شاء الله. اما خب شرایط فرق کرده. دوستان لطفا کمکم کنید. چیکار کنم ؟
از این اتفاقات خیلی راضیم البته باید با عینک کنار بیام ولی تحصیل توی شهر دیگه منو پخته تر میکنه. بقول شاعر:
بسیار سفر باید تا پخته شود خامی
صوفی نشود صافی تا درنکشد جامی