امتیاز موضوع:
  • 1 رأی - میانگین امتیازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

آسمانی های زمین

معجزه خدا در ایران: شهیدی که قبرش همیشه بوی عطر می‌دهد! ( + عکس )
[تصویر:  78430.jpg]
او همیشه مشغول نظافت توالت های آن پایگاه بوده و همواره بوی بدی بدن او را فرا میگرفت. تا اینکه در یک حمله هوایی ...

سید احمد پلارک شهیدی كه مزار پاكش بوی عطر می‌دهد
.
مزار شهید سید احمد پلارک در میان سی هزار شهید آرمیده در گلزار شهدا از ویژگی بارزی برخوردار است که باعث ازدحام همیشگی زائران مشتاق بر گرد آن می‌شود. تربت پاک این بسیجی شهید همیشه معطر به رایحه مشک است و این عطر همواره از مرقد او به مشام می‌رسد. کم نیستند کسانی که تنها به نیت زیارت این شهید عزیز به بهشت زهرای تهران و قطعه
26
آن سر می‌زنند
.


شهید سید احمد پلارک در زمان جنگ در یکی از پایگاه های پشت خط به عنوان یک سرباز معمولی کار میکرد. او همیشه مشغول نظافت توالت های آن پایگاه بوده و همواره بوی بدی بدن او را فرا میگرفت. تا اینکه در یک حمله هوایی هنگامی‌که او در حال نظافت بوده، موشکی به آنجا برخورد میکند و او شهید و در زیر آوار مدفون میشود.
[تصویر:  20070524508.jpg]
بعد از بمب باران، هنگامی‌که امداد گران در حال جمع آوری زخمی‌ها و شهیدان بودند، با تعجب متوجه می‌شوند که بوی گلاب از زیر آوار می‌آید. وقتی آوار را کنار میزدند با پیکر پاک این شهید روبرو میشوند که غرق در بوی گلاب بود
.
هنگامی‌که پیکر آن شهید را در بهشت زهرای تهران، در قطعه
26
به خاک می‌سپارند، همیشه بوی گلاب تا چند متر اطراف مزار این شهید احساس می‌شود و نیز سنگ قبر این شهید همیشه نمناک می‌باشد بطوری كه اگر سنگ قبر شهید پلارك رو خشك كنید، از طرف دیگر سنگ نمناك می‌شود
.
[تصویر:  pelarak2.jpg]
می‌گویند شهید پلارك مثل یكی از سربازان پیامبر ( ص ) در صدر اسلام ، " غسیل الملائكه " بوده است . " غسیل الملائكه " به کسی می‌گویند كه ملائكه غسلش داده‌ باشند . در تاریخ اسلام آمده كه حنظله غسیل الملائكه كه از یاران جوان پیامبر بود ، شب قبل از جنگ احد ازدواج می‌کند و در حجله می‌خوابد
.
فردا صبح ، زمانی كه لشكر اسلام به سمت احد حركت می‌‌كرد ، برای رسیدن به سپاه بسیار عجله كرد و بنابراین نرسید که غسل كند . او در این جنگ شهید شد و ملائكه از طرف خدا آمدند و او را با آب بهشتی غسل دادند . پیکر او بوی عطر گرفته بود که بعد پیامبر بالای پیکر او آمد و از این واقعه خبر داد
.
حالا گفته می‌شود شهید احمد پلارك عزیز هم اینچنین است و برای همین است كه همیشه قبر او خوشبو و عطرآگین است
.


كسایی كه زیاد بهشت زهرا می‌روند به این شهید والا مقام میگویند شهید عطری
.

خیلی‌ها سر مزار شهید سید احمد پلارك نذر و نیاز می‌كنن و از خدای او حاجت و شفاعت می‌خوان
.

او معجزه خداست.


گردآوری:گروه سرگرمی سیمرغ
www.seemorgh.com/entertainmentمنبع: ofoghnews.net

Khansariha (121) آثار هنری به دو دلیل ارزشمندند، اول اینکه توسط استادان به وجود آمده اند. دوم اینکه تعدادشان کم است .شما گنج پر ارزشی هستید، زیرا توسط بزرگترین استاد خلق شده اید و فقط یکی هستید. Khansariha (121)


سلام


بیا تا زمستی حکایت کنیم
همسر شهید:
زمستان بی سر روایت کنیم
بگوییم حاج همت که بود
امیر سپاه محمد که بود

نقل از وصیت نامه آخر:
دوست دارم همچون مولایم حسین
بی سر وارد محشر شوم
" وقتی می رفتیم سردخانه باورم نمی شد. به همه می گفتم "من اون رو قسم داده بودم هیچ وقت بدون ما نره" . همیشه با او شوخی می کردم می گفتم "اگه بدون ما بری می آم گوشت رو می بُرم!"
بعد کشوی سردخانه را می کشند و می بینی اصلاً سری در کار نیست... "

[تصویر:  13450789081.jpg]
Khansariha (121) آثار هنری به دو دلیل ارزشمندند، اول اینکه توسط استادان به وجود آمده اند. دوم اینکه تعدادشان کم است .شما گنج پر ارزشی هستید، زیرا توسط بزرگترین استاد خلق شده اید و فقط یکی هستید. Khansariha (121)


در شهادت حسینى، شهید با خوب مردن پیروز مى‏شود و در شهادت حمزه‏اى، با خوب كشتن. در شهادت حسینى، شهید با شكست ظاهرى از دشمن پیروز مى‏شود و در شهادت حمزه‏اى، شهید با پیروزى بر دشمن. در شهادت حسینى، وظیفه اولیه شهید، شهادت است و در شهادت حمزه‏اى، وظیفه اولیه شهید، مجاهدت و تلاش براى شكست دشمن است.
[تصویر:  688.JPG]

فَوَعِزَّتِكَ مَا أَجِدُ لِذُنُوبِی سِوَاكَ غَافِراً وَ لاَ أَرَى لِكَسْرِی غَیْرَكَ جَابِراً

به عزتت سوگند براى گناهانم جز تو آمرزنده اى نيابم و براى شکستگيم جز تو شکسته بندى نبينم
(بخشی از مناجات التّائبین مناجات خمس عشره)
طرح محاسبه نفس شهید جابری


[تصویر:  mohasebeye-nafs.jpg]


جدولی را تنظیم كرده بود كه انواع و اقسام گناه ها و ثواب ها در آن نوشته شده بودو در بالای آن این حدیث امام علی علیه السلام « حاسبوا انفسكم قبل ان تحاسبوا »بود.


غلامحسین ابراهیمی همرزم شهید الهیار جابری روایت می كند:
یادم می آید طرحی را برای ما مربیان پیاده كرده بود. به این صورت كه جدولی را تنظیم كرده بود كه انواع و اقسام گناه ها و ثواب ها در آن نوشته شده بود
و در بالای آن این حدیث امام علی علیه السلام « حاسبوا انفسكم قبل ان تحاسبوا »بود.
[تصویر:  shahid-jaberi.jpg]



جدول را به تك تك مربیان داده و گفته بود وقتی روز را به پایان رساندید جدول را كامل كنید .
به عنوان مثال چند تا غیبت كردید؟ تهمت ، بدبینی، كار خوب و ...و گفت : ثبت این حساب ها را پیش خودتان داشته باشید.
طوری نبود كه ایشان این برگه ها را بگیرد و نگاه كند .
این طرح در بین مربیان و پاسداران خیلی تاثیر گذاشت و ما حواسمان جمع بود كه كار خلاف از ما سر نزند.

منبع: روزنامه صبح صادق/ دوشنبه 13 خرداد 1387 / شماره 352

sahebzaman.org

منبع: سایت نور آسمان
Khansariha (121) آثار هنری به دو دلیل ارزشمندند، اول اینکه توسط استادان به وجود آمده اند. دوم اینکه تعدادشان کم است .شما گنج پر ارزشی هستید، زیرا توسط بزرگترین استاد خلق شده اید و فقط یکی هستید. Khansariha (121)


وداع آخر با پاره ي تن ...!!!


[تصویر:  hv2mlkt8n7gyavzf7uqf.jpg]
شگفتا هر چه ترا به يادم بياورد، زيباست .

بوی نمور کوچه و کلمات ..
نگاه مورب کسی که از انتهای بن‌بست باز آمده است ..
و دستها، دامنه‌ها، روزنامه‌های عصر، پتوی کهنه‌ای بر هره‌ی ديوار ...
هرچه ترا به يادم بياورد، زيباست.


[تصویر:  0607.jpg]
برای کار می روم
یکی از برادران بسیجی که به تازگی با هم دوست شده بودیم، یکروز مرا کنار کشید و گفت: اگر کاری نداری بیا با هم برویم تا مخابرات.

پرسیدم: تو که خیلی وقت نیست اعزام شدی. گفت: درست است، اما حقیقت اش این است که خانواده ام موافقت نمی کردند بیایم، من هم برای اینکه از دستشان خلاص بشوم گفتم جبهه نمی روم، می روم برای کار.

پرسیدم: حالا می خواهی چه کنی؟ گفت: می رویم مخابرات شماره می دهم شما صحبت کن، بگو که دوستم هستی و ما در تبریز هستیم و با هم کار می کنیم، من نتوانسته ام بیایم، بعداً خودم تماس می گیرم.

آقا رفتیم مخابرات، شماره را دادیم تلفنچی گرفت: الو، منزل فلانی، با اهواز صحبت کنید!

گوشی را دادم دست خودش گفتم: مثل اینکه دیگر کار خودت است.



از کتاب فرهنگ جبهه جلد سوم (شوخ طبعی ها) نوشته سید مهدی فهیمی
با خدا، تا خدا

ترک من
سلام

کانال کمیل و پروانه ی تنها


عصر بود که حجم آتش کم شد، با دوربین به نقطه ای رفتم که دید بهتری روی کانال داشته باشم.آنچه می دیدم باور نکردنی بود. از محل کانال فقط دود بلند می شد ومرتب صدای انفجار می آمد. اما من هنوز امید داشتم.با خودم گفتم:ابراهیم شرایط بسیار بدتری از این را هم سپری کرده، نزدیک غروب شد. من دوباره با دوربین به کانال نگاهی انداختم.احساس کردم از دورچیزی پیداست و در حال حرکت است.با دقت بیشتری نگاه کردم.کاملاً مشخص بود،سه نفر در حال دویدن به سمت ما بودند ودرمسیر مرتب زمین می خوردند و بلند می شدند وزخمی وخسته به سمت ما می آمدند.معلوم بود از کانال می آیند.فریاد زدم و بچه ها را صدا کردم.به بقیه هم گفتم تیراندازی نکنید. بالاخره آن سه نفر به خاکریز ما رسیدند. پرسیدم:از کجا می آیید حال حرف زدن نداشتند. یکی از آنها آب خواست . سریع قمقمه رو به او دادم.دیگر دیگری هم از شدت ضعف وگرسنگی بدنش می لرزید. وسومی بدنش غرق به خون بود. وقتی سرحال آمدند گفتند:از بچه های کمیل هستند. با اضطراب پرسیدم: بقیه بچه ها چی شدن؟ در حالی که یکی از آنها سرش را به سختی بالا می آورد گفت:فکر نمی کنم کسی غیراز ما زنده باشد. هول شده بودم.دوباره وبا تعجب پرسیدم:این پنج روز چه جوری مقاومت کردید؟ باهمان بی رمقی اش جواب داد زیر جنازه ها مخفی شده بودیم اما یکی بود که این پنج روز کانال رو سر پا نگه داشته بود. عجب آدمی بود! یک طرف آر پی جی می زد و یک طرف تیربار شلیک می کرد.
یکی از اون سه نفر پرید توی حرفش و گفت:همه شهدا رو ته کانال روی هم می چید .آذوقه وآب رو پخش می کرد،به مجروح ها می رسید.اصلاً این پسرخستگی نداشت.گفتم :مگر فرمانده ها ومعاون های دوتاگردان شهید نشدن ، پس از کی داری حرف می زنید؟ گفت:یه جوونی بود که نمی شناختیمش ، موهایش این جوری بود ... ، لباسش اون جوری و چفیه... . داشت روح از بدنم جدا می شد.سرم داغ شده بود.آب دهانم را قورت دادم.اینها همه مشخصه های ابراهیم بود.با نگرانی نشستم ودستانش را گرفتم وگفتم:آقا ابراهیم الان کجاست؟ گفت: تا آخرین لحظه که عراق آتش می ریخت زنده بود وبه ما گفت :تا می تونید سریع بلند بشیدو تا کانال رو زیر ورو نکردند فرار کنید.یکی ازاون سه نفر هم گفت:من دیدم که زدنش.با همون انفجار اول افتاد روی زمین.این گفته ها آخرین اخباری بود که از کانال کمیل داشتیم و ابراهیم که تا به حال حتی جنازه ای هم ازش پیدا نشده ، همیشه دوست داشت گمنام شهید شود...


موکد توصیه میکنم کتاب سلام بر ابراهیم رو بخونین..

آدم بینظیری بوده...ی آینه تمام نما از اولیای خدا !
یادش گرامی.. روحش شاد..


در پناه خدا.
یاعلی.53
[تصویر:  07c49977111e42a28fd6.jpg]

همین 17 ساله‌ها پدر عراقی‌ها را درآوردند

از این فرش ترکشی که روی زمین را پوشانده بگیر و بیا تا این همه میادین مین و سیم‌های خاردار حلقوی و بشکه‌های 20 لیتری فوگاز و خورشیدی‌ها و تله‌های انفجاری ناپالم و...
شهیدهایی از این نقاط بیرون آوردیم که کوله‌های آر.پی.جی‌شان خالی بود؛ دور تا دورشان را هم پوکه کلاش پر کرده بود؛ به خدا قسم همین هفده ساله‌ها مرد و مردانه ماندند و پدر عراقی‌ها را درآوردند.

به گزارش فارس (باشگاه توانا)، «مرتضی شادکام» تخریب‌چی جانباز اکیپ تفحص لشکر 27 محمد رسول‌الله (ص) است که سال 1361 وارد این لشکر شد؛ وی از جمله کسانی بود که به دل رمل‌های فکه و کانال‌های گردان حنظله زد تا دل پدر و مادر منتظری را شاد کند. بخشی از خاطرات وی در کتاب «در جست‌وجوی نور» آمده است:

اوایل تفحص ما حتی یک بلدچی خبره و آشنا به منطقه هم نداشتیم. از طرفی خود فرماندهان واحدهایی هم که در «والفجر مقدماتی» و «والفجر یک» کار کرده بودند و مستقیماً در خط حضور داشتند، وقتی بعد از 12 سال به اینجا آمدند، بعضی اوقات گرای نقاطی را به ما می‌دادند و با اطمینان می‌گفتند که در فلان شیار، شهید داریم. ما هم بعضی اوقات تا یک هفته روی آن شیار کار می‌کردیم، اما نتیجه‌ای عاید نمی‌شد. در عوض یکی از بچه‌های آزاده، همین که پایش به اینجا رسید، شیاری را در همین ارتفاع 143 نشان‌مان داد و گفت: اینجا چند شهید داریم، ما هم شروع به کندن و حفر شیار کردیم. از قضا بعد از دو، سه روز، پیکر مطهر 5 تن از شهدا را از زیر سه، چهار متر خاک بیرون آوردیم.


[تصویر:  194550_474.jpg]
* همین مردهای هفده ساله‌ پدر عراقی‌ها را درآوردند
در این منطقه خیلی از شهدا را پیدا کردیم که اکثراً 16 ـ 17 ساله بودند؛ چی بگم؛ بیشتر اینها زیر هیجده ساله‌اند. خیلی کم پیش می‌آید که ما اینجاها شهیدی پیدا کنیم که 30 یا 40 سال داشته باشد. بچه‌هایی که اینجا برای شکار تانک‌ها آمده بودند، موقعی که پلاک‌هاشان را برمی‌داریم و استعلام می‌کنیم، اکثراً جواب می‌گیریم که 16، 17 سال بیشتر نداشتند. همین جا که الان داریم از کنارش می‌گذریم، همین ارتفاعات 144 و 146، نقطه اوج درگیری این بچه‌ها با دشمن بوده، می‌فهمی چه می‌گویم؟

از این فرش ترکشی که روی زمین را پوشانده بگیر و بیا تا این همه میادین مین و سیم‌های خاردار حلقوی و بشکه‌های 20 لیتری فوگاز و خورشیدی‌ها و تله‌های انفجاری ناپالم و...

این شیربچه‌های مظلوم ما مثل قرقی از لابلای شانزده رده مانع ایذایی این چنین گذشته‌اند تا خودشان را به پای موضع عراقی‌ها رساندند! آدمیزاد روز روشن هم که پای این میادین مین می‌آید، به محض اینکه به مقابلش نگاه می‌کند، از شدت و کثرت این همه استحکامات مهندسی ویرانگر دشمن کپ می‌کند، حال آنکه نه کالیبری روی سرت آتش می‌ریزد، نه چپ و راست و با خمپاره و آر.پی.جی گلوله ‌بارانت می‌کنند. اما این بچه‌های 16، 17 ساله شکارچی تانک بودند، توی دل نصفه نیمه‌های شب از این همه موانع گذشته‌اند، خودشان را به پای این مواضع رساندند. خیلی هم خوب کار کردند و عالی جنگیدند.

شهیدهایی از این نقاط بیرون آوردیم که کوله‌های آر.پی.جی‌شان خالی بود؛ دور تا دور شان را هم پوکه کلاش پر کرده بود؛ به خدا قسم همین هفده ساله‌ها مرد و مردانه ماندند و پدر عراقی‌ها را درآوردند.


[تصویر:  194551_135.jpg]
* تا شهدا نخواهند، پیدایشان نمی‌کنیم
توی ارتفاعات 112 هم از وضعیت منطقه می‌شود فهمید که چه کربلایی بوده. خدا وکیلی من خودم به این نتیجه رسیده‌ام که تا خود این شهدا نخواهند، حتی یک پیکر هم پیدا نمی‌شود. ولو آنکه یک سیاهی لشکر آدم هم بیاوری و توی این منطقه بریزی، به قرآن قسم تا خود شهدا نخواهند، دست ما به این پیکرها نمی‌رسد.
مطالب ادبی ندارم برای گفتن ...


فقط اومدم بگم خدایا شکرت که چنین مردانی بودند و نگذاشتند راحتی کسی به ناراحتی تبدیل بشه ...
[تصویر:  51960705784679108839.jpg]
سلام

رفته بود رزمآیش یادواره عملیات کربلای پنج..
از کربلای پنج فقط اسم حاج حسین و حاج احمد و چندتای دیگه رو شنیده بود..
میدونست پسر همسایشون تو این عملیات بیسیم چی بوده!
گفتن تو اون عملیات سکوت مطلق و تاریکی محض شرط موفقیت بوده..
گفتن ی تخریب چی ک میخواسته مین خنثی کنه مین منور میزنه..
گفتن میثم محمدی خودشو میندازه رو مین ک نورش عملیات رو لو نده!!

چی بگه!؟

یاعلی.53
[تصویر:  07c49977111e42a28fd6.jpg]

این چند خط را فقط برای تو می نویسم.


برای تو كه این روزها بد جور سینه ات خس خس می كند.


برای تو و به یاد سرفه های شبانه ات كه بدجوری پَكرت كرده


[تصویر:  2073ffa77b53.jpg]



قسمتی از وصیت نامه یک شهید:




اگر برای خداست، بگذار گمنام بمانم.....




بگذارید گمنام باشم که به خدا قسم گمنام بودن بهتر است


از این‌که فردا افرادی همانند شما وصایایم را شعار قرار دهند و عمل را فراموش کنند


این موجب آزردن روح ما شهدا می‌شود.
طلبه شهید رضا دهنویان


[تصویر:  x5dw2nycv8pamyqjpmxy.jpg]


دل من و مادرم زهرا عليها السلام شکسته است

حضرت ولي عصر(ارواحنا فداه) دريکي از تشرفات پس از شکوه و گلايه از وضعيت حجاب و فرهنگ با مظلوميت تمام فرمودند :




دل مادرم زهرا عليها السلام از پهلويش شکسته تر است.


و بعد از اين کلام ، آن حضرت گريه کردند.
(چشمه ي حيات ، شماره ي 4 ، ص19)


[تصویر:  0ng24bo47o59ae9vtyva.jpg]


فرازي از دعاي حضرت زهرا :




خدايا! خودم را در پيش خودم کوچک من و مقام خودت را در نزد من بزرگ فرما


و اطاعت و عمل به چيزي را که موجب خوشنودي تو


و دوري ازچيزي را که موجب خشم توست بر من الهام فرما.



گرچه مظلومي مولا سندي معتبر است اين سند ثابت و امضا شده با ميخ در است



پلاک گمنامي

سال 1374 در طلاييه کار مي‌کرديم. براي مأموريتي به اهواز رفته بودم. عصر بود که برگشتم مقر. شهيد غلامي را ديدم. خيلي شاد بود.


گفت امروز سه شهيد پيدا کرديم که فقط يکي از آنها گمنام است. بچه‌ها خيلي گشتند. چيزي همراهش نبود.


گفتم يک بار هم من بگردم.لباس فرم سپاه به تن داشت.


چيزي شبيه دکمة پيراهن در جيبش نظرم را جلب کرد. وقتي خوب دقت کردم،


ديدم يک تکه عقيق است که انگار جمله‌اي رويش حک شده است.خاک و گل‌ها را کنار زدم. رويش نوشته بود


:
«به ياد شهداي گمنام».

ديگر نيازي نبود دنبال پلاکش بگرديم. مي‌دانستيم اين شهيد بايد گمنام بماند؛ خودش خواسته بود

منبع : سایت نور آسمانKhansariha (8)
Khansariha (121) آثار هنری به دو دلیل ارزشمندند، اول اینکه توسط استادان به وجود آمده اند. دوم اینکه تعدادشان کم است .شما گنج پر ارزشی هستید، زیرا توسط بزرگترین استاد خلق شده اید و فقط یکی هستید. Khansariha (121)


رفته بودم خط دیدن شهید همت.کفش هایش پاره شده بود، اما کفش های لشکر را نمی گرفت. می گفت مال بسیجی هاست.برای کاری رفتیم شهر گفتم اگر خواهشم را رد کنی ناراحت می شوم. برایش یک جفت کفش ورزشی خارجی خریدم.چیزی نگفت!میان راه یک بسیجی را سوار کرد،پرسید: این طرف ها چکار می کردی. توضیح داد کفش ها یش پاره بوده و آمده بود یک جفت کفش بگیرد، اما قسمت نبوده. حاجی نگاهی به من کرد و بعد کفش ها را داد به جوان بسیجی. جوان خواست پولش را بدهد.قبول نکرد.گفت برای صاحبش دعا کن. گفتم حاجی خودت هم نیاز داشتی! گفت من الان فرمانده ام، اگر این بار سنگین فرماندهی را از دوش من بردارند،من هم می شوم مثل اون بسیجی،اون وقت می توانم جلوی بقیه از این کفش ها پایم کنم....
همرزم شهید همت

نحوه شهادت شهید همت
شهید همت در جریان عملیات خیبر به برادران گفته بود: «باید مقاومت کرده و مانع از با زپس گیری مناطق تصرف شده، توسط دشمن شد. یا همه این‍جا شهید می‍شویم ویا جزیره مجنون را نگه می‍داریم.» رزمندگان لشکر نیز با تمام توان دربرابر دشمن مردانه ایستادگی کردند. حاجی جلو رفته بود تا وضع جبهه توحید را از نزدیک بررسی کند، که گلوله توپ در نزدیکی اش اصابت می‍کند و این سردار دلاور به همراه معاونش، شهید اکبر زجاجی، دعوت حق را لبیک گفتند و سرانجام در ۲۴ اسفند سال ۶۲ در عملیات خیبر به لقاء خداوند شتافتند.
53
ای طلیعه هشتم!
 من آمدم تا دلم را بر ضریح تو حلقه زنم و به دور کعبه عشق تو طواف دهم.
آمدم تا اشک چشمانم را دخیل سقا خانهات کنم.
آمدم تا از کبوتران حرمت گردم تا به هر صبح به دور گنبد طلائیت به پرواز درآیم
 مولایم! ای طبیب دردمندان!
53
عشق یعنی ......
[تصویر:  41598027325516853701.jpg]
آن ها رفتند
تا من و تو بمانیم...
اینگونه ....
[تصویر:  87569667202711295231.jpg]


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 2 مهمان