امتیاز موضوع:
  • 1 رأی - میانگین امتیازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

آسمانی های زمین

در عملیات فتح المبین وقتی رضا که فرماندهی گردان حمزه را به عهده داشت متوجه میشود که تانکها ان ها را محاصره کرده اند
به نیرو ها دستور عقب نشینی میدهد
و در مقابل اصرار زیاد نیرو ها به انها میگوید مگر من فرمانده شما نیستم
پست دستور میدهم اینجا را ترک کنید نیرو ها گریان برمیگردند
رضا یکه وتنها با ارپی جی و تیربار و .. حواس عراقی ها را پرت میکند تا نیروهایش سالم از میدان خارج شوند
هنگام برگشت نیروها حاج احمد متوسلیان انها را میبیند که دارند به عقب برمی گردند
از انها سوال میکند که برادر چراغی
کجاست که جواب میشنود
یکه و تنها میان تانکهای عراقیماند تا ما به عقب بیاییم
حاج احمد به هر نحوی که شده می خواد به جلو برود و رضا را بیرون بیاورد اما نیروها به سختی جلوی او را میگیرند
بغض گلویش را میگیرد
اما رضا به لطف خدا توانسته بود از ان معرکه سالم بیرون بیاید 

53
سردار رضا چراغي فرمانده لشكر27 محمد رسوال‌الله(ص)

روايت شهيد همت از شهادت رضا چراغي: نماز خواند، لباس نو پوشيد، كربلايي شد!

 

[rtl]یک روز از رضا پرسیدم: «تا به حال چندبار مجروح شده ای؟» گفت: «یازده بار! و اگر خدا بخواهد به نیت دوازده امام، در مرتبۀ دوازدهم شهید می شوم.» [/rtl]


 مرتبه دوازدهمي كه شهيد رضا چراغي، فرمانده لشكر 27 محمد رسوال‌الله(ص) وعده‌اش را داده بود، در روزهاي پاياني فروردين 1362 رسيد.

 والفجر يك عملياتي بود كه نخستين شهيد از ميان فرماندهان لشكر سپاه پاسداران عروج كرد.


[تصویر:  89457.jpg]

http://www.rajanews.com
Khansariha (121) آثار هنری به دو دلیل ارزشمندند، اول اینکه توسط استادان به وجود آمده اند. دوم اینکه تعدادشان کم است .شما گنج پر ارزشی هستید، زیرا توسط بزرگترین استاد خلق شده اید و فقط یکی هستید. Khansariha (121)


وقتی در مریوان بودیم
مقطعی در بلندی مستقر بودیم و برای بالا بردن تدارکات چاره ای نداشتیم جز اینکه پیاده این تپه ها را بالا برویم
رضا هر وقت می خواست به بالای ارتفاع برود یک گونی بیست کیلویی نان روی دوش خود میگذاشت
از او پرسیدم شما قرمانده هستی چرا شما این کار انجام میدهی
گفت وقتی من به عنوان مسئول این نیرو ها مشقت را تحمل کنم نیروهای تحت امرم در برابر سختی ها و ناملایمات کم نمی اورند

53
قول گرفته بود نگوييم در جبهه چه كاره است

تیر ماه ٦١، پس از عملیات بیت المقدس، رضا با اصرار خانواده راضی شد به خواستگاری، آمدند خانه ما، آقا رضا پایش در گچ بود. او خواسته هایش را برای زندگی خیلی صریح بیان كرد. گفت: «من یك سپاهی ساده هستم و در زندگی هیچ چیزی از خودم و برای خودم ندارم. حقوق كمی را هم كه می گیرم، این طرف و آن طرف خرج می شود. بنابراین نمی توانم به دروغ قول بدهم»

با توجه از خصوصیاتی كه از شنیده بودم، گفتم: «ما را دست كم نگیرید. هر چه باشد، ما هم این راه را پذیرفته ایم. در این راه هر سختی، مصیبت و حتی بلا كه باشد اگر خدا قبول كند به جان می پذیرم، چرا كه مسلمان بودن به این سادگی ها نیست و انسان باید مسلمانی اش را ثابت كند».


خانواده ام هم از او خوششان آمده بود. بعد از شهادت رضا برادرش تعریف كرد: «رضا به ما گفت از شما نمی گذرم اگر به خانوادة آنها بگویید من در جبهه چكاره هستم. چون برای من خیلی مهم است فردی را كه برای زندگی انتخاب می كنم، برای مسئولیتم با من ازدواج نكند...» خود من پس از تحقیقاتی كه كردم، فهمیدم ایشان فرمانده لشكر است، ولی به خانواده ام چیزی نگفتم. حتی به او نگفتم كه می دانم چه مسئوولیتی دارد. (راوي: همسر شهید رضا چراغی)




[تصویر:  89458.jpg]

شهيد رضا چراغي نفر اول از راست

Khansariha (121) آثار هنری به دو دلیل ارزشمندند، اول اینکه توسط استادان به وجود آمده اند. دوم اینکه تعدادشان کم است .شما گنج پر ارزشی هستید، زیرا توسط بزرگترین استاد خلق شده اید و فقط یکی هستید. Khansariha (121)


شهید همت درباره لحظه عروج شهید چراغی اینگونه روایت می‌کند:

متن زیر روایت شهید «محمدابراهیم همت» از لحظات عروج شهید چراغی است که به مخاطبان خبرگزاری فارس تقدیم می‌شود:

رضا چراغی آن شب پیش ما ماند و دو سه ساعتی خوابید. اذان صبح روز 27 فروردین که بیدار شد، بعد از خواندن نماز، دیدم شلوار نظامی نویی که در ساک‌اش داشت، از آن درآورد و پوشید. با تعجب پرسیدم «آقا رضا هیچ‌وقت شلوار نو نمی‌پوشیدی، چی شده؟» با لب‌هایی خندان به من گفت «با اجازه شما می‌خواهم بروم خط مقدم» گفتم «احتیاجی نیست بری این جلو. همین جا بیشتر به شما نیاز داریم». ناراحت شد. به من گفت «حاجی جان می‌خوام برم جلو وضعیت فعلی خط رو بررسی کنم الان اونجا بچه‌های لشکر خیلی تحت فشار هستن».

در همین اثنا از طریق بی‌سیم مرکز پیام خبر رسید که لشکر یک مکانیزه سپاه چهارم بعثی‌ها، پاتک سختی را روی خط دفاعی بچه‌های ما انجام داده‌.

رضا رفت جلو چند ساعت بعد خبر دادند فرمانده لشکر 27 محمد رسول‌الله (ص) در خط مقدم دارد با خمپاره شصت، کماندوهای بعثی را می‌زند؛ همین خبر نشان می‌داد وضعیت آنجا برای بچه‌های ما تا چه حد وخیم شده؛ گوشی بی‌سیم را برداشتم و شروع کردم به صدا زدن برادر چراغی؛ مدام می‌گفتم «رضا، رضا همت... رضا رضا همت» ناگهان یک نفر از آن سر خط گفت «حاجی جان دیگر رضا را صدا نزنید، رضا رفته موقعیت کربلا»!‌ و من فهمیدم رضا شهید شده.

منبع: یاد ماندگار
Khansariha (121) آثار هنری به دو دلیل ارزشمندند، اول اینکه توسط استادان به وجود آمده اند. دوم اینکه تعدادشان کم است .شما گنج پر ارزشی هستید، زیرا توسط بزرگترین استاد خلق شده اید و فقط یکی هستید. Khansariha (121)


فرازی از وصیت نامه ی شهید رضا چراغی


خدایا من کیستم که چیزی بگویم یا بنویسم
خدایا !توفیق رضایت را به بنده حقیر ارزانی بدار .
عزیزان !طبق آیات قرآن عزیز ما در هر لحظه در حال امتحان هستیم
و زندگی و مرگ برای آزمایش و جداشدن بهترین هاست.
لذا می بایست همیشه برای این امتحان بزرگ در زندگی آماده باشیم .
همانگونه در طول تاریخ از حضرت آدم ابوالبشر گرفته تا ابراهیم (ع) ،موسی (ع) ومحمد صلی الله علیه و آله  ،علی (ع)، حسین (ع) و ... مورد ابتلای الهی قرار گرفتند.
اکنون ما ملت ایران با وجود مکتب تشیع و آقا مهدی (عج)و نائب ایشان امام خمینی (ره) عزیز در حال امتحان بزرگی هستیم.....
53
روزی از «رضا» پرسیدم: تا به حال چند بار مجروح شده‌ای؟
تبسمی کرد و گفت: یازده بار!
و اگر خدا بخواهد به نیت دوازده امام،‌ در مرتبه‌ی دوازدهم شهید می‌شوم.»
او همان‌طور که وعده داده بود،
مدتی بعد در منطقه‌ی «شرهانی» به وسیله‌ی ترکش خمپاره راه جاودانگی را در پیش گرفت...


53
[تصویر:  mohamad_majazi.jpg]
نام: محمد
نشان: مجازی
فرزند: عزت اله
تاریخ تولد: 1344
محل تولد: شانجان
تاریخ شهادت: 1367/05/05
محل شهادت: اسلام آباد غرب
مزار: بهشت زهرا، قطعه 40، ردیف 48، شماره 4
بسم الله الرحمن الرحیم
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
الهی قلبی محجوب و نفسی معیوب..
آن که آسمان ها و زمین را آفرید و ما را نیز،تا از این نعمات خدادادی استفاده کنیم اما من…
آن که انسان ها را با قلب های مختلف الحال آفرید و حالت اخلاص را در فطرت همه قرار داد اما من….
آن که عبادت را آفرید تا انسان ها با عبادت به او نزدیک تر شوند اما من….
آن که اخلاص را آفرید و در وجود هر فردی قرار داد تا از آن اخلاص استفاده کند و به وسیله آن اخلاص مقرب درگاه او شود اما من…..
آن که عشق را آفرید تا به کمک این عشق بتوانیم عاشقش شویم اما من…
آری بنام او آغاز میکنم که اول اوست و خالق و رزاق و…..و ما در برابر او مخلوق و مرزوق هستیم.
آری جبهه آن جاست که به مرگ می خندند و به آن ارج می نهند و مقام والای زخمی شدن و شهادت در راه خدا را اندک نمی پندارند و کیست که نداند این مقام ها را به هر کسی نمی دهند و برای رسیدن به این درجات والا و ارزشمند ، باید انسان خود را بسازد و ساخته شدن تنها با تنهایی به دست می آید..
تنهایی یعنی تنها شدن با خود که انسان را جز خود انسان یاری نیست و جز او (رب) یاری وفادارتر در زندگی نتوان یافت و هرچه به او نزدیک تر شویم دنیا را واقعی تر خواهیم یافت
و وسیله رسیدن به او:
در حدیث قدسی می فرماید:(من طلبنی وجدنی….و من عشقنی عشقت..و من عشقت قتلته و…)
پس به او عشق ورزیم که او نیز بر ما ورزد……….
و این حدیث هرچند آرزوی بعیدی است ولی از اندیشه به آن مهم می سوزم؟!
تنها شدن و رسیدن به او در هر مکان و زمان…..میسر است، در جبهه،در چشمان اشک آلود فرزند شهید،در سکوت همسر شهید و در داغ دل مادر شهید و در رخساره زرد دختری که به عشق رسیدن به اهداف الهی و تنها شدن در آغوش خانواده،در تنهایی مطلق به سر می برد.
پس:
قرب الهی و زیباترین اخلاص در تنهایی(تن هایی) بسر بردن است که با عمل درآمیخته می شود و انسان
کوچ و پرواز کردن را می آموزد……
از دوری تو در دل شب ها گریستم. در خلوت دل بودم و تنها گریستم
تنهایی و جبهه را تقدیم می کنم به تمام آرزومندان و تن هایان
التماس دعا برای تمامی دردمندان
۱۳۶۶/۰۷/۰۸
محمد مجازی
[تصویر:  kitty-cat-smiley-027.gif]~~...ko0ochak basho0o ASHEgh ke ESHGH midanad ayin b0zo0org kardanat [email=r@A]r@A[/email]**!!!...~~
   
[تصویر:  kitty-cat-smiley-027.gif] 
[تصویر:  ko4o_96670753446949498754.png]


قسمتی ازوصیتنامه سردار شهید شوشتری :
دیروزازهرچه بود گذشتیم،امروزازهرچه بودیم گذشتيم !آنجاپشت خاكریز بودیم و اینجا در پناه میز! دیروزدنبال گمنامی بودیم وامروزمواظبیم ناممان گم نشود! جبهه بوي ایمان می داد و اینجا ایمانمان بو می دهد.آنجادرب اطاقمان مينوشتيم ياحسين فرماندهي ازآن توست.الان مينويسيم بدون هماهنگي واردنشويد الهی نصیرمان باش تابصیرگردیم، بصیرمان كن تاازمسیربرنگردیم وآزادمان كن تااسیرنگردیم
[تصویر:  kitty-cat-smiley-027.gif]~~...ko0ochak basho0o ASHEgh ke ESHGH midanad ayin b0zo0org kardanat [email=r@A]r@A[/email]**!!!...~~
   
[تصویر:  kitty-cat-smiley-027.gif] 
[تصویر:  ko4o_96670753446949498754.png]


نام و نام خانوادگى: ابراهیم امیرعباسى

 نام پدر: حسین

 تاریخ و محلّ تولّد: 2/6/1341 2ـ مشهد

 تاریخ ومحلّ شهادت: 1/4/1362 ـ سردشت
 آخرین سمت: فرمانده‏ى عملیّات و اطّلاعات


[تصویر:  amirabbasi.jpg]

دوستای خوبم تا پایان هفته برنامه تاپیک معرفی شهید ابراهیم امیر عباسی هست
لطفا پست های متفرقه نزنید
ممنونمKhansariha (8)
بیست و دوم شهریور هزار و سیصد و چهل و یک در جوار بارگاه ملکوتی حضرت علی بن موسی الرضا (صلوات الله علیه)
ملائک اسمان شاهد به دنیا امدن کودک دیگری هستند که نامش در شمار سربازان اهل بیت عصمت و طهارت ( علیهم السلام ) رقم خورده است ،
ابراهیم امیر عباسی
مادر او میگوید : چند ماهی از تولد ابراهیم می گذشت که یک روز برادرم به خانه ی ما امد و درباره ی اعلامیه ی اخیر امام خمینی چیزهایی گفت
از جمله صحبت های امام خطاب به شاه این بود که سربازان من در قنداقه هاشان هستند و روی خاک ها بازی میکنند
همان لحظه که این حرف را شنیدم قنداقه ی ابراهیم را گرفتم و روی دستم بلند کردم و با تمام وجودم گفتم
خدایا ابراهیم مرا هم یکی از سربازان روح الله قرار بده...

53
بهار پنجاه و نه ، مدتی برای حفاظت از بیت امام (ره) همراه جمعی دیگر راهی جماران می شود
ان جا حساسیت خاصی از خود نشان میدهد برای امر حراست ،
به گونه ای که خارج از ساعات نگهبانی اش زمانی را اختصاص می دهد به گشت و شناسایی اطراف بیت ،
که باغ و کوه و .. بوده است
این کار منجر به شناسایی بعضی از گروه های معاند میگردد که ان جا زمینه را برای نزدیک شدن به بیت امام و اجرای ترور حساب شده فراهم کرده بودند
همین جریان باعث میشود مدتی بعد گشت و شناسایی های ویژه او شکلی سازمان یافته پیدا کند و نقشه و هدف گرو های معاند عقیم بماند


53
هم زمان با شروع جنگ همراه محمود کاوه ،جواد حامد و چند نفر دیگر از هم رزمان خراسانی اش خدمت امام (ره) می روند
و با توجه به شرایط پیش امده در این مورد کسب تکلیف میکنند که ایا جماران بمانند یا راهی جبهه شوند
ام می فرمایند :من اگر جای شما بودم به جبهه می رفتم
با شنیدن این کلام او نیز مثل محمود کاوه بی درنگ عازم مناطق جنگی میشود
از همان ابتدای ورودش به جبهه دوست و یاور فرماندهی چون حسن باقری میشود و یکی از حساس ترین واحد ها را برای انجام وظیفه انتخاب میکند
اطلاعت عملیات


53
یک سال و اندی از ازدواجش میگذرد
سی خرداد شصت و دو
در حالی عازم جبهه می شود که تنها یک روز به تولد اولین فرزندش مانده است
قبل از ان پیغامی از محمود کاوه دریافت میکند که در شرایطی حساس و بحرانی از او خواسته است که خود را سریع به کردستان برساند
حسین اسلام فر در این باره میگوید :
ان روز که پیام محمود به او رسید یکی دو ساعت در پادگان راه رفت و قدم زد نزدیک غروب شد
پادگان را انگار هاله ای از غم و اندوه فرا گرفته بود
می دانستم چیزی به تولد فرزندش باقی نمانده است
حدس می زدم سر یک دو راهی گیر کرده یک دو راهی سخت که او را به ستیز و جدال با خویش واداشته بود
وقتی با او هم صحبت شدم فهمیدم در رفتن به منطقه مصمم است
سعی کردم رایش را بزنم و متقاعدش کنم به این که بعد از تولد فرزندش راهی شود
جواب او ولی یک جمله بیشتر نبود
باید بروم

53
مادر شهید می گوید
ان شب ابراهیم تقریبا به همه فامیل سر زد
با همه خداحافظی کرد
و از انها حلال بودی طلبید این کار تا ان زمان بی سابقه بود
در لحظه های اخرین خداحافظی چنان به من و همسرش محبت میکرد که انگار از برنگشتنش خبر داشت






ابراهیم در اولین روز تیر ماه شصت و دو دعوت حق را لبیک گفت و به خیل اسمانیان پیوست





53


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان