امتیاز موضوع:
  • 34 رأی - میانگین امتیازات: 4.15
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

انجمن شبانه روزی

تبریــــــــــــــــــک میگم ولادت حضرت فاطمه (س) و روز زن رو به همه ی شما خوبان کانونی.  317 Confetti 49-2

اول قصد داشتم برای هدیه روز مادر، یه میوه خشک کن بخرم. چند وقت پیش ها صحبتش بود.
بعد گفتم مصرف برقش بالاست و احتمالا بعد از اندکی جوگیری بی استفاده میشه، گفتم رنده برقی بخرم.
تا اینکه رئیس مون گفت چرا دستگاه ماساژور براش نخری؟ وسیله آشپزخونه که واسه کاره، یه چیزی بگیر که باعث راحتیش باشه. فلان جا اتفاقا 40 درصد تخفیف زده و خودم هم تست کردم حرف نداره.

لذا این چنین شد که یک دستگاه ماساژور پا و یک دستگاه ماساژور پشت و شانه خریداری شد.  4chsmu1

برای من قیمت این ها مهم نبود. خیلی بیشتر از این ها هم حاضرم برای هدیه به مادرم کنار بذارم و تقدیمش کنم.
اما دیدم من که می خوام هدیه بدم، حیف نیست این لذت رو با بقیه اعضای خانواده تقسیم نکنم؟ 
اگه من کاری نکنم، قطعا اون ها کاری نخواهند کرد.  53258zu2qvp1d9v

خیلی وقت ها باید از خیلی ها به زور هم شده پول بگیری اما حال خوش بهشون بدی.   128fs318181

اول به سراغ پدر رفتم. گفتم بابا نظرتون چیه پول روی هم بذاریم و یه چیزی برای مامان بخریم؟ (با این لحن که تصمیم، تصمیم شماست. حالا این به ذهنم رسیده.)
گفتن خیلی خوبه. حتما خودت پیگیر باش. خودت حتما. (روی کلمه «خودت» خیلی تاکید داشتن.  4chsmu1  یعنی در بخش مالی من سهیم هستم باقی ماجراش به من مربوط نمیشه.  4chsmu1 )

بعد به سراغ داداش کوچیکم رفتم که تو این جور قضایا بازتره. گفتم اگه بخوایم پول رو هم بذاریم برای هدیه روز مادر هستی؟ (با این لحن که یه کارهایی داریم انجام میدیم خوشحال میشیم تو هم باشی)
با کمی پرسش و پاسخ و این ور اون ور در نهایت گفت چرا که نه.  128fs318181

بعد به سراغ داداش بزرگم رفتم که تو این جور قضایا به شدت بسته هست. گفتم ما می خوایم پول رو هم بذاریم برای هدیه روز مادر تو هم هستی؟ (با این لحن که کار انجام شده هست و ما تصمیم خودمون رو گرفتیم. صرفاً اگه دوست داری باش.)
و قاطعانه گفت: قطعا.  Khansariha (69)


لذا ماموریت با موفقیت بین اعضای خانواده هماهنگ شد.
اعضای خانواده رو یکی یکی به کمد رخت خواب ها بردم و ماساژورهایی که جاسازی شده بود رو بهشون نشون دادم.  4chsmu1

خدا رو شکر از پریروز تا الان مامان به این کمد سر نزده. وگرنه کل نقشه به فنا می رفت.

بعدظهر به بهانه ی ورزش رفتم یه کیک خریدم و اومدم. (البته واقعا هم یک ساعت تمام پیاده روی و دویدن داشتم. Khansariha (69) )
کیک رو نمی تونستم تو یخچال جاسازی کنم. تنها گزینه ای که به ذهنم رسید، بالکن بود. با توجه به سرمای هوا، بالکن گزینه ی خوبی بود.
اما مامان مگه از فضای آشپزخونه و هال خارج می شد؟  53258zu2qvp1d9v
همین جور کیک رو گذاشته بودم بیرون خونه تا یه فرصت پیش بیاد و بیارمش داخل. 22

در نهایت فکر پلیدی به ذهنم رسید.  4chsmu1
یه فایل ویدئویی پزشکی پیدا کردم و به مامان گفتم بیا تو اتاق می خوام بهت یه چیزی نشون بدم. 22
بنده خدا اومد. هدفون تو گوشش گذاشتم که صدای باز و بسته شدن در رو نشنوه. تصویر رو هم مینیمایز کردم در حد 200 پیکسل که مجبور بشه به یه بخش خاص از مانیتور خیره بشه.
در همین فاصله سریع پریدم بیرون و کیک رو به داخل بالکن انتقال دادم.  Khansariha (69)

همه چیز عالی پیش رفت.
فقط بهانه ی جور کردن چای برای کیک رو نمی دونستم چه کنم.
ما عمراً بعد از شام چای نمی خوریم. 53258zu2qvp1d9v

تا اینکه یک ساعت پیش مامان بلندبلند گفت چای بعدظهر چقدر تلخ بود.
جانمی جان! بهانه جور شد.  6
حالا از من اصرار به مامان که نظرت چیه امشب استثنائأ یه چای دبش بخوریم. از اون انکار که نمی خواد آرمین جان.  vayy


اما
بالاخره راضی شد.  Khansariha (69)

برنامه اینه که اول چای ریخته بشه.
بعد یهو کیک رو به صورت منتظره رو کنیم.
بعد چند وقت بعدترش ماساژور پا رو ارائه کنیم.
بعد یکم که گذشت، غیرمنتظرانه تر از همه ماساژور شانه رو. 

آقا من برم که مامان چای رو ریخته.
نتیجه عملیات رو بعدا میام میگم.  4chsmu1
جکی چان:
萨拉姆如一个巴拉姆萨拉萨拉姆如姆如何拉明

تمامی عملیات با موفقیت انجام شد.  317

مامان که می گفت من شب ها چای نمی خورم و دچار مشکل میشم،
هنوز کیک رو نرسونده بودم داغ داغ داشت چای رو می خورد.
برادرم با زور چای رو از دستش گرفت تا کیک برسه.  4chsmu1

سایر برنامه ها هم به ترتیب یکی از پس دیگری اجرا شد.  Khansariha (69)  
خدا رو خیلی شکر.  2uge4p4

خدا رو شکر کنیم هر وقت تونستیم کسی رو خوشحال کنیم.
بیشتر از اون شخص، خودمونیم که شاد میشیم.
خیلی بعیده اون اندازه ای که من الان شاد هستم مادرم شاد باشه.  128fs318181

مادرها خیلی کم توقع هستن.
یه کیک ساده با نوشته «مادر روزت مبارک» هم اون ها رو دگرگون می کنه.
باقی هر چه هست حاشیه است.  53258zu2qvp1d9v

خدا مادرهای همه مون رو حفظ کنه و سایه شون بالا سرمون.
اون هایی که هم از دست دادن، روح شون شاد.  53
جکی چان:
萨拉姆如一个巴拉姆萨拉萨拉姆如姆如何拉明

آرمین جان خدا خیرت بده واقعا که مادرت رو خوشحال می کنی
همین برای دنیا و آخرتت بسه

من که مادرم یه شهر دیگه است و بهش دسترسی نداشتم Please 
تنهای کاری که تونستم بکنم این بود که بهش زنگ بزنم و روزش رو تبریک بگم
انما یتقبل الله من المتقین ...


خداحافظی

 سپاس شده توسط
صبح بخیر کانون  Confetti
(1397 اسفند 7، 21:41)آرمین نوشته است:
(1397 اسفند 6، 22:21)تـــواب نوشته است: سلام 
چقدر کانون زیبا شده دست دوستان درد نکنه 

چقدر دلم می خواد برگردم به روزی که عضو شدم

سلام
تواب عزیز کانون با حضور اعضاش هست که زیباست.  Khansariha (18) 

نمیشه به عقب برگردیم ولی از اینجا به بعدش رو می تونیم با هم رؤیایی رقم بزنیم.  2uge4p4

درد همین زمانه
گاهی واقعا چقدر زود دیر می شود 
و دیگه هیچ راه دیگری وجود نداره
سلام
اراده جان روزت بخیر و شادی.
عاشق خدا مادرت رو حفظ کنه و سلامت نگه داره.
تواب راه که زیاده. فقط باید همت کرد.
جکی چان:
萨拉姆如一个巴拉姆萨拉萨拉姆如姆如何拉明

(1397 اسفند 8، 1:24)عاشق فاطمه زهرا نوشته است: آرمین جان خدا خیرت بده واقعا که مادرت رو خوشحال می کنی
همین برای دنیا و آخرتت بسه

من که مادرم یه شهر دیگه است و بهش دسترسی نداشتم Please 
تنهای کاری که تونستم بکنم این بود که بهش زنگ بزنم و روزش رو تبریک بگم


کاش از خدا چیز دیگه ای می خواستم.
دیروز مامان و بابام اومدن پیشم و برای مادرم کادو خریدم 4chsmu1
انما یتقبل الله من المتقین ...


خداحافظی

 سپاس شده توسط
صبح بخیر کانونیاا Confetti Confetti Confetti
سلام
صبح بخیر به همگی

عاشق چه خوب. به سلامتی.  Khansariha (18)
اراده روز خوبی داشته باشی.  Khansariha (18)

(1397 اسفند 1، 18:54)BlueBoy نوشته است: سلام دوستان

یه مشکلی هست نمیدونم قبلا گفتم اینجا یا نه یا خوابشو دیدم

من پروفایل اقای قاصدک رو نمیتونم ببینم. میگه دسترسی ندارید :/ 23

این مشکل برای همه کاربران عادی هست
و متاسفانه من هر چی چک کردم متوجه نشدم از کجاست
حتما بازم بررسی می کنیم تا رفع بشه.  Khansariha (18)
جکی چان:
萨拉姆如一个巴拉姆萨拉萨拉姆如姆如何拉明

همیشه دوست داشتم مدیر کل کانون رو از نزدیک بقل کنم  Khansariha (96)
( حققوقم از فردا دو برابر شد  vayy 4)

صبح شما هم بخیر عالیجناب آرمین  4chsmu1
ای مدیر 
ای مدبر
اراده جان
حقوق نجومی تا حالا شنیدی؟
شنیدن کی بود مانند دیدن.
از اول ماه دیگه، به چشم می بینی.  4chsmu1

بیا فعلا یه کلپچ بزنیم که رگ ها زیادی جریان پیدا کرده.
یکم با چربی جلوشون رو بگیریم.  Smiley-face-biggrin

[تصویر:  49913286_252384068989076_126003664366612...tagram.com]
پ.ن: این مغز پایین دست راست چشمک می زنه. من نمی تونم تحمل کنم. Khansariha (60)
یکی منو بگیره.  4chsmu1
جکی چان:
萨拉姆如一个巴拉姆萨拉萨拉姆如姆如何拉明

به به 
خدایا مرسی چقدر خوبی 
کاش زودتر مشکل حقوقمو حل میکردم  4chsmu1
آرمین این کله پاچه از اوناس که باید شیرجه زد داخلش 
من شنا قورباغه میرم تو پروانه  Lol
7 سال از حضورم توی کانون گذشت
باورم نمی شه که 7 سال به مرگ نزدیکتر شدم ولی هنوز همون بی فکری هستم که بودم...
ولی بلند می شم
از همین لحظه
شک نکنید 1
زندگی مِلک وقف است دوست من !

تو ، حق نداری روی آن فساد کنی و به تباهی اش بکشی ، یا بگذاری که دیگران روی آن فساد کنند.

حق نداری بایر و برهنه و خلوت و بی خاصیتش نگه داری یا بگذاری که دیگران نگهش دارند. حق نداری بر آن ستم کنی و ستم را ، روی آن ، بر تن و روح خویش ، خاموش و سر به زیر بپذیری.

حق نداری در برابر مظالمی که دیگران روی آن انجام می دهند سکوت اختیار کنی و خود را یک تماشاگر ناتوان مظلوم بی پناه بنمایی.

حق نداری به بازی اش بگیری ، لکه دارش کنی ، آلوده و بی حرمتش کنی ، یا دورش بیندازی.

بریده ای از کتاب ابن مشغله اثر نادر ابراهیمی



پدر مادر مثل شمع ذره ذره آب میشن تا بچه هاشون بزرگ میشن وقد میکشن 
انقد بزرگ میشن که یادشون میره پدر و مادر کی ان
خدا نکنه یکی از دنیا بره که اون یکی خونه به خونه میشه یا باید بره خونه سالمندان یا تو ی خونه تنها چشم به در
خدانکنه ما از اون دسته ادم ها باشیم
من که همیشه از خدا میخام تو جوونی از دنیا برم و پیر نشم که این چیزا رو تجربه کنم
53 برنامه ریزی روزانه  53 

در این دنیا اگر غم هست
صبوری کن خدا هم هست
دردمندم و ذکر 
لااله الا انت سبحانک انی کنت من الظالمین 

درد ... 
خدایا ....


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 6 مهمان