1399 شهريور 27، 22:30
خیلی هم سنگین بود.
از وقتی خانم آتریسا اومدن صفحات با سرعت بیشتری به پیش میرن و این کار من رو سخت و سختتر میکنه. انشاءالله که برقرار باشن و حضورشون مثل همیشه انرژیبخش کانون.
فردا پستهایی که زده شده رو پاسخ میدم.
ببخشید بابت پستهای مرتبط با من که پاسخ داده نشده.
و
گویا در یکی از شبها مرد مجاهد عزیزمون تفال به حافظ و سعدی داشتن.
چقدر هم پرشور بود.
در این حد که شبهای بعد هم متقاضی فال داشتیم.
میاومدن اینجا و درخواست فال میکردن. اما اونی که فال میگرفت دیگه نبود.
مرد مجاهد از همون شب از شبانه روزی رخت بست.
اینکه چی شد و کجا رفت رو کسی نمیدونه. (گویا کانون هم نبود مدتی )
این چند بیت تقدیم به مرد مجاهد بزرگوارمون که خیلی عزیزه برام (و برامون) و خدا حفظش کنه برام (و برامون):
نقل قول: او که آمد آن شب فالها گرفت
آتشی در جان ما برپا گرفت
در عجب بودم از آن حال و هوا
که چطور کانون ما غوغا گرفت
آری آن شب من نبودم و چه حیف
شیخ از سرای ما دوری گرفت
میدویدم در پیَش تا دریابم
در کدامین خانه او سکنا گرفت
منزلش پرنور و پربرکت باد
او مجاهد بود و جای در دلها گرفت
مرد مجاهد جان
علیرغم همه سرشلوغیها و دغدغههایی که داری و حتما هم قابل درکه،
ای کاش با توجه به میل و رغبت دوستان کانونیمون فرصت این رو پیدا کنی که هر چند هفته یک بار با تفاهلهات حال کانون رو خوب کنی.