1395 فروردين 18، 23:40
بچه که بودم کتاب قروباغه ات رو قورت بده رو خونده بودم.
خیلی وقت پیش بود ، شاید راهنمایی بودم ، نمی دونم.
مسافرت بودیم ، توی پاساژی یه دست فروشی کتاب هاش رو پهن کرده بود.
یه قسمت نوشته بود بخش کتاب های روانشناسی.
منم عشق روانشناسی ، رفتم یکی از کتاب هاش رو خریدم ، حالا کتابش همین قورباغه ات رو قورت بده بود.
حالا من فکر می کردم کتاب در مورد علم روانشناسیه و منم با خوندن کتاب
مثل این روانشناس های فیلم ها می تونم از روی رفتار ، ذهن افراد رو بخونم
خلاصه کتاب رو خوندم و بعد از این که فهمیدم ماجرای کتاب چیه
ازش خوشم اومد و خواستم به دستوراتش عمل کنم.
همون طور که گفته بود برنامه ریختم ، هدف گذاری و ....
اما میزان موفقیتم دقیقا صفر بود و از اون جا بود که کتاب رو ناتموم گذاشتم.
و همیشه من فکر می کردم که این کار یک شکست بزرگ توی زندگی من بوده.
امشب یه دفترچه قدیمی پیدا کردم (البته نه به قدمت ماجرای کتابه ، شاید برای دوران دبیرستان)
همون موقع ها هم سعی می کردم که برنامه ریزی کنم ، کار هام رو می نوشتم و ...
به گذشته که نگاه می کنم ، برنامه ریزی جایگاه مهمی توی زندگی من داشته.
شاید این اثرات همون کتاب باشه ، و گرنه هیچ انسانی مادرزاد برنامه ریزی رو بلد نیست.
ممکنه از خیلی از چیز های اون نتیجه ای که ما بخوایم بدست نیاد ، اما این دلیل نمی شه که فکر کنیم کار ما اثری نداره.
هر کاری که ما انجام می دیم ، رد خودش رو بر صفحه ی روزگار می ذاره.
مثلا همین کانون ما ، شاید مدیر ها دلسرد بشن وقتی مسابقه برگزار می کنند و اول کار چهل نفر آدم ثبت نام می کنند و
آخرش یک نفر هم باقی نمی مونه. اما متوجه باشند که کارشون اثر داشته و خداوند می تونه اثر این کار رو بزرگ کنه.
بله بهتر این بود که من سعی می کردم در همون اقدام اول به برنامه ام برسم ، اما الان خیلی خوش حالم که اون روز ، توی اون پاساژ ، اون کتاب رو خریدم
و شاید زندگی من طور دیگه ای می شد بدون خوندن اون کتاب.