1399 اسفند 9، 12:31
(1399 اسفند 8، 1:13)عاشق فاطمه زهرا نوشته است:(1399 آبان 2، 0:24)عاشق فاطمه زهرا نوشته است: خدایا من چرا رشد نمی کنم؟
گفتی خاک شیم، درخت می شیم.
خدایا نفس، نفس گرفته این زیر.
پس کی درخت میشم، سبز می شم. گل می دم.
این پست رو من چند ماه پیش اینجا زدم.
اینجا زیاد پست نمی زنم،
کلا ترجیح میدم بریزم تو خودم.
می گن درون گرام،
در نتیجه ببینید که چقدر حالم خراب بوده که اینجا پست زدم.
اون موقعی که این پست بالا رو زدم واقعا حالم بد بود.
دوستان شاید یادشون باشه.
الان حالم برعکس خیلی خوبه.
خدا رو شکر.
دو ماهه پاکم، چی بهتر از این.
یوتویوب رو گذاشتم کنار، آپارات رو گذاشتم کنار.
دارم به کتاب عادت می کنم.
رابطه ام با قرآن عالی.
و کلی اتفاق های خوب دیگه که این مدت افتاده.
حاشیه ها که کم شده، روی درس و مقاله ام تمرکز کردم و کلی کار دکترام رو جلو بردم.
شاید به اون چیزی که می خواستم نرسیدم. اما به چیزای خیلی بهتر رسیدم.
فکر می کردم حتما باید ازدواج کنم تا رضایت خاطر داشته باشم.
اما رضایت خاطر چیزیه که از درون آدم می جوشه، ربطی به ازدواج نداره.
نه این که نخوام ازدواج کنم، اما دیگه برام مثل قبل اتفاق بزرگی نیست.
ازدواج خیلی اتفاق بزرگیه تو زندگی آدم.
ما اگر شکست عشقی خورده باشیم، اشکالی نداره که افسرده شیم.
این کار ما رو کوچیک نمی کنه، این که ما دوست داشته باشیم که با کسی ازدواج کنیم و به هر دلیلی نشه، باید ناراحت بشیم.
خیلی از مشکلات و ناراحتی ها و حال بد آدما، به خاطر اینه که توی زندگی همدم و همراه و زوج و همسر ندارن.
این حال بد مضاعف میشه، وقتی توی دل اشتیاق زیاد به ازدواج دارن، اما اون رو توی کلام و در ظاهر انکار میکنن.
- چون امیدی ندارن که ازدواج کنن، پس این اشتیاق رو سرکوب می کنن.
- چون فکر می کنن کسی که به خاطر نداشتن همسر ناراحته و اون رو ابراز می کنه، آدم ضعیف النفس و کوچیکیه.
- چون اگر به اطرافیان بگه من ناراحتم که همسر ندارم، ممکنه مسخره اش کنن و بگن تو نمی فهمی، مجردی بهتر از تاهله.
واقعیت اینه که میل و علاقه به ازدواج، نیاز به داشتن همسر، عشق یا هر چیز دیگه ای که اسمش رو بذاریم،
نعمت بزرگیه که توی تک تک انسان ها وجود داره و بقای نسل بشر رو تضمین می کنه.
ازدواج چیز کوچیکی نیست، من اگر الان بمیرم روی سنگ قبرم مینویسن ناکام.
من اگر ناکام هستم، درد داره، رنج داره.
من حق دارم که ناراحت باشم.
ازدواج بد نیست، داشتن همسر بد نیست، همه همسر ها بد و خیانت کار و ... نیستن.
همه ازدواج ها ناموفق نیست.
ازدواج خوبه، اما قسمت من نشده،
به نظر میاد خیلی تسکین دهنده است، اگر حالا که من نتونستم ازدواج کنم، بیام و از این دست حرفا بزنم.
مثل وزنه برداری که کلی زحمت می کشه، اما وقتی توی مسابقه سوم میشه، می گه زیادم برام مهم نبود.
این تسکین نیست، این فریبه.
مهم بود برام، اما شکست خوردم.
رنج پذیرش شکست، زیاده. اما قابل تحمل تره از دروغی که به خودم بگم.
من اصلا از اول دوستش نداشتم،
بهتر شد که جدا شدیم،
خوب شد که نشد.
حقیقت اینه که اول شدن توی مسابقه وزنه برداری زیادم مهم نیست،
اما تا وقتی برای تو مهمه، ادای آدم بزرگا رو در نیار.
ازدواج هم حقیقتا زیاد مهم نیست،
اما تا وقتی که توی ناخودآگاهت این رو نپذیرفته باشی، هر چقدرم که این رو تکرار کنی، فایده ای نداره.
حقیقت اینه که من این مدت تجربه کردم که چطور میشه بدون ازدواج هم رضایت خاطر داشت و خ.ا هم نکرد.
و حالا ناخودآگاهم کمی باهام همراهی می کنه.
گاهی وقتا بد قلقی می کنه، یه روز می بینم که دستم به کار نمی ره، بدون دلیل ناراحتم.
سخت نمی گیرم بهش، می دونم که فیلش یاد هندوستان کرده.
حالم که بهتر شد، بر میگردم سرکارم، برمیگردم به مقاله ام.
بر می گردم سر روزمرگی هایی که عاشقشون هستم.
با این امید که شاید چند ماه بعد یا چند سال بعد، بالاخره منم نیمه گمشده ام رو پیدا می کنم،
اگر هم نشد، چیزهای زیادی هست که به خاطرش رضایت خاطر داشته باشم.
کلیدش اینجاست، درد رو سرکوب کنی، توی قفس زندانیش کنی، اینقدر سر و صدا می کنه که گوشت کر شه.
باید بغلش کنی. باید بپذیریش.
متن پخته ای بود از خوندنش لذت بردم
با بیشترش موافقم