1391 اسفند 21، 18:21
خیلی داغون بودم....رسما له بودم اون موقع.....سال بدی بود پارسال....
خسته بودم....از همه چیز و همه کس....و ناامید تر از همیشه.....
اینایی که میگم رو خیلی یادم نیست(ضعف حافظه هر بدی داشته باشه این حسنو داره!سختی ها زود فراموشت میشن)
اینی که میگم رو توی دفتر خاطراتم نوشتم....18 اسفند 1390....آخرین روز جهنمی عمرم....
الان یک سال گذشته.....به سرعت برق!!!!
اون موقع هیچوقت فکرشم نمیکردم تا یک سال بتونم یه جا دووم بیارم....من کلا آدم یکجا موندن نیستم!ولی باید می موندم....
به خیلی دلایل که بماند بین من و خدا و کانون....
قبلا هم گفتم..بعضی اتفاقا واقعا نباید هیچ وقت تو زندگی آدم بیفته!ولی خوب وقتی میفته نمیشه ازش فرار کرد...
الان یادم نیست اون روزای سخت رو، ولی فقط اینو مطمئنم که نمی خوام برگردم به اون روزا...همین!!
کاش میشد بعضی چیزا رو کامل از ذهن پاک کرد....مثه وقتایی که میخوای حواس یه بچه رو پرت کنی...سرگرمش کنی به چیزای دیگه.....ولی عمق بعضی خاطراتِ سخت انقدر زیاده که تا همیشه گوشه ی ذهنت میمونه....
و چه سختن اون خاطرات پاک نشدنی....
چه تو بخوای...و چه نخوای.....
چیزی تو زندگی و شرایط من تغییر نکرده....تنها چیزی که عوض شده منم..ذهن من....تفکر من...اینا باعث شده که بگم امسال سال خوبی بود...
قبلا یه جایی نوشتم..این قضیه اول منو غرق کرد وبعد نجاتم داد!!!خیلی به این جمله معتقدم...
از صمیم قلبم از خدا میخوام یه روز نوبت شما بشه که بیاین اینجا و بگین:«یک ساله که همه چیز برای من تموم شده»
چه خوب یادم هست
عبارتی که به ییلاق ذهن وارد شد:
وسیع باش،و تنها و سربه زیر و سخت.
عبارتی که به ییلاق ذهن وارد شد:
وسیع باش،و تنها و سربه زیر و سخت.
مشاعره که میکنین، ثابت کنین میتونین بنویسین،لطفاً حکایات سعدی رو بخونید،بعضی جمله ها زندگیه آدمو دگرگون میکنه،حوصلتون سر رفت داستانم بخونید،با ادبا و شعرا حال کنید و فالتون و بخونید،متنهای عشقولی بخونیدوبنویسین،با خدای خودتون عاشقانه حرف بزنید!
جملات و متونی که از دکتر شریعتی میذارین صرفا با ذکر منبع لطفا!