1393 مرداد 26، 23:41
وگرنه می نشستم حسابی گریه میکردم
(1393 مرداد 26، 23:52)می توانم نوشته است: اره دیگهبفرمائید.
مشکل قحطیه جاست
بهترین جا دستشوییه
گفتن چرا قرمز شدی بگی صابون رفته تو چشمم
وقتی نشه تو بغل مامانت گریه کنی
باید بری تو دستشویی یا زیر دوش گریه کنی
(1393 مرداد 27، 0:00)bahar2 نوشته است: من خودم داشتم فکر میکردم چی شد که چهاااااار ساله عضو کانون ام.. وچرا نتونستم زودتر ازاینها ترک کنم..؟!مهمترین قسمت پست رو که نگفتین
بعد به این نتیجه رسیدم که.....
بهرحال باید بازم خدا شکر کنم و تلاشم این باشه که پاکیمو حفظ کنم ..
تا بتونم گذشته رو جبران کنم..
(1393 مرداد 27، 0:06)bahar2 نوشته است: اینم مهمترین قسمت:مجهول توضیح دادی
یه سری چیزا تو زندگی طی مراحل داره...وقت خاص و موعد داره...
تا طی مراحل نکنی نمیتونی بری جلو...
مثل مراحل یک گیم...
باید یکی یکی پازل رو حل کنی و بجنگی و بری جلو...
برای من یکم بیشتر طول کشید...
تا خودم رو پیدا کنم...
تا قدرت ایستادن جلوی نفس ام رو به دست بیارم...
ازین بابت متاسفم چون باعث شد خیلی فرصت ها رو از دست بدم..
اما خوشحالم که مصمم تر و قوی تر از قبل خودمو می بینم که داره میره جلو..