امتیاز موضوع:
  • 24 رأی - میانگین امتیازات: 4.08
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

درد دل های شما

چند وقت پیش اینجا یه درد و دلی کردم و دیگه خوندمش عصبیم نکرد فقط قسمت اخرش همچنان ذهنمو درگیر کرده دوباره میذارمش تا ثبت شه اینجا
تا روزی یادم بمون هچه روزای سختی رو سپری کردم ...  جای خنده دار ترش اینه که روانپزشک برگرده بهت بگه نیاز ب یک تا سه جلسه  ایی سی تی داری Gigglesmile

نقل قول: یه روز صبح از خواب بیدار میشی و روزتو میخوای شروع کنی مثل روزای قبل کاراهای معمولیتو انجام میدی حاضر میشی میری سرکار.خدا رو شکر میکنی که سالمی و درد و بیماری چند سال قبلو نداری خداروشکر میکنی که تونستی کار پیدا کنی و بیکار نیستی اما دلت شور میزنه دلتو میسپاری به خدا و ذکر لا حول و لا قوه الا بالله رسیدی سرکار. با خوش رویی به همه سلام میکنی و جواب سلامتو با اخم میگیری. اهمیت نمیدی میری پشت میز کارت تا روز کاریتو شروع کنی . خدا رو شکر میکنی که گلدونت تو این سرما گل داده و روحیه اتو بیشتر میکنه. کار شروع شد...ساعت به ساعت میگذره و غرق انجام وظایفتی... رییست صدات میکنه و میگه باید بیشتر کار کنی و یکسری کار دیگه بهت محول میکنه. خداروشکر که رییست اعتماد داره که از پس هر کاری برمیای. اما همکارم که یه هفته است بداخلاقی میکنه و بدرفتاری معلوم میشه که میترسه با این وظیفه جدیدم کارشوازش بگیرم. میشینی پشت میزت و کارتو انجام میدی... مدیرت صدات میکنه و میگه فلان جا اشتباه کردی بهش توضیح میدی کارهایی که  انجام دادی این ها بوده... قبول نمیکنه و فشار کاریشو رو سر تو .....میری پشت میزت میشینی کاربری زنگ میزنه که چرا اله است و بله است و جیم بله....ئتا میای براش توضیح بدی شروع میکنه به داد زدن و .... فقط چون فک میکنه حق با اونه و سابقه کاریش زیاده و اطلاعات داره ... اما نه در حوزه کاری تو...ئاینم میگذره رو میکنی به گلت نفس عمیق میکشی و لذت میبری از گلاش و شروع میکنی به انجام کارت.ئاین ماجرای چهارساعت اول کاری ادامه پیدا میکنه با موجهای منفی و ... تا هشت ساعت تموم شه و خسته میری خونه خداروشکر که اینقدر کار بود که انجام بدی تا حقوقی که میگیری رو حلال کنیئعصر مهمون میاد برات یه مهمون عزیز خداروشکر که عزیزانی داری در کنارت که در سختی ها میتونی بهشون تکیه کنی میگین میخندین حرف میزنین... حرف میزنین...حرف میزنه... حرفایی میزنه که تا عمق وجودت اتیش میگیره اما چون عزیزه برات دم نمیزنی...منت میذاره...مقایسه میکنه...تحقیر میکنه... اما هیچی نمیگی با اینکه جوابشو داری و اخرشم به چشم حقارت نگاه میکنه و زندگیتو میبره زیر سوال... مهمونت عزیزت میره...سعی میکنی حرفاشو به یاد نیاری و خودتوسرگرم کنی... دوستت بهت پیام میده نمیدونه در چه حال و روحیه ایی هستی و شروع میکنه به سرزنش کردنت و توهین کردن که چرا نمیری ببینیش و وقتی سعی میکنی سکوت کنی و زیاد چیزی نگی که بحثمون شه بیشتر شاکی میشه و .... باز سکوت میکنی و میریزی تو خودت...شب سر یه موضوع کوچیک شاهد جر و بحث خانواده ایی... سعی میکنی اروومشون کنی ....سر خارا سمت تو کج میشه و هر چی دلشون میخواد بهت میگن بغض میکنی و حرفی نمیزنی و میری بخوابی اما ساعت یازده شب بخیر گفتی و ساعت سه خوابت میبره و باز فردا شروع میشه یک هفته تمام دقیقا به همین صورت میگذره... بماند که فشار های روحی و موارد دیگه زندگی روته و سعی میکنی اروم باشی و به همه چی نظم بدی.... بماند که هر وقت تا خوابت میبره کابوس میبینی و از خواب میپری.... بماند که داری سعی میکنی وقایع ناگوار گذشته و چند ماه پیشتو فراموش کنی و نمیتونی و هر لحظه جلوی چشاته نمیدونی باید هنوزم خداروشکر کنی که بعد از سپری کردن دو هفته عمرمت ب این شکل هنوز زنده ای و از بین نرفتی؟ فردای همه ی این روزا تو یه روز تعطیل وقتی دوباره بیدار میشی از خودت میپرسی برای چی زنده ای برای چی زندگی میکنی و قراره چکار کنی... تمام زندگیه بیست و اندی سپری شدت رو میبری زیر سوال... از اون روز که تو کلاس سوم بخاطر دوبار نمره 18 گرفتن توی درسم تو گوشیم سیلی خورد و گفتن یا درس بخون یا بشین خونه کار خونه بکن در اینده بشی یه کلفت تا روزی که افت تحصیلی سال اول راهنمایی داشتم و اولین نمره تک و چند شب گریه ام که باید چجوری امضای والدین روبگیرم یا روزی که دیپلممو گرفتم و گفتن کار مهمی نکردی و اینم معدله که داری و .... یا روزی که دانشگاه قبول شدم و خوشحالیمو به گریه تبدیل کردن که همچین این دختره خوشحاله انگار شریف قبول شده این همه خرجت کردیم این بشیو ..... نه شایدم روز فارغ التحصیلیم که گفتن باید ارشد ادامه بدی تا بتونی زندگی کنی و کار داشته و باشی لیسانس چیزی نیست که گرفتی و بدرد ...... میخوره و شایدم روزایی که با جنگ و دعوا سپری شد تا اجازه بدن برم سر کار واقعا کدوم روزاشو برای خودم زندگی کردم؟ کدوم انتخابامو ازادانه انتخاب کردم بدون تحت تاثیر قرار نگرفتن دیگران و امر نکردن بهم واقعا تو این سن من چی میخوام از زندگی. رشته ام کارم علایقم در سه جهت متفاوت و من درگیرم که واقعا کدومو میخوام و در هر سه حوزه ازم انتظار بهترین بودن رو دارن. مگه من روزام بلند تر از بقیه است و بیشتر از بیست وچهار ساعته؟ مگه من رباتم که یه هارد اطلاعات از هرجا بریزن توش و بتونه پردازش کنه بر اساس اونا و کار انجام بده؟ مدتیه لبخند از صورتم رفته و از همه فراریم تا کسی منو با این چهره بی روح نبینه و فقط زمانی که خسته ام میرم تو جمع تا فک کنند بخاطر خستگیمه... دیگه حتی توان نقاب زدن هم ندارم...دستام بسمت خداست و نگام به اطراف تا نشونه هاشو ببینم و لبم خو گرفته به اسم خدا به اسم ائمه به اسم شهدا شدم یه ادم دیوونه با خدا حرف میزنم با خودم حرف میزنم با شهدا حرف میزنم با ائمه حرف میزنم وارد حوزه خدا شناسی میشم میبینم سهمی که ازش به ارث بردم از ارزن هم کمتره میرم سراغ ائمه، نمیفهممشون، میرم سراغ شهدا میرسم به مطالب و وقایعی که شک میکنم به حقایق وقایع رویدادها و اخرش یه بن بسته ته اون بن بست با خودم روبرو میشم و بدتر از اینکه خودمو نمیشناسم...ببخشید شما؟ نمیشناسی؟ منم شادبانو...شادبانو؟شادبانو که منم!...خب منم توام دیگه....نه اما تو یکی دیگه هستی... اره یکی دیگه ام اما توام....یعنی چی ...یعنی چی و چه و چه و .... و اخرش سردرد، گریه، اشک، بیتفاوتی، دیوار سفید روبرو، دکتر، تجویز، نسخه.... ولی هنوز زنده ام و زندگی ادامه داره و من همچنان سرگردانم ...

روزا خیلی داره سخت میگذره سختیش تا کم میشه یه سختی دیگه سرت خراب میشه همیشه اعتقاد دارم که اگر ظرفیتشو نداشته باشی خدا بهت سختی نمیده اما ایا واقعا من ضرفیتشو دارم؟ خدا داره باهام چکار میکنه؟ برای چه اتفاق بزرگتری دارم اماده میشم؟ خدا برای چی داره اینطوری اداپته ام میکنه؟
ذهنم خیلی درگیر خیلی چیزاست یه تغییر بزرگ با اتفاقات کوچیک
- غربالگری دوستان و اطرافیانم
- اهمیت به خودم و به خودم برسم مواظب روحیه و خورد و خوراک و همه چیم باشم
- یه تصمیم برای زندگی کاریم اینکه تا کی باید برای دیگران کار کنم و چون هم رشته باهاشون نیستم سرکوفت بشنوم. میتونم خودم اقای خودم تو کار باشم؟
- رفتن به سمت خواسته هام و علایقم که منطقی هستن و برم دنبالشون و از اونا کسب درامد داشته باشم و توجه به کسی نکنم به حرفاشون به تمسخراشون
- یادگیری دروس و مطالب و دوره های آموزشی که دلم میخواد و باعث میشه به پیشرفت زندگیم از لحاظ کاری درسی و بهبود کیفیت زندگی و اخلاق ورقفتار کمک کنه
و .....
در کل شاید بهتره بگم آیا میتونم روی پای خودم بایستم و مستقل شم و سبک زندگی خودم رو داشته باشم؟
گاهی وقتا یه تصمیماتی رو باید گرفت هرچقدرم سعی کنی فرار کنی فقط زمان رو از دست میدی و باید در اخر خودت تصمیم گیرنده زندگیت باشی
نباید فرصت رو از دست بدم و بذارم این سختی ها منو در خودشون حل کنه چون زندگی فراتر از این حرفاست و این سختی ها این تمسخر ها تحقیرها و .... فقط گذریه و مرحله ایی از زندگیته و زود سپری میشه
گاهی وقتا خدارو شگر میکنم که خدا ما ها رو طوری خلق کرده که به همه چی عادت میکنیم دیر یا زود داره اما در اخر با مشکلات و سختی ها با خاطرات و عشق های ناکام کنار میام و ساده ازشون میگذریم و دیگه به یاد اوردنشون قلبمون رو از جا نمیکنه اشک تو چشامون جمع نمیکنه نفسامون سخت نمیشه و بهممون نمیریزه
برای اینکه حس و حال خوب به دست بیاریم
فقط کافیه به دیگران حس و حال خوب بدیم ; و برعکس!

یکی از دوستام رو که فشار کنکور روشه متقاعد کردم نماز بخونه. ساعات درس روزانش از 7 ساعت رسید به 12 ساعت در روز. واقعا هم اروم شد
هیچوقت تو این چند سالِ اخیر انقدر دلم نمیخواست نماز بخونم. قصد شروع کردنش رو دارم

#مشت_بعدی

(خودم هم باورم نمیشه اینکه حس و حالمو خوب گرفتم و چیزهایی رو دارم تو زندگیم میبینم که خیلی وقت بود منتظرشون بودم)
یه روز خوب میاد نه؟
شاید همین روزها....

اینکه هنوز قد راست کردم و پشتم خم نشده
واسه اینه که مطمئنم میاد...

فقط دیر و زود داره...
حتما میاد...
جکی چان:
萨拉姆如一个巴拉姆萨拉萨拉姆如姆如何拉明

(1395 آذر 23، 23:28)آرمــین نوشته است: یه روز خوب میاد نه؟
شاید همین روزها....

اینکه هنوز قد راست کردم و پشتم خم نشده
واسه اینه که مطمئنم میاد...

فقط دیر و زود داره...
حتما میاد...

Khansariha (69) Khansariha (69) Khansariha (69) Khansariha (69) Khansariha (69) Khansariha (69) Khansariha (69) Khansariha (69) Khansariha (69) Khansariha (69)
 سپاس شده توسط

 هرکه شد در ره حق کشته سرافراز بود 

ورنه هرکشته سرافراز نکردد هرگز
[تصویر:  %D8%AD%D8%B1%DA%A9%D8%AA-%DA%86%D8%B1%D8...7-6-62.gif]
ورزش دشمن خـ . ا

« اگر لذتِ تَرک لذتِ را بدانی/ دگر لذتِ نفس را، لذت نخوانی»
 سپاس شده توسط
گاهي براي خنده دلم تنگ ميشود ...................


.
.
.
.
.
.
مَنْ يَتَّقِ اللَّهَ
يَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً
وَ يَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لا يَحْتَسِبُ

53  53  53

Growth is painful ... Change is painful
.But nothing is as painful as staying stuck somewhere you don't belong

 سپاس شده توسط
[تصویر:  500x498_1463662832410703.png]
شايد خوشبختي همين باشد
كه با خودت نگويي :
كاش جايِ ديگري بودم
كارِ ديگري داشتم
يك آدمِ ديگري بودم ... !

53 عاقبتت بخیر همسفر 53
خیلی وقت بود نیومده بودم کانون....اون دوره هایی که می اومدم اوضاع بهتر بود...الان افتادم تو سرازیری
 تصمیم گرفتم از امروز هر روز یه سری بزنم...کانون از این تلگرام و اینستاگرام بهتره هم از جهت فان...هم تاثیرش...هم انرژی و انگیزه ای که میده
کلی درس , پروژه , کار و دغدغه دارم همین جوریش وقت کم میارم ...حالا تو این گیر و دار این حس لعنتی هم ول کنم نیس...بابا ول کن دیگه....اه.. 

تبر به دوش به دنبال خویش می گردم
که بشکنم مگر این "لات" بی سر و پا را
و خودمو راحت کنم..... 106
گهی بر درد بی درمان بگریم
                                  گهی بر حال بی سامان بخندم 




بودنم درد می کند از هبوط سخت آدم بر زمین..........
(1395 آذر 25، 23:43)همساده نوشته است: [تصویر:  500x498_1463662832410703.png]
 سپاس شده توسط
 سید احمد قاضی از قول علامه نقل می‌کند که: پس از ورودم به نجف اشرف به بارگاه امیرالمؤمنین رو کرده و از ایشان استمداد کردم. در پی آن آقای قاضی نزدم آمد و گفت: «شما به حضرت علی علیه السلام عرض حال کردید و ایشان مرا فرستاده‌اند. از این پس، هفته‌ای دو جلسه با هم خواهیم داشت.» و در همان جلسه گفت: 
«اخلاصت را بیشتر کن و برای خدا درس بخوان. زبانت را هم بیشتر مراقبت نما.»
خدایا دارم غرق می شم.
دیگه بحث بهشت و جهنم نیست. خدایا زندگیم رو سیاه کرده خ.ا.
مهربانم نجاتم بده.
انما یتقبل الله من المتقین ...


خداحافظی

 سپاس شده توسط
نکته مهمه نهى از مجالست با اهل معصیت ، یا نهى از نشستن در مجلسى که معصیت خدا در او
مى شود، یا نهى از مواده و مخالطه و آمیزش با دشمنا ن خدا، تاءثیر اخلاق و حالات و
اعمال آنهاست در انسان . 
و از اینها بالاتر در تاءثیر در قلب ، اعمال خود
انسان است که با اندک مداومت و مراقبتى از اعمال سیئه قلب تاءثر شدید پیدا مى کند
که تنزه از آن و تنزیه قلب با سالهاى دراز ممکن نشود و میسور نگردد.
 سپاس شده توسط
انحطاط جوامع ترویج مصرف گرایی از طریق جشنواره های فروش

پیش تر ها ابتدا "نیاز" به وجود می آمد و در پی ِ آن برآوردنِ "نیاز".
برای مثال شخصی کفش ش پاره می شد، لباس ش کهنه می شد و ... ؛ آن گاه سراغ خریدن چیزی نو می رفت.
اما امروزه، بسیاری از این احساس نیازها واقعی نیستند؛ به این معنی که شخص کفش ش سالم است، چندین پیراهن خوب دارد و ... ؛ لیکن، هم چنان شوق خریدن دارد.

یکی از عواملی که جوامع را به سمت مصرف گرایی سوق می دهد، تحریک مردم به خرید با ادعای ارایه ی تخفیف می باشد.
 به فراوانی، این روزها در کوچه و بازار و اینترنت می بینیم: OFF% ؛
حتی از معادل فارسی اش هم، حراج، استفاده نمی کنند.
همین  OFF% ها چه قدر افراد را به سوی خریدهای غیر ضروری سوق می دهند. شخص وسط تابستان بی هیچ نیازی به چتر، با خود می گوید: بذار بخرم، کلی تخفیف خورده!
با گسترش فضای مجازی و دسترسی به اینترنت، تعداد فروشگاه های اینترنتی نیز روز به روز افزایش پیدا می کند؛ فروشگاه هایی با ویترینی به وسعت یک کشور و مشتریانی که هیچ محدودیت مکانی و زمانی برای خرید ندارند.
پیشنهاد شگفت انگیز،
99% OFF ،
 قیمت های خط خورده،
ساعت شمار هایی که ثانیه ثانیه می گذرند؛ که بشتابید، تخیف تمام شدنی است !

یکی دو سالی است که جشنواره ی فروش"یلدا" را باب کرده اند؛ جشنواره ای برای کاهش هزینه های سبد خانوار، آن چنان که خود ادعا می کنند!
بزرگ ترین فروشگاه اینترنتی و از بنیان گذاران این جشنواره، در آماری با افتخار اعلام کرده است که در فلان سال در چند ساعت اول شروع "یلدای شگفت انگیز"، چند هزار "مسواک برقی" فروخته است!!! کاملا مشخص است که واقعیت پنهان در پس این تخفیف ها، ایجاد نیاز کاذب در مشتریان با ارایه ی تخفیف های متنوع است؛ و گر نه، بی "مسواک برقی" هم می توان روز را به شب رسانید!
بدون لحظه ای درنگ می توان فهمید که این قبیل جشنواره های فروش، الگو برداری محض از کشورهای سرمایه داری غربی می باشد.
آنهاBoxing Day ،Black Friday  و ... دارند و این ها "یلدای شگفت انگیز" را برای ما به ارمغان آورده اند
نزدیک بودن تاریخ شب یلدا ( 30 آذر) و Boxing Day در روز بعد از کریسمس (ششم دی ماه) شاید اتفاقی نباشد.

[تصویر:  3.jpg]

همان فروشگاه، این طور تبلیغ می کند: در "یلدای شگفت انگیز" چشم از وبسایت ما برندارید، مباد که پیشنهاد هیجان انگیزی را از دست بدهید! یلدای خود را خاطره انگیز کنید!
کدام خاطره! جدا از خانواده و خیره در صفحه نمایش کامپوتر نشستن و چند هزار تومان تخفیف گرفتن، هیچ ارزشِ در یاد ماندن ندارد.

از گذشته ها، شب یلدا، شبِ جمع شدن ها بوده است؛ نشستن در کنار هم، صحبت ها، نگاه ها، لبخندها و ... ؛
کاش این بساط جشنواره فروش شان را در روزی دیگر پهن کنند؛ کاش "یلدا" را به حال خود رها کنند.

53   53   53
[تصویر:  tree.jpg]

خُنُک آن قماربازی که بباخت آن چه بودش  ***  بِنَماند هیچ ش الا، هوس قمار دیگر


" مولوی "

53   53   53

این بار، بی تاریخ؛
خسته ام،
آن همه روزها که قرار بود شروع ی باشند ...

53 5353
[تصویر:  05_blue.png]
[تصویر:  064.png]
 سپاس شده توسط
فقط موقعی میشه خودارضایی، سیگار و هر کوفت دیگه ای رو ترک کرد که،
یه لذّت بالاتر تو زندگی داشته باشی که بیشتر از اینها ارضات کنه !

یه هدف،
یه لذت معنوی،

مطمئنم شده که تو لحظاتی از زندگی هممون، انقدر شاد باشیم. انقدر از خود بی خود باشیم. انقدر غرق رابطمون با رفیقِ بی رفیقان باشیم که خودارضایی و ارضای کوتاه و گذراش به چشممون نیاد.

من سالها پیش نماز میخوندم. سوم دبیرستان. بدون اینکه قصدش رو داشته باشم ماه ها پاک بودم و شاید بزرگترین دوره پاک بودنم از زمان بلوغم بود.
بعد ها هم نماز خوندم ولی....
 توی اون دوره خاص از زندگیم از نماز خوندن لذت میبردم. لذتی که هیچوقت و هیچ کجای دیگه تجربش نکردم

اگه گرفتار فکر و عمل خودارضایی هستیم، دلیلش اینه که هدفی نداریم که انقدر ذهنمون رو پر کنه که سمت این فکرهای پوچ نریم.
ترکِ خودارضایی هدف نیست. اتفاقا وقتی به خودمون میگیم "ترک خودارضایی" داریم خودمون رو معتاد به خودارضایی تصور میکنیم! میشه این نگاه رو عوض کرد. ما قرار نیست خودارضایی رو ترک کنیم. ما قراره بهش بی نیاز شیم

از خدا توی همین سحرگاه میخوام که دلِ همه مون رو به خودش و عهدی که باهاش بستیم خوش کنه

-این مقدمه برای اعلام وضعیتم بود با توجه به اینکه هیچ جای کانون خونه ای ندارم! پاکم مثل 7 سالگیم ....


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 7 مهمان