درد دل های شما

[سنــا]

تو این دنیا هیچکسِ هیچکس، مسئولیت خوب کردن حال مارو نداره حتی نزدیکترین آدما

خودمونیم که باید مسئولیت 100 درصدزندگی خودمون رو به عهده بگیریم.


از وقتی به این جمله سعی میکنم عمل کنم ، دیگه کمتر ناراحت میشم از بی مهری ها و دل شکستن ها و ...
و چون مسئولیت 100 درصد زندگیم با خودمه هیچوقت هیچکسو مسئول شکست ها و ناکامی هام نمیدونم .
این منم که باید تغییر کنم و حالم رو خوب کنم و زندگیم رو به سمت موفقیت پیش ببرم البته به یاری خدا

هیچ توقعی از کسی ندارم چون هر کاری که انجام میدم نیاز خودم بوده ، اگه به کسی محبت کردم نیاز خودم بوده محبت کنم بهش
اگه به کسی کمکی کردم این نیاز خودم بوده که دوست داشتم کمک رسان باشم
من به خاطر دیگری کمک و محبت نکردم ، من به خاطر ارضای نیازهای خودم این کار هارو انجام دادم
در واقع معتقدم هرکاری که میکنیم برای رفع نیازهای خودمون انجامش میدیم نه دیگری!

پس هیچ توقعی از کسی ندارم ؛ حتی اگه جواب خوبی هام رو با بدی بدن ناراحت نمیشم  چون من به خاطر خودم اینکارو انجام دادم نه به خاطر اون شخص پس توقعی هم ازش نیست.



پ  ن: این پست در جواب پست کسی نیست.

[ArA]

فک نمیکردم اینقدر دورانداختنی باشم
چقدر راحت فراموشم کردن
مثل یه زباله
انداختنم دور
هعی ...
هیچکی نگفت زنده ای پسر
تازه امروز فهمیدم چقدر تنهام
گاهی وقتا حس میکنم روحم داره از بدنم خارج میشه
گاهی وقتا با خودم میگم
این بود اونی که من میخواستم؟
چطور یه آدم میتونه اینقدر سقوط کنه

[فرید]

شاید هم تقصیر خودم باشه...

[العبد المرحوم]

کاش خودتو تو باتلاق گیر نمینداختی...
کاش به جای دست و پا زدن الکی تلاش می‌کردی...
کاش.................

[ناحلهـ]

بعضی حماقتا فراموش نمیشن هیچوقت هیچوقت 
بهت گفتم از تنهایی میترسم ؟ شایدم نگفتم من فقط تو رو داشتم ولی تو همه رو (:

[بنت الهدا]

هعییییی 
روزگار  
یا تو تموم  میشی یا من 
ولی دیگ تحملتو ندارم )

[ArA]

گذشته ای که حالمان را گرفته است

آینده ای که حالی برای رسیدنش نداریم

و حالی که حال مان را به هم می زند

چه زندگی خوبی!

[سدنا]

نمیدونم دست سرنوشت میخواد تا کجا منو ببره 
فقط من میدونم من نباید به هیچ وجه تو این نقطه ای که هستم بمونم و وضعیت از این بدتر شه 
این روزا استرس زیاد شده
استرس ازمونای قلم چی ، امتحانای ترم اول 
و غول مرحله آخر کنکور
دارم نمیفهمم زندگی این روزا چجوری میگذره 
یا پای کتابم و باهم میجنگیم تا یاد بگیرم چی به چیه درسا 
یا دارم فیلمای اموزشی نگا میکنم 
راستش دلم خیلی تنگ شده 
یه دل سیر برم پیش خانواده حرف بزنم باهاشون اما خب مجبورم تنهایی بمونم تو اتاق تا تلاش کنم برسم به چیزی که میخوام .

راستش چند وقت بود هی تو سرم میومد اگه نشه چی ؟؟
ولی میترسیدم جواب این سوال ذهنمو بدم 
به قول این مشاورا به نشدنش فک نکن 

ولی خب واقعا اگه نشه چی؟؟ 
حداقل میتونم تمام جونمو بزارم وسط که بشه 
حداقل از وقتی که فهمیدم باید تلاش کنم تلاشمو کنم !


امیدوارم بخیر بگذره این روزا 
امیدوارم عاقبت هممون بخیرشه 
اگه از امروز ، هر روز یه قدم خیلی کوچیک برداریم برای عاقبت بخیری یعنی میشه که بشه؟! 


خیلی نیاز به تنهایی دارم 
شاید تو این تنهایی خودمو پیدا کردم 
اما هرچی که هس 
من اینی نیستم که الانم 
من باید متفاوت تر از الانم باشم ...


داداش ابراهیم هروقت رسیدم به ته ته خط زندگی 
اومدم سراغ خودت 

بازم کمکم کن مثل دفعه های پیش 
درسته لایق کمکات نیستم 
ولی دمت گرم بازم برادری کن درحقم

[سفیر بهشت]

من آدم خیلی بدیم...
وگرنه اوضاع این نبود...
به معنای واقعی کلمه از همه چی بریدم...
من لایق بهشت نیستم...
نمیدونم...
ولی شاید اگه کسی درکم میکرد حال منم خوب میشد...

[ناحلهـ]

همان وقتی که می گویی نمی شود نباید بشود 
همان وقتی که می شود 
شاید غمی سنگین بر دلت آوار شود 
و تو بگویی
چرا هیچ چیزی نشد ندارد؟!

[سفیر بهشت]

خدایا
اگه من واقعا سفیر بهشتم
همه سختیا نوش جونم
ولی یه خواسته ای ازت دارم
حال همرو خوب کن و بعد اگه میشه و صلاح میدونی ،
منو ببر پیش داداشم
این دنیا هرچقدرم اوکی باشه
من بدون داداشم نمیخوام: )

[آبـی]

نمیدونم آخرین باری که درد دلم رو اینجا نوشتم کی بوده...
بودن توی این تاپیک همیشه حس خاص و منحصر به فرد خودش رو داشته و هنوز هم داره...
فکر نکنم هیچوقت هم از میان بره...
خواستم بنویسم... از این حس سردرگمی. از تمامِ دو راهی بی انتها. و ناتوان بودن در گرفتن تصمیم های به ظاهر مهم...
انتظار معجزه رو میکشی و روزها و ساعت ها چشم به راهش هستی
و بالاخره روزی این انتظار به سر میاد؛
اما ترس باهات کاری می‌کنه تا همه چیز رو فراموش کنی و بگی نه...
این هم چیزی نبود که مدت ها انتظارش رو می‌کشیدم
فقط کورسو نورِ باطلی بود که مثل سراب وسوسه کننده بود
غافل از اینکه ترس به وجودت غلبه کرده و قدرت حرکت کردن رو از تو گرفته...
و تو حتی نخواستی یک قدم به سمتش حرکت کنی
خیلی راحت... یک معجزه... فرصت... برای بهتر بودن. بهتر شدن. به دستان خودت پس زده میشه...
بی اینکه هیچوقت متوجه اون بشی... متوجه بشی که این ترس هست که باید پس زده بشه...

[بنت الهدا]

این همه سختی  بکشششش  این همه تلاش کن بعد بیان بهت بگن ما ادمت کردیم   انگار دور از جون من خر بودم  آره اصلا شما خوبین  من کی باشم  

این همه استرس  دوییدن  صب پاشو شب بیداری   مجبور شی بخاطر اهدافت با هر جور ادمی از بداخلاق ترین  تا احمق ترین بسازی  بعد  بیان بگن  چرا اینجوری  ؟  چرا  اینقد عصبی   

بعد بگن تو اصلا انگار  محبتی تو وجودت نیس   اره نیس  نیس نیس  همینه  که هست  میخوای بمون نمیخوای بای بای  )   

اصلا من همینم  اصلنم خودمو به خاطر تو  احمق تغییر نمیدم که چی فک کردی خودت خیلی بی نقصی ؟ 

من اصلا نمیزارم  اعتماد به نفسم به خاطر توعه مچاله کاهش  پیدا کنه    هر وقت تونستی خودتو تغییر بدی هر وقت زندگی  خودت به بهترین شکل ممکنش  رسید بیا بشین نصیحت  کن  چپ راست نصیحت میکنن  انگار خودشون خیلی زندگیای  قشنگی  دارن  من اگ مثل تو  زندگی میکردم  بخدا رگمو  میزدم  بسته دیگ  هعی هیچی نمیگی  عه عه

[بنت الهدا]

اصلا همه  نقص دارن  من از همه پرنقص ترم  هر اخلاقی بگی  تو من هس  همینم که هس   چقد به خاطر  دیگران  من  خودمو نادیده بگیرم  اصلا همینهکه هسسسسسس 

من همینم 
مغرور خودخواه    جاه طلب  بی محبت هر چی میخوای بگو  همینه  که هستتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت

[سپهرر]

نمیدونم کی میخاد تموم بشه.
خیلی وقته منتظرم.
نه ادعایی دارم نه توقعی هیچی هیچی
فقط تموم بشه
ازت عاجزانه خواهش میکنم تمومش کن برام
اگه میخای بیشتر ازین درد نکشم تمومش کن.