پیش نوشت۱ :
فقط دوست داشتم بنویسم . طولانیه و بخش اول نوشته ام احتمالا ناراحت کننده باشه ولی برای نتیجه گیری آخرش ضروریه .
پیش نوشت۲ :
دردل داداش کارما باعث شد که افکار و احساساتی که دارم این روزا منظم کنم و اینجا بنویسم تا خالی بشم از نظر روحی روانی ، مدت هاست هیچ دردودلی نکردم چون باید محکم وایسم و قوی بنظر برسم ، اکثر اطرافیان برا من دردل میکنن و من همیشه دلداری میدم ، اگه یه روزی من بخوام باهاشون دردل کنم اونا هم احتمالا خودشونو میبازن و از اون به بعد خیلی انرژی و انگیزه نمیگیرن از من ، تنها ملجأ و خونه آرامشم کانون و دوستای گلم (: اگه کمی تلخه به بزرگواری خودتون ببخشید
پیش نوشت ۳ : ادامه متن رو یا نخونید ، یا اگه میخونید تا آخر متن رو کامل بخونید .
یکی از دوستانم میگفت فلانی ، بهش فکر کردی ؟ چقدر زود گذشت همه چی ؟ قبول داری انگار همین دیروز بود از ترس کووید ۱۹ و مرگ حتی پدر مادرای مسن اجازه نمیدادن بچه هاشون برن پیششون ؟ منظور بدی ندارم ولی همه مون از ترس جونمون فقط ۳ ، ۴ نفر هم خونه ای هامون رو پذیرفته بودیم و اگه یکی از اون ها هم کووید میگرفت بازم با تمام توان فرار میکردیم ازش . بازم میگم چیز بدی نبود ، برا حفظ زندگی(خودمون) خودشون و بچه هاشون بهتر بود که اون دوری های فیزیکی و احساسی برقرار باشت تو اون دوره . حالا کاری به اون ندارم ولی دیدی چه زود گذشت ؟ به خدا قسم انگار همین دیروز بود با ماسک و الکل و هزار بدبختی میرفتیم تا سرکوچه خرید لوازم اولیه زندگیمون !
چیشد یهویی ؟ چرا سرعت رفت رو دور تند ؟ چرا همه چی عوض شد ؟
آره راست میگفت . زندگی همینقدر سریعه . و واضحه هرچی سریع تر بگذره ، زودتر هم به آخر خط میرسه (:
آخر خط خیلی نزدیکه .... خیلی بیشتر از اون چیزی که فکر میکنیم این قطار داره سریع میره ...
مقصد کجاست ؟ خاک .
خاک کجاست ؟ همونجایی که یه عمر روش زندگی کردیم ، زجر کشیدیم، خندیدیم ، فکر کردیم ، دروغ گفتیم ، غیبت کردیم ، دل سوزوندیم براشون ، دل سوزوندن برامون ، دل بستیم ، دل بستن ، دل شکستیم ، دل شکستن ، حرف زدیم ، حرف زدن ، دردل کردیم ، دردل کردن ، هرچی بود و نبود از نعمت و امکانات استفاده کردیم ، اسراف کردیم ، شکر کردیم ، حسادت کردیم ، حسادت کردن ، غبطه خوردیم ، غبطه خوردن ، خراب کردیم ، آباد کردیم ، سوختیم ، ساختیم ، سوختن ، ساختن ، بردیم ، بردن ، باختیم باختن ...
و هزار کار دیگه ... ولی آخرش باید توی هین خاک دفن بشیم تا ما هم خاک شیم . تا بعدی ها هم از خاک جدا بشن و اونا هم برن دوراشونو بزنن و آخر سر بعد ۷۰ ، ۸۰ سال برگردن و بپیوندن به ما . به خاک .
همیشه میترسیدم از عکس اسکلت و جمجه که نماد مرگ هستن . الانم نمیذارم عکسی ازشون که خدایی نکرده اوقات کسی تلخ نشه ، ولی میدونی ، آخرش هممون تجزیه میشیم به همون استخون و اسکلت... جالب اینکه همون استخون ها هم تجزیه میشن و میمونه خاک ، و دربهترین حالت ، گرد و غباری مدفون زیر خاک (:
یه جدولی هست که مرسومه برا یادآوری زمان محدود آدمی .من هم چند وقتیه دارم پر میکنم این لیست رو ، ایناها عکسش :
سنکا : مسئله این نیست که ما زمان کمی برای زندگی داریم ، بلکه مشکل اصلی این است که بخش زیادی از آن را از دست میدهیم. زندگی به اندازه کافی طولانی هست و مقدار زمان کریمانه ای در اختیارمان قرار گرفته است برای رسیدن و بدست آوردن متعالی ترین دستاوردها ... اگر خودمان درست روی آن سرمایه گذاری کنیم ...
این جدول ۸۰ ردیف ۵۲ ستونی داره . که هر ردیف معرف یکسال میشه .
هر خونه از جدول بازه زمانی یک هفته هست .
کل این جدول حدود ۸۰ سال زندگی طبیعی میشه .
من که ۱۷ سالمه الان، حدودا یک چهارم لیستم پُر شده . تا الان که هنوز بچه بودم و بدون دغدغه گذشته ، انقدر سریع بوده ، بعید میدونم کل سه چهارم باقی موندم از کل چیزی که گذشته کند تر بگذره ، چون دغدغه ها و درگیری های ذهن دارن روز به روز بیشتر میشن ... پس قاعدتا همه چیز سریع تر از این قراره بگذره .
در بهترین حالت ممکن (Maximum)، میتونم آخرین خونه های ردیف ۸۰ ام جدول رو قبل از وداع با زندگی روی زمین پر کنم (:
هر وقت این لیست رو نگاه میکنم ، استرس میگیرم . میترسم .
ولی .... راه فراری نیست آخرش .
یه بزرگی میگفت:
میتوانی از روبرو شدن با واقعیت فرار کنی ولی ، نمیتوانی از نتایج روبرو نشدن با واقعیت فرار کنی ؛)
خیلی ها با این واقعیت تا دم رفتن روبرو نمیشن .
اونایی هم که با این واقعیت روبرو میشن دو دسته ان.
اونایی که افسرده میشن ؛ و اونایی که با روبرو شدن با این واقعیت زندگیشون تازه شروع میشه (:
من جزو اونایی هستم که زندگیم با روبرو شدن با این واقعیت شروع شده تازه
راستش از وقتی با این واقعیت روبرو شدم وقتی که وسوسه میشم فقط به این وقت محدوده نگاه میکنم ... میگم نه. به خدا ارزششو نداره .
به خدا ارزششو نداره اون وقتی رو که میتونم به عبادت بگذرونم ، تو طبیعت قدم بزنم و کیف کنم ، میتونم صرف آگاهی و ادراک کنم ، وقتی رو که میتونم باهاش دل کسی رو شاد کنم ، و کمک حال کسی باشم ،
به خ.ا و مزخرفاتی که فقط روح و فکر و جسمم رو بیهوده خسته میکنه فکر کنم و هدر بدم ...
اینکه مولا فرمود، یاد مرگ خاموش کننده ی شهوات است ، همینه . آدم اگه همیشه یادش باشه زمانش محدوده ، به کسی ظلم نمیکنه. به کسی دروغ نمیگه ، تا کجا بقیه رو گول بزنه ؟ مگه آخرش بهم نمیرسن (: ؟ مگه آخرش نباید حساب کتاب پس بده ؟ اینکه بدونه این حساب کتاب خیلی فاصله ای نداره باهاش ، شاید حساب کتاب واقعا همین فردا پسفردا باشه ! شک ندارم ۸۰ ، ۷۰ سال دیگه هم که باشه ، میگه انگار همین دیروز بود فلان کارو کردم ... آره بنده ی خدا ... هممون حساب کتابمون همین فردا پسفرداست .
من یه پارادوکسی داشتم . بین کارکردن و لذت بردن از زندگی کوتاه و فانی .
آدمی که انقد عمرش کوتاهه ، چرا باید ۸۰-۹۰ ساعت در هفته کلاس بره و درس بخونه و زجر بکشه ؟ چرا باید خوابش کامل نباشه ؟ چرا نباید استراحت کنه ...
اینا وقتی حل شد برام که دلیلم برا زنده بودن پیدا شد .
من که میدونم عمرم کوتاهه بذار این فرصت محدود رو از دست ندم . بذار همین یه شانسی که دارم رو جاودانه کنم . بذار انقدر کار خوب کنم و خوبی از خودم یادگار بذارم که موقع رفتن همه اشک بریزن ... میخوام موقع رفتن کسی ازم کینه به دل نداشته باشه . میخوام موقع رفتن فرصتی پیش نیومده باشه که غنيمت نشمرده باشم . میخوام موقع رفتن هرجا که بودم بعد رفتنم خیر و خوبی پشت سرم باشه . میخوام با این فرصت محدودی که دارم ، زندگی آدم های اطرافم رو آباد کنم . میخوام خانواده فعلی و آینده ام قربانی تنبلی و لذت طلبی من نشده باشن . میخوام ... میخوام ... میخوام پرده نمایش که جمع شد ، حضار و بیننده ها سرتاپا غرور و سرور باشن از این نمایش بی نظیر ... میخوام نقش اول داستان من آخرش به خودش افتخار کنه .... آخر داستان با خیال آسوده بره کارنامه ش رو تحویل بگیره . این نمایش هرچقدر کوتاه... هرچقدر کم ... هرجاییش که هستیم ، دست خودمونه که چطور تموم بشه (:
تا الان خوب یا بد ، هرطوری که نقشمونو بازی کردیم دیگه بسه . اگه تماشاگرا تا اینجا نا امید شدن ازمون، مهم نیست ، چون هنوز نمایش تموم نشده !
هنوز روی صحنه ایم و تماشاگرا میبینن بیایید فیلمنامه رو تغییر بدیم و آخرشو قشنگ تر کنیم . سورپرایززززز!!!!
به پایان فیلمنامه ات فکر کن
به زیبایی هایی که این نمایش باید قبل از تموم شدن خلق کنه فکر کن
یالا دیگه ... بیننده ها منتظرن ... خدا منتظره ... همه منتظرن... قشنگ تمومش کن