امتیاز موضوع:
  • 24 رأی - میانگین امتیازات: 4.08
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

درد دل های شما

خدایا دلیل حال خوبم گم شده : )

ای که طبیب درد مایی
درد از حد رفت چه می فرمایی؟
آقا امیرالمؤمنین علیه السلام:

حکایت دنیا،حکایت سایه‌ی توست؛
اگر بایستی،می‌ایستد
و اگر دنبالش کنی؛
از تو دور میشود... 53258zu2qvp1d9v

غررالحکم_حدیث۹۸۱۸

فکر بلبل همه آن است که گل شد یارش
گل در اندیشه که چون عشوه کند در کارش Khansariha (2)


دلربایی همه آن نیست که عاشق بکشند Hanghead
خواجه آن است که باشد غم خدمتگارش :‌)) daghighan

.
.
.
بلبل از فیض گل آموخت سخن ور نه نبود
این همه قول و غزل تعبیه در منقارش :‌)))...

.
.

آن سفرکرده که صد قافله دل همره اوست
هر کجا هست خدایا به سلامت دارش Khansariha (2)

.
.
.

دل حافظ که به دیدار تو خوگر شده بود..
نازپرورد وصال است مجو آزارش 49-2
امیرالمومنین (ع):

جاهِدوا فی ‌سَبیلِ‌‌‌اللهِ بأَیدیكُم فَإنْ لَمْ تَقدِروُا فَجاهِدُوا بِألْسِنَتِكُم فَاِنْ لَم تَقِدروُا فَجاهدوُا بِقُلوبِكُم.

در راه خدا با دستها (و جوارحتان) جهاد و مقابله کنید
و اگر نتوانستید با زبانتان و اگر نتوانستید(لااقل) با دلهایتان مجاهده نمائید✌☘

°•مستدرک، ج ١۱، ص ١٦•°
____

اون کسی ک باید ببینه میبنه ، دلسرد نشو رفیق✌
تا میام از همه چی ناامید بشم و دست بکشم از همه و هرتلاشی که تاحالا انجامش میدادم بازم یه جرقه ای ته دلم میزنه که اگه میشد بشه ولی تو تلاشی نکردی چی ؟ Khansariha (2)
آقا امیرالمؤمنین علیه السلام:

حکایت دنیا،حکایت سایه‌ی توست؛
اگر بایستی،می‌ایستد
و اگر دنبالش کنی؛
از تو دور میشود... 53258zu2qvp1d9v

غررالحکم_حدیث۹۸۱۸

قرار است، بیشتر رویا هایمان را دست نیافته و بدون هیچ چیزی ،  فراموش کنیم یا  با جایگزینی و ارتقا رویایی با رویای دیگر تا آخر عمر رویا پردازی هایمان را ادامه بدهیم.   (: 

بگذار با رویا های دست نیافته دنیا را ترک بگویم ... 
اما رویایی -بدون تلاش- و - بدون تاب آوری زیاد -  برای آن  در کارنامه ام ننویسند . 
نمی‌خواهم آرزو و رویایی فقط درحد خیال و اندیشه بماند .
نمی‌خواهم آرمان هایم با تاریخ مرگم ، بمیرند ؛ اگر عملی در جهت آرمان ها صورت بگیرد، اثرش جاودانه و همیشگی است . 
نمی‌خواهم رویا و آرزو بشود عامل بی حرکتی و انفعال . رویا ، آرزو و ارزش باید انسان را به پویایی و تحرک درآورد ... فراموش میکنم هر رویای بی حاصل و منفعل کننده  را .

کاش آدم ها ، آرمان ، ارزش ، آرزو و رویا هایشان را هر روز  زندگی می‌کردند ... نه در سودای رویا و آرمان و ارزش و .... بگویند و بگویند و بگویند تا بمیرند و بمیرد هرآنچه در فکر و اندیشه برای عملی کردن داشتند ....
 سپاس شده توسط
(1402 تير 1، 18:12).آرام. نوشته است: خیلی سخته که کسی نباشه دردل کنی و
خودت بشینی پای درد خودت و بگی عیب نداده 
خیلی سخته که درد ات رو با دهان همون سری بگی که با گوشش باید بشنوی ، کاش یه گوش شنوا دیگه بود...


یه روزایی خیلی خوبه 
اما یه روزایی سخته 
سخته چون سخته 
بی دلیل سخته ...

یه روزهایی شادی 
اما یه روز هایی غم عالم رو داری ...

چه قدر تو جوونیم گیر کردم بین دنیا و اخرتم
چه قدر خوب رو بد می بینم و بد رو خوب 
حس می کنم چشام نمی بینه ...
چطور برخی این قدر محکم قدم برمی دارن ؟
نمی دونم شاید پاهای اون ها هم می لرزه ولی من نمی بینم....

چه قدر گیرم بین زمین و آسمون 
چه قدر سخته آدم خوبی بودن
چه قدر سختمه...

ای کاش یه گوش شنوایی بود..
زندگی هم پر از راحتی و شادیه 
هم پر از سختی و غم
رسالتت رو پیدا کن و عاشقش شو
وقتی عاشق شدی از سختیا و راحتی های زندگی لذت خواهی برد

 
درد و دل هات رو به گوش باد بسپار و سبک بال
بر فراز آسمون زندگی پرواز کن 

برای رهایی از سر در نمی به قلبت رجوع کن...
            دیوانه تر از خویش کسی می‌جستم

دستم بگرفتند و به دستم دادند..
.
از توی هارد قدیمی رسیدم به فولدرهای خیلی قدیمی و موسیقی هایی که ... با شنیدنشون جگرم خون شد نصفه  شبی  12
 سپاس شده توسط
آدمیزادست دیگر دوست دارد دق کند
گاه گاهی گوشه ای بنشیند و هق هق کند
با خودش خلوت کند از دست بی کس بودنش
هی شکایت از خودش از خلق و از خالق کند
تو خوب بمون، نذار خوبا تموم شن
 سپاس شده توسط
(1402 تير 23، 1:42)تـــواب نوشته است: از توی هارد قدیمی رسیدم به فولدرهای خیلی قدیمی و موسیقی هایی که ... با شنیدنشون جگرم خون شد نصفه  شبی  12

(1402 تير 23، 2:01)فرید نوشته است: آدمیزادست دیگر دوست دارد دق کند
گاه گاهی گوشه ای بنشیند و هق هق کند
با خودش خلوت کند از دست بی کس بودنش
هی شکایت از خودش از خلق و از خالق کند


باز هم باغچه از غنچه پژمرده پر است
شهر از مردم دلتنگ و دل آزرده پر است

گر زمین خوردیم و برخاستیم ای دوست! چه غم
خاک این میکده از مست زمین خورده پر است

گیرم از قصه این غصه هم آگاه شدیم
زندگی روز و شبش از غم نشمرده پر است

بی سبب نیست که یاد آور تنهایی هاست
آه از آیینه که از خاطره افسرده پر است

عشق حق داشت اگر تور نینداخت در آب
برکه بخت من از ماهی دلمرده پر است 53258zu2qvp1d9v
چرخ گردون گر ندارد سازگاری با دلت
دست در جیبت کن و جدی نگیرش، بیخیال [تصویر:  4chsmu1.gif]
 سپاس شده توسط
شاید امسال به این بادیه باران برود
شاید امسال به این دشت، بهاران برود

شاید امسال خدا را تو چه دیدی، شاید
یوسف گمشده این بار به کنعان برود

شاید امسال حسین از سفر کرب‌وبلا
منصرف گردد و شاید به خراسان برود

شاید امسال کسی آب نبندد به کسی
یا اگر بست، از این کرده پشیمان برود

شاید امسال اباالفضل نیفتد از اسب
شاید امسال اباالفضل به میدان برود

شاید امسال اذان علی‌اکبر در شهر
تکیه در تکیه، شبستان به شبستان برود

شاید امسال علی‌اصغرِ آغوش حسین
سوی گهواره‌ی خود با لب خندان برود

شاید امسال حبیب و وهب و جُون و زهِیر
نگذارند که آتش سوی طفلان برود

شاید امسال نه از گوش کسی خون آید
و نه در پای کسی خار مغیلان برود

شاید این قافله تا کوفه و از کوفه به شام
تازیانه نخورد دیگر و آسان برود

خیزران شرم کند از همه شاید امسال
چه رسد اینکه بسوی لب و دندان برود

روضه‌خوان! از دم دروازه‌‌ی ساعات نرو
دختر شیر خدا از چه پریشان برود؟

دختر شیر خدا از چه مشوّش باشد
دختر شیر خدا از چه هراسان برود؟...




پ.ن 1: شادکامی های عالم گر یکی سازند دست
کی توانند از غم جانان تو را از ما گرفت؟!


پ.ن 2: من از تو هیچ به غير از همین نفهمیدم
که میهمان همه ماییم و میزبان همه تو
چرخ گردون گر ندارد سازگاری با دلت
دست در جیبت کن و جدی نگیرش، بیخیال [تصویر:  4chsmu1.gif]
 سپاس شده توسط
کفران نعمت کردم، ببخش آقا..
.
.
.
 سپاس شده توسط
12 صورتت شعر است و هر یک تار مویت مصرعی 12


      12 شعر را یک مصرع پیچیده زیبا میکند  12
            دیوانه تر از خویش کسی می‌جستم

دستم بگرفتند و به دستم دادند..
.
 سپاس شده توسط
یادش به خیر 
دوره کنکور با خودم میگفتم اوضاع دیگه از این بد تر نمیشه 
و حالا دیدم که زااارت  42
[تصویر:  uVwrXF.png]
پیش نوشت۱ : 
فقط دوست داشتم بنویسم . طولانیه و بخش اول نوشته ام  احتمالا ناراحت کننده باشه ولی برای نتیجه گیری آخرش ضروریه . 
پیش نوشت۲ : 
دردل داداش کارما باعث شد که افکار و احساساتی که دارم این روزا منظم کنم و اینجا بنویسم تا خالی بشم از نظر روحی روانی ، مدت هاست هیچ دردودلی نکردم چون باید محکم وایسم و قوی بنظر برسم  ، اکثر اطرافیان برا من دردل میکنن و من همیشه دلداری میدم ، اگه  یه روزی من بخوام باهاشون دردل کنم اونا هم احتمالا خودشونو میبازن و از اون به بعد خیلی انرژی و انگیزه نمیگیرن از من ، تنها ملجأ و خونه آرامشم کانون و دوستای گلم (: اگه کمی تلخه به بزرگواری خودتون ببخشید  53 
پیش نوشت ۳ : ادامه متن رو یا نخونید ، یا اگه میخونید تا آخر متن رو کامل  بخونید ‌. 



یکی از دوستانم می‌گفت فلانی ، بهش فکر کردی ؟ چقدر زود گذشت همه چی ؟ قبول داری انگار همین دیروز بود از ترس کووید ۱۹  و مرگ حتی پدر مادرای مسن اجازه نمیدادن بچه هاشون برن پیششون ؟ منظور بدی ندارم ولی همه مون از ترس جونمون فقط ۳ ، ۴ نفر هم خونه ای هامون رو پذیرفته بودیم و اگه یکی از اون ها هم کووید می‌گرفت بازم با تمام توان فرار میکردیم ازش . بازم میگم چیز بدی نبود ، برا حفظ زندگی(خودمون) خودشون و بچه هاشون بهتر بود که اون دوری های فیزیکی و احساسی برقرار باشت تو اون دوره  . حالا کاری به اون ندارم ولی دیدی چه زود گذشت ؟ به خدا قسم انگار همین دیروز بود با ماسک و الکل و هزار بدبختی میرفتیم تا سرکوچه خرید لوازم اولیه زندگیمون  !
 چیشد یهویی ؟ چرا سرعت رفت رو دور تند ؟ چرا همه چی عوض شد ؟ 

آره راست می‌گفت . زندگی همینقدر سریعه . و واضحه هرچی سریع تر بگذره ، زودتر هم به آخر خط میرسه (: 
آخر خط خیلی نزدیکه .... خیلی بیشتر از اون چیزی که فکر می‌کنیم این قطار داره  سریع میره ...
مقصد کجاست ؟ خاک  .
 خاک کجاست ؟ همونجایی که یه عمر روش زندگی کردیم ، زجر کشیدیم، خندیدیم ، فکر کردیم ، دروغ گفتیم ، غیبت کردیم ، دل سوزوندیم براشون  ، دل سوزوندن برامون ، دل بستیم ، دل بستن ،  دل شکستیم ، دل شکستن ، حرف زدیم ، حرف زدن ، دردل کردیم ، دردل کردن ، هرچی بود و نبود از نعمت و امکانات استفاده کردیم ، اسراف کردیم  ، شکر کردیم ،  حسادت کردیم ، حسادت کردن ، غبطه خوردیم ، غبطه خوردن ، خراب کردیم ، آباد کردیم ، سوختیم ، ساختیم ، سوختن ، ساختن ، بردیم ، بردن ، باختیم باختن ... 
و هزار کار دیگه ... ولی آخرش باید توی هین خاک دفن بشیم تا ما هم خاک شیم . تا بعدی ها هم از خاک جدا بشن و اونا هم برن دوراشونو بزنن و آخر سر بعد ۷۰ ، ۸۰ سال برگردن و  بپیوندن به ما . به خاک .

همیشه می‌ترسیدم از عکس اسکلت و جمجه که نماد مرگ هستن . الانم نمی‌ذارم عکسی ازشون که خدایی نکرده اوقات کسی تلخ نشه ، ولی میدونی ،  آخرش هممون تجزیه میشیم به همون استخون و  اسکلت... جالب اینکه همون استخون ها هم تجزیه میشن و میمونه خاک ، و دربهترین حالت ، گرد و غباری مدفون زیر خاک   (: 

یه جدولی هست که مرسومه برا یادآوری زمان محدود آدمی .من هم چند وقتیه دارم پر میکنم این لیست رو ، ایناها عکسش : 
[تصویر:  memento_mori.pdf_pjv7.jpg]
سنکا : مسئله این نیست که ما زمان کمی برای زندگی داریم ، بلکه مشکل اصلی این است که بخش زیادی از آن را از دست می‌دهیم. زندگی به اندازه کافی طولانی هست و مقدار زمان کریمانه ای در اختیارمان قرار گرفته است برای رسیدن و بدست آوردن متعالی ترین دستاوردها ... اگر خودمان درست روی آن سرمایه گذاری کنیم ...
این جدول ۸۰ ردیف ۵۲ ستونی داره . که هر ردیف معرف یکسال میشه .
هر خونه از جدول بازه زمانی یک هفته  هست ‌. 
کل این جدول حدود ۸۰  سال زندگی طبیعی  میشه ‌.

من که ۱۷ سالمه الان،  حدودا یک چهارم لیستم  پُر شده . تا الان که هنوز بچه بودم و بدون دغدغه گذشته ، انقدر سریع بوده ، بعید میدونم کل سه چهارم باقی موندم از کل چیزی که گذشته کند تر بگذره ، چون دغدغه ها و درگیری های ذهن دارن روز به روز بیشتر میشن ... پس قاعدتا همه چیز سریع تر از این قراره بگذره .

در بهترین حالت ممکن (Maximum)، میتونم آخرین خونه های ردیف ۸۰ ام جدول رو قبل از وداع با زندگی روی زمین  پر کنم (:


هر وقت این لیست رو نگاه میکنم ، استرس میگیرم . میترسم .
ولی .... راه فراری نیست آخرش . 

یه بزرگی می‌گفت: 
میتوانی از روبرو شدن با واقعیت فرار کنی ولی ، نمی‌توانی  از نتایج روبرو نشدن با واقعیت فرار کنی ؛) 

خیلی ها با این واقعیت تا دم رفتن روبرو نمیشن . 
اونایی هم که با این واقعیت روبرو میشن دو دسته ان. 
اونایی که افسرده میشن ؛ و اونایی که با روبرو شدن با این واقعیت  زندگیشون تازه شروع میشه (: 


من جزو اونایی هستم که زندگیم با روبرو شدن با این واقعیت شروع شده تازه 1

راستش از وقتی با این واقعیت روبرو شدم وقتی که وسوسه میشم فقط به این وقت محدوده نگاه میکنم ... میگم نه. به خدا ارزششو نداره .
به خدا ارزششو نداره اون وقتی رو که میتونم به عبادت بگذرونم ،  تو طبیعت قدم بزنم و کیف کنم ، میتونم صرف آگاهی و ادراک کنم ، وقتی رو که میتونم باهاش دل کسی رو شاد کنم ، و کمک حال کسی باشم ،
 به خ.ا و مزخرفاتی که فقط روح و فکر و جسمم رو بیهوده خسته میکنه فکر کنم و هدر بدم ... 
اینکه مولا فرمود، یاد مرگ خاموش کننده ی شهوات است ، همینه . آدم اگه همیشه یادش باشه زمانش محدوده ، به کسی ظلم نمیکنه.  به کسی دروغ نمیگه ، تا کجا بقیه رو گول بزنه ؟ مگه آخرش بهم نمیرسن (: ؟ مگه آخرش نباید حساب کتاب پس بده  ؟ اینکه بدونه این حساب کتاب خیلی فاصله ای نداره باهاش ، شاید حساب کتاب ‌واقعا همین فردا پسفردا باشه ! شک ندارم ۸۰ ، ۷۰ سال دیگه هم که باشه ، میگه انگار همین دیروز بود فلان کارو کردم ... آره بنده ی خدا ... هممون حساب کتابمون همین فردا پسفرداست . 

من یه پارادوکسی داشتم . بین کارکردن و لذت بردن از زندگی کوتاه و فانی . 
آدمی که انقد عمرش کوتاهه ، چرا باید ۸۰-۹۰ ساعت در هفته کلاس بره و درس بخونه و زجر بکشه ؟ چرا باید خوابش کامل نباشه ؟ چرا نباید استراحت کنه ...

اینا وقتی حل شد برام که دلیلم برا زنده بودن پیدا شد .
من که میدونم عمرم کوتاهه بذار این فرصت محدود رو از دست ندم . بذار همین یه شانسی که دارم رو جاودانه کنم . بذار انقدر کار خوب کنم و خوبی از خودم یادگار بذارم که موقع رفتن همه اشک بریزن ... میخوام موقع رفتن کسی ازم کینه به دل نداشته باشه . میخوام موقع رفتن فرصتی پیش نیومده باشه که غنيمت نشمرده باشم . میخوام موقع رفتن هرجا که بودم بعد رفتنم خیر و خوبی پشت سرم باشه . میخوام با  این فرصت محدودی که دارم ، زندگی آدم های اطرافم رو آباد کنم . میخوام خانواده فعلی و آینده ام قربانی تنبلی و لذت طلبی من نشده باشن . میخوام ... میخوام ... میخوام پرده نمایش که جمع شد ، حضار و بیننده ها سرتاپا غرور و سرور باشن از این نمایش بی نظیر ... میخوام نقش اول داستان من آخرش به خودش افتخار کنه .... آخر داستان با خیال آسوده بره کارنامه ش رو تحویل بگیره . این نمایش هرچقدر کوتاه... هرچقدر کم ... هرجاییش که هستیم ، دست خودمونه که چطور تموم بشه (: 
تا الان خوب یا بد ، هرطوری که نقشمونو بازی کردیم دیگه بسه . اگه تماشاگرا تا اینجا نا امید شدن ازمون، مهم نیست ، چون هنوز نمایش تموم نشده ! 
هنوز روی صحنه ایم و تماشاگرا میبینن بیایید فیلمنامه رو تغییر بدیم و آخرشو قشنگ تر کنیم . سورپرایززززز!!!!




به پایان فیلمنامه ات فکر کن  53
به زیبایی هایی که این نمایش باید قبل از تموم شدن  خلق کنه فکر کن  53
 یالا دیگه ... بیننده ها منتظرن ... خدا منتظره ... همه منتظرن... قشنگ تمومش کن 1
۱

آواز عاشقانه ی ما در گلو شکست
حق با سکوت بود، صدا در گلو شکست

دیگر دلم هوای سرودن نمی کند
تنها بهانه ی دل ما در گلو شکست

سربسته ماند بغض گره خورده در دلم
آن گریه های عقده گشا در گلو شکست

ای داد، کس به داغ دل باغ دل نداد
ای وای، های های عزا در گلو شکست

آن روزهای خوب که دیدیم، خواب بود
خوابم پرید و خاطره ها در گلو شکست

«بادا» مباد گشت و «مبادا» به باد رفت
«آیا» ز یاد رفت و «چرا» در گلو شکست

فرصت گذشت و حرف دلم ناتمام ماند
نفرین و آفرین و دعا در گلو شکست

تا آمدم که با تو خداحافظی کنم
بغضم امان نداد و خدا...در گلو شکست


۲
سراپا اگر زرد و پژمرده ایم
ولی دل به پاییز نسپرده ایم

چو گلدان خالی، لب پنجره
پُر از خاطرات ترک خورده ایم

اگر داغ دل بود، ما دیده ایم
اگر خون دل بود، ما خورده ایم

اگر دل دلیل است، آورده ایم
اگر داغ شرط است، ما برده ایم

اگر دشنه ی دشمنان، گردنیم!
اگر خنجر دوستان، گرده ایم!

گواهی بخواهید، اینک گواه:
همین زخم هایی که نشمرده ایم!

دلی سربلند و سری سر به زیر
از این دست عمری به سر برده ایم


۳
تقدیم به سبز قبایی که نمیشه دوستش نداشت 53
 سپاس شده توسط
میدونی وقتی یه مدتی این کار رو انجام نمیدی متوجه میشی افسرده هم شدی ، دردای افسردگی و تاثیراتش دیگه لمس میشه و وقتی متوجه بشی چی حالتو بهتر میکنه تا تو مسیر بیفتی و این جاست باید بتونی توی مسیرت ابزار هایی رو یاد بگیری مثل سخنور شدن که یادش بگیری بتونی راحت همه چی جلو دستت باشه ،توی حال زندگی میکنی نه حس گذشته ایی توشه نه نگرانی اینده، مسیر سبز و روشن..زندگی معنا پیدا میکنه ، به وجود درونت میرسی..
تموم این دردا و سختی ها ،فریادهایی که تو سکوت خفه میشن رو میتونی ابزاری داشته باشی که باعث شده سطح اگاهیت از زندگی خیلی زیاد تر بشه ، که هر کسی توی درونش قدرت خاص خودش رو داره که یه استعداد مختص به خودشه که فقط خودش میدونه..
یه دفعه یاد اینجا افتادم و یهو به دلم اومد اینو بنویسم اینجا..
وقتی میخوای بیخیال بشی به یاد بیار چرا شروع کردی، به یاد بیار کی هستی.. 
و روی اخر بازی تمرکز کن..
 سپاس شده توسط


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان