1402 مهر 15، 10:14
1402 مهر 15، 12:43
ویرایش شده
نقل قول: دلم خواست باهاتون به اشتراک بذارمش و اینو بگم که: رفقا پاکی خیلی ارزش داره. اونقدری که گاهی آدم تنها داراییش همین پاکیه. نه پول توی حساب بانکی، نه دوست و رفیق درجه یک، نه موفقیت خاص و افتخار بزرگ و نه خیلی چیزها، جز همین پاکی که بهش رسیده و حالا مجبوره چنگ بندازه بهش و محکم نگهش داره.
1402 مهر 16، 18:44
انگار توی یه جنگ بزرگم
با خودم...
از همه آدما فاصله گرفتم نمیدونم چطور یهو به سرم زد بیام اینجا
اینجا واسم از همه جا امن تره فقط نمیخواستم جوابی بگیرم میخواستم یه جا بنویسم که حس امنیت داشته باشم
و این روزا سراسر استرس و اضطرابم
اینکه از همه جا موندم عذابم میده
اینکه هرکاری میکنم نمیتونم خودمو برسونم باعث کلافگیمه اینکه هروقت یه ذره نزدیک شدم بدون اراده خودم مجبور شدم دور بشم
ولی هنوز به روزی که همه چی درست میشه دل بستم
اینکه روزگار باهات سر جنگ نداره
اینکه همه چی قرار نیست بد بشه
...
چرخ بر هم زنم ار غیر مرادم گردد
من نه آنم که زبونی کشم از چرخ فلک
من نه آنم که زبونی کشم از چرخ فلک
1402 مهر 25، 16:56
ویرایش شده
آدمها فکر می کنند اگر یک بار دیگر متولد شوند، جور دیگری زندگی می کنند، شاد و خوشبخت و کم اشتباه خواهند بود ، فکر می کنند می توانند همه چیز را از نو بسازند، محکم و بی نقص ! اما حقیقت ندارد !
اگر ما جسارت طور دیگری زندگی کردن را داشتیم
اگر قدرت تغییر کردن را داشتیم
اگر آدمِ ساختن بودیم ،
از همین جای زندگیمان به بعد را
مى ساختيم !
آنتوان دوسنت اگزوپری
=)
1402 مهر 26، 22:04
اشتباه کردم
آره نباید به خیلی ها بها میدادم تقصیر قلب مهربون خودم بود
الان دیگه تقریبا تنهام
عیبی نداره از این جهت شانس نیاوردم هر کی بهم رسید سریع سوارم شد
از خیلی ها نا امید شدم
چرا اینقدر تنهایی زیاد شده
1402 مهر 27، 22:09
آخر به همان نقطه که بودیم رسیدیم !
در مسابقه دو دنیا کسی که اول میشه برنده نیست
اونی برندست که وایسه
اطرافش رو ببینه
داشته هاش
خانواده
مادر
1402 مهر 28، 9:08
درد بیرحم بس نیست ؟
...
..
.
دیوانه تر از خویش کسی میجستم
دستم بگرفتند و به دستم دادند..
.
دستم بگرفتند و به دستم دادند..
.
1402 مهر 28، 9:31
ویرایش شده
و نا امیدی عمیقی داره منو درک میکنه که تاحالا نکرده
لعنت به این درَک
دیوانه تر از خویش کسی میجستم
دستم بگرفتند و به دستم دادند..
.
دستم بگرفتند و به دستم دادند..
.
1402 مهر 30، 14:59
(1402 ارديبهشت 18، 22:45)مهرخدا نوشته است: .......
این روزا شدیدا به حضور خدا پیشم نیازمندم و امیدوارم مث همیشه هوامو داشته باشه و پسم نزنه که هیچوقت چنین چیزی ازش ندیدم
و شاید شدیدتر از قبل...
نمیدونم اون همه ایمانم، اعتمادم چی شد که نشد بشه...
هنوز میدونم و ته دلم باور داره که هیچوقت خدا برام بد نخواسته و اگر بد شده تقصیر خودمه...
میدونم اگر خدا دیشب در کنارم نبود، بخاطر کم اوردنام اتفاقی رخ میداد که طلوع امروز رو نبینم...
ولی هنوز هستم...
سرشار از درد...
سرشار از غم...
سرشار از خستگی...
سرشار از کم آوردن...
شاید اگر سرشار از اینها نبودم، زنده هم نبودم...
زندگی همه چیزش درهمه و نمیتونم خوباشو فقط جمع کنم برای خودم....
کورسوی امیدی هم که وجود داره امیدارم از دست ندمش
که جز اون دیگه چیزی برام نمونده...
1402 آبان 2، 22:40
امروز ی دختر خانمی و دیدم ، متقاضی دریافت کمک های دولتی بود . بومی نبود . از شرق ایران بود . من ب شرق ایران میگم اون سر دنیا چون دوره . کار اون دختر خانم و اولش انجام ندادم چون باید غیر قانونی ی چیزهایی و رد میکردم .
ی دختر خانم متولد ۸۱ ک دوتا بچه داشت ، یکی ۵ ساله و دومی ۲ ساله ... و سرپرست خانواده بود . همش میگفت آبحی ی کاری کن دیگه ... کارهاش و انجام دادم . ولی هنوزم صداش تو سرمه و دلم میسوزه . هم مادر بود. ، هم سرپرست بود ، هم غریب بود . زندگی خیلی سخته ..
نمیتونم و نمیخوام دیگه مشکلات و سختی های زندگی هارو مقایسه کنم .. درسته ک سختی و مشکلات هرکسی در زندگیش بزرگ هست ، برای خودش بزرگ و سخت هست .
_______
1402 آبان 11، 23:33
لحظه غریبی بود
احساس غم داشتم و همچنین عقب ماندگی از زندگی
بنظر میرسه که وقت چندانی برای جمع کردن زندگیم برام باقی نمانده
یه نخ موی سفید ببین چیکار کرده باهام
موی سپیدو توی آینه دیدم
اهی بلند از ته دل کشیدم
تا زیر لب شکوه رو کردم آغاز
عقل هی ام زد که خودت رو نباز
رفته بودم تا مثل یک کبوتر
باز کنم تو آسمون بال و پر
دیدم که شوقی ندارم به پرواز
عقل هی ام زد که خودت رو نباز
رفتم که با شادی و سازش کنم
گل های گلدونو نوازش کنم
از دل بی حوصله غمگین شدم
تشنه دلداری و تسکین شدم
تا زیر لب شکوه رو کردم آغاز
عقل هی ام زد که خودت رو نباز
موی سپیدو توی آینه دیدم
1402 آبان 12، 18:47
چرا همیشه بخشش؟
من نخواهم گذشت از کسانی که باعث حال امروز من شدهاند...
آقا بیا تا زندگی معنا بگیرد
شاید دعای مادرت زهرا بگیرد
آقا بیا تا با ظهور چشمهایت
این چشم های ما کمی تقوا بگیرد
اعضا / برنامه ریزی روزانه / استوا
آجیل پاکی / کنترل ذهن و نگاه / قرار عاشقی
قرآن / دعای عهد / شبانه روزی
پیشگیری و مدیریت افکار آلوده
1402 آبان 13، 1:45
یادم میمونه ...
هزار دشمنم ار میکنند قصد هلاک
گرم تو دوستی از دشمنان ندارم باک
گرم تو دوستی از دشمنان ندارم باک
1402 آبان 13، 22:20
تو چنین خوب چرایی ؟
هزاران مرتبه شکر که انقدر حواست بهم هست ۸
1402 آبان 14، 4:05
ویرایش شده
گرچه سخته ولی بازم صبر میکنم
باشه...
از اون راه هم نمیرم ...
از صبح تا حالا فقط دارم میگم باشه باشه باشه ...
اما یادت باشه،
خودت گفتی همه چی درست میشه ...
بعداً نزنی زیرشا
هزار دشمنم ار میکنند قصد هلاک
گرم تو دوستی از دشمنان ندارم باک
گرم تو دوستی از دشمنان ندارم باک