1392 آذر 30، 0:52
دست شما درد نکنه
پس شرحش چی شد؟؟
این پست رو بعدا پاک کنید
(1392 آذر 29، 23:31)تنها ترین سردار نوشته است: ..
آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند آیا بود که گوشه ی چشمی به ما کنند ؟
دردم نهفته بِه ز طبیبانِ مدعی باشد که از خزانه ی غیبم دوا کنند
معشوق چون نقاب ز رخ در نمی کشد هر کس حکایتی به تصور چرا کنند
چون حسنِ عاقبت نه به رندیّ و زاهدیست آن بِه که کارِ خود به عنایت رها کنند
بی معرفت مباش که در من یزیدِ عشق اهلِ نظر معامله با آشنا کنند
حالی درونِ پرده بسی فتنه می رود تا آن زمان که پرده برافتد، چه ها کنند؟
گر سنگ از این حدیث بنالد عجب مدار صاحبدلان حکایتِ دل خوش ادا کنند
مِی خور که صد گناه ز اغیار در حجاب بهتر ز طاعتی که به روی و ریا کنند
پیراهنی که آید از او بویِ یوسفم ترسم برادرانِ غیورش قبا کنند
بگذر به کویِ میکده تا زمره ی حضور اوقاتِ خود ز بهرِ تو صرفِ دعا کنند
پنهان ز حاسدان به خودم خوان که منعمان خیرِ نهان برایِ رضایِ خدا کنند
حافظ دوامِ وصل میسر نمی شود شاهان کم التفات به حالِ گدا کنند ...
(1392 آذر 30، 22:35)تنها ترین سردار نوشته است: ..
گل بی رخِ یار خوش نباشد بی باده بهار خوش نباشد
طرفِ چمن و طوافِ بستان بی لاله عِذار خوش نباشد
رقصیدنِ سرو و حالتِ گل بی صوتِ هزار خوش نباشد
با یارِ شکر لبِ گل اندام بی بوس و کنار خوش نباشد
هر نقش که دستِ عقل بندد جز نقشِ نگار خوش نباشد
جان نقدِ محقّرست، حافظ ار بهرِ نثار خوش نباشد ...