1398 دي 12، 15:21
بچه ها شما توی دوره ترکتون چه چیزای خوبی حس کردید و چه چیزی باعث شده تو این مسیر بمونید؟
یعنی اگه باز برید گناه کنید چه چیزیو از دست میدید؟!
(1398 دي 12، 15:21)رضا خان نوشته است: رضا / ۱۸ آذر / ۲۳ روز خوب
بچه ها شما توی دوره ترکتون چه چیزای خوبی حس کردید و چه چیزی باعث شده تو این مسیر بمونید؟
یعنی اگه باز برید گناه کنید چه چیزیو از دست میدید؟!
(1398 دي 12، 15:21)رضا خان نوشته است: رضا / ۱۸ آذر / ۲۳ روز خوب
بچه ها شما توی دوره ترکتون چه چیزای خوبی حس کردید و چه چیزی باعث شده تو این مسیر بمونید؟
یعنی اگه باز برید گناه کنید چه چیزیو از دست میدید؟!
(1398 دي 12، 15:21)رضا خان نوشته است: بچه ها شما توی دوره ترکتون چه چیزای خوبی حس کردید و چه چیزی باعث شده تو این مسیر بمونید؟
یعنی اگه باز برید گناه کنید چه چیزیو از دست میدید؟!
(1398 دي 14، 10:19)حامدحامد نوشته است:(1398 دي 12، 15:21)رضا خان نوشته است: بچه ها شما توی دوره ترکتون چه چیزای خوبی حس کردید و چه چیزی باعث شده تو این مسیر بمونید؟
یعنی اگه باز برید گناه کنید چه چیزیو از دست میدید؟!
آقا رضا در دوره ترک، یکی از اولین چیزهایی که حس می کنم و برام قابل لمس هست، اعتماد به نفسه. وقتی برای ترک، عزم جزم می کنم و به روند ترک امیدوارم و چندین روز از ترک می گذره، یه حس قدرت و اعتماد به نفس دارم. دوست دارم با دیگران ارتباط برقرار کنم و کمتر از رویارویی با دیگران، واهمه دارم. یه نشاط خاصی درونم حس می کنم و هر روز که از پاکی ام میگذره، این حس نشاط بیشتر میشه. وقتی که این پاکی رو با چیزهای خوب دیگه مثل کنترل نگاه و ذهن و یا نماز با توجه و امثالهم، ادغام کنم، اون پاکی شدیداً بهم می چسبه؛ یعنی منظورم اینه که پاکی بهم مزه می کنه. در روزهای پاکی، دوست دارم به کارهایی بپردازم که علاقه مندم. مثلاً میرم می دوم و نرمش می کنم یا کتاب می خونم و دوست دارم بیام در کانون، به طور قدرتمند، اعلام وضعیت کنم و به بچه ها انرژی بدم.امان از موقعی که می شکنم. وقتی شکستم، تا دو سه روز حالم گرفته است. دوست دارم یکی باشه باهاش درد دل کنم و بهم تسلّا بده یا اینکه دوست دارم یکی باشه یه چندتا فحش آبدار بهم بده بلکه آروم شم. حتی بدم نمیاد یکی بیاد یه کشیده بخوابونه زیر گوشم. در این حد داغون میشم. توی خودم فرو میرم و حوصله هیچکی و هیچ کاری رو ندارم. اشتهامو از دست میدم. یه حسی بهم میگه خدا داره حالش ازم بهم می خوره. عصبانی و پرخاشگر میشم و با دوستان و پدر و مادرم با تندی برخورد می کنم. این حس های بد مخصوصاً زمانی بیشتر میشه که مثلاً در مسابقه گروهی کانون شرکت کردم و خرابکاریم باعث میشه امتیاز گروهمون بیاد پایین. دیگه در این صورت افسرده تر، بی حوصله تر، کم طاقت تر و پرخاشگرتر میشم.