امتیاز موضوع:
  • 1 رأی - میانگین امتیازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
(1401 مهر 14، 22:17)Silent Voice نوشته است: هراکلیتوس پایداری و ثبات در عنصرهای جهان را رد می‌کرد و معتقد بود همه چیز در جهان در سیلان است؛ تا آنجا که وی گفته‌است: «هیچکس نمی‌تواند در یک رودخانه دوبار گام بنهد». با وجود تغییر و سیلانی که از نظر هراکلیتوس در تمامیِ چیزهایِ جهان وجود دارد، وی لوگوس را تنها چیزِ ثابت و ایستای جهان می‌دانست. پژوهشگران لوگوسِ مورد اشارهٔ هراکلیتوس را «قانونِ حاکم بر جهان» می‌دانند. قانونی که تضاد نمودِ اصلیِ آن است. ستیز و کشاکش میانِ اضداد، از نظر هراکلیتوس یگانه واقعیت و عدالتِ جهانی بود. به همین ترتیب، هراکلیتوس حتی جنگ را نیز عدالت و امری عمومی می‌دانست. وی را به دلیلِ نظری که در موردِ ستیز اضداد داشت.

این مطلب و اگه دوست داشتید تو انجمن مشاوره درباره اش نظر بدید

جالبه بدونید من بار اول که این مطلب و می‌خوندم فکر میکردم منظور هراکلیتوس از لوگوس خداست 
ولی نه منظورش قوانینی که حاکم بر طبیعت است
سلام خدمت همه ی دوستان 
یه موضوعی هست که دوست دارم درباره اش صحبت کنم 
امیدوارم عزیزان هم تا جایی که میتونن همراهیم کنن 

سئوال اولم اینه که آیا تجربه ی مشابه داشتید ؟ 




نقل قول: تو وجودم یه بخش گمشده دارم ..
انگار به یه بخشی از وجودم توجه نکردم و گاها تو زندگی عادی اون بخش گمشده ی وجودم طغیان میکنه 

حقیقتا نمیدونم چطوری باید بیشتر درباره اش بگم 
امیدوارم سئوال بپرسید تا بتونم بگم ..
احساس میکنم آرزو های قلبیم هستن که دارن تبدیل به مرض قلبی میشن ...

این که الان دارم مطرحش میکنم یکم برام سخت هست ولی احساس میکنم باید مطرح شه ....
احساس میکنم باید بهش نور بتابه ...


شاید باورتون نشه ولی به خاطر این موضوع عاشق شدم 
البته که ارتباطی شکل نگرفت ...
چون خودم فهمیدم که من به اون فرد علاقه پیدا نکردم بلکه به اون ویژگی که بخشی از خودم مبتونه باشه علاقه مند شدم ...

امیدوارم گیج نشده باشید  302
اگه بد توضیح دادم ببخشید
سلام من متوجه منظورتون نشدم قسمت گم شده چطوری میتونه طغیان بکنه؟ Khansariha (56) 65  شاید منظورتون قسمتی بوده که بهش اهمیت ندادید 
اون قسمت از درونتون چی میخواد ازتون؟
 سپاس شده توسط
(1401 مهر 25، 12:35)New fighter نوشته است: سلام من متوجه منظورتون نشدم قسمت گم شده چطوری میتونه طغیان بکنه؟ Khansariha (56) 65  شاید منظورتون قسمتی بوده که بهش اهمیت ندادید 
اون قسمت از درونتون چی میخواد ازتون؟


بله درسته قسمتی که بهش اهمیت ندادم ...
چیز خاصی نمیخواد ...
میخواد من یه جور دیگه باشم ...
باهوش و مبتکر ...
تا حدی هستم ولی اون از من ماورایی میخواد ...
 سپاس شده توسط
خب اگه ازتون میخواد بیشتر از چیزی که هستید مبتکر و باهوش و... باشید،چرا اینطور نمی شید؟ خودتون نمی‌خواید باشید یا نمیشه ؟ فکر می کنید داشتن یه صفت بیش از حدی که دارید آسیب میزنه بهتون؟ اگه آره چرا اینطور فکر می کنید؟
 سپاس شده توسط
(1401 مهر 25، 13:09)New fighter نوشته است: خب اگه ازتون میخواد بیشتر از چیزی که هستید مبتکر و باهوش و... باشید،چرا اینطور نمی شید؟
می خواد که ذاتا باشم نمیخواد ایجادش کنم 
خودتون نمی‌خواید باشید یا نمیشه ؟

فکر می کنید داشتن یه صفت بیش از حدی که دارید آسیب میزنه بهتون؟
بله دقیقا  Khansariha (69)
اگه آره چرا اینطور فکر می کنید؟
ببینید چطور بگم بهتون ...
مثلا تو یه شرایط خاصی یکهو اون حس طغیان میکنه و همین مثلا میگه اگه خیلی باهوش هستی سربه سر فلانی بذار 
و من هم ممکنه اون لحظه متوجه نشم که این اون حسی هست که به اصطلاح طغیان کرده ...
مشکلم باهاش اینه که گاها بهم مسلط میشه  Khansariha (69)

 سپاس شده توسط
خیلی بهش فکر کردم به نظرم میتونه برگرده به ناهشیار شما شاید خودتون دوست نداشته باشید بهش بها بدید ولی ذهنتون ازتون میخواد که بهش فکر کنید یا حتی اونجوری باشید که اون میگه من توی این شرایط با خودم فکر میکنم شاید واقعا چیزی باشم که اون میگه باشم شاید کارهایی که میکنم شاید این شخصی که هستم مثل یه نقاب باشه که روی چیزی که باید باشم زده شد دلیل های خیلی زیادی میتونه داشته باشه یکیش اینکه شرایط اجتماعی و محیطی که توش بزرگ شده باشم اینو ازم خواسته باشه برخلاف چیزی که دوست دارم یا برخلاف چیزی که باید باشم،باشم یا موقعیتی که میخوام داشته باشم این شخصیتو میطلبه تمام این موارد میتونه یه ماسکی درست کنه که جلوی وجود واقعی ما را بگیره پس بنابراین باید موقعیت و چیزی که الان هستیم را بپذیریم و این حسو سرکوبش کنیم یا باید یه شخصیت دیگه بشیم و اون ماسکه را برداریم که خوب انتخاب سختی هم هست
 سپاس شده توسط
(1401 مهر 26، 10:07)New fighter نوشته است: خیلی بهش فکر کردم به نظرم میتونه برگرده به ناهشیار شما شاید خودتون دوست نداشته باشید بهش بها بدید
اتفاقا دوست دارم فقط ذهنم حریص شده ... به بهای کم قانع نیست ... 

ولی ذهنتون ازتون میخواد که بهش فکر کنید یا حتی اونجوری باشید که اون میگه من توی این شرایط با خودم فکر میکنم شاید واقعا چیزی باشم که اون میگه باشم شاید کارهایی که
منم تو اون لحظه همین طور فکر میکنم ...
و همینه که میگم اختیار رو ازم میگیره 

میکنم شاید این شخصی که هستم مثل یه نقاب باشه که روی چیزی که باید باشم زده شد دلیل های خیلی زیادی میتونه داشته باشه یکیش اینکه شرایط اجتماعی و محیطی که توش بزرگ شده باشم اینو ازم خواسته باشه برخلاف چیزی که دوست دارم یا برخلاف چیزی که باید باشم،باشم یا موقعیتی که میخوام داشته باشم این شخصیتو میطلبه تمام این موارد میتونه یه ماسکی درست کنه که جلوی وجود واقعی ما را بگیره پس بنابراین باید موقعیت و چیزی که الان هستیم را بپذیریم و این حسو سرکوبش کنیم یا باید یه شخصیت دیگه بشیم و اون ماسکه را برداریم که خوب انتخاب سختی هم هست

خودم هم از دیروز خیلی بهش فکر کردم ...
این احساسی که گفتم از خیلی سال پیش شروع شد ...
از وقتی ابتدایی بودم ...
خیلی جاها نادیده گرفته شدم ...
بله شرایط ازم میخواست کس دیگه ای باشم ...





و اینکه حالا الان باید چکار کرد ؟ 
پس شما هم یه همچین تجربه ای داشتید ؟
 سپاس شده توسط
بله منم تجربه شو داشتم کاری که ذهنم میگفت درسته را انجامش دادم ولی اتفاق خوبی هم نیوفتاد نمیدونم شاید باید میوفتاد شاید توی اون لحظه بد جلوه داد 
من نمیدونم ذهنتون ازتون چی میخواد شرایط شما را نمیدونم ولی اینو خوب میدونم که بعضی کارها را توی یه سنی اجازه داریم انجامش بدیم البته نه اینکه نشه توی سن های بالاتر انجامش داد ولی خوب ازمون بیشتر انتظار میره یا شاید اونقدر کاری را کردیم که دیگران ازمون خواستن که اگه کاری را که خودمون بخوایم بکنیم را انجام بدیم بقیه برن تو شک یا پرخاشگر بشن که خب در مورد من همین اتفاق افتاد ولی من ترجیح دادم انجامش بدم هر چقدر هم که سعی کنیم اطرافیان را راضی نگه داریم نهایتا بازم ناراصی نمیشن این نظر منه البته اگه نظر بقیه در مورد کاری که شک دارید انجامش بدید مهم نیست کارتون راحت تر میتونه باشه
 سپاس شده توسط
توی کتاب کیمیاگر من یه نکته ای را متوجه شدم که حریص بودن بد نیست چه بسا خوب هم باشه ولی باید حواسمون هم باشه به قول معروف از هول حلیم هم نیوفتیم توی دیگ باید مقدمات اون کار را داشته باشیم و بعد انجامش بدیم یهو تصمیم نگیریم که انجامش بدیم و شروع کنیم بعد که افتادیم توی دردسر بگیم عه عجب کاری کردم و اخرش بگیم نه من طمع کردم چه کاری بود زندگی خودمو میکردم به نظر من زندگی ارزشش خیلی کمتر از اینکه بخواد جوری باشه که مارا یه جا نگه داره ولی نباید هم برای رسیدن به هدف های بالاتر هم عجول بود باید بدونیم میخوایم چیکار کنیم جوانبش را در نظر بگیریم و اقدام کنیم
 سپاس شده توسط
سلام بچه ها یه موضوعی هست در رابطه با خودم 
از همتون میخوام کمکم کنید هر حرفی پیشنهادی دارید 
بگید

من از ۶ سالگی شبا کابوس میبینم 
البته شاید به محتوای کابوس ها پی ببرید دیگه نشه بهش گفت کابوس 
نمیدونم شاید بهش بگید شهود 
پرواز روح
برونفکنی 
و....  
محتواشون اکثرا پرواز روح و ایناست. 
من نمی فهمم چرا از شش سالگی دارم اینارو هر هفته تجربه میکنم دلیلش چیه 
شبایی ک ممکنه کابوس ببینم علامت هاشو میفهمم 
یکی از علامتاش اینه ک صدا های ادم هایی میشنوم 
ک اصلا اونجا ک من هستم نیستن 
ینی صداهایی پنهانی ادمارو میشنوم ک دارن درباره یه چی حرف میزنن 

نمیدونم باور میکنید یا نه ولی نظرتون و بگید

هر حرفی دارید بگید  Hanghead 

لطفا.. ـ

چون واقعا دارم سر اینا اذیت میشم
 سپاس شده توسط
(1401 آبان 5، 12:56)Silent Voice نوشته است: سلام بچه ها یه موضوعی هست در رابطه با خودم 
از همتون میخوام کمکم کنید هر حرفی پیشنهادی دارید 
بگید

من از ۶ سالگی شبا کابوس میبینم 
البته شاید به محتوای کابوس ها پی ببرید دیگه نشه بهش گفت کابوس 
نمیدونم شاید بهش بگید شهود 
پرواز روح
برونفکنی 
و....  
محتواشون اکثرا پرواز روح و ایناست. 
من نمی فهمم چرا از شش سالگی دارم اینارو هر هفته تجربه میکنم دلیلش چیه 
شبایی ک ممکنه کابوس ببینم علامت هاشو میفهمم 
یکی از علامتاش اینه ک صدا های ادم هایی میشنوم 
ک اصلا اونجا ک من هستم نیستن 
ینی صداهایی پنهانی ادمارو میشنوم ک دارن درباره یه چی حرف میزنن 

نمیدونم باور میکنید یا نه ولی نظرتون و بگید

هر حرفی دارید بگید  Hanghead 

لطفا.. ـ

چون واقعا دارم سر اینا اذیت میشم

یه سوال 
مثلا توی خوابت یه جاهایی نمیبینی که پشت سرت حرف میزنن یا توطئه می‌خوان بکنن بر علیه ت 39
 سپاس شده توسط
(1401 آبان 5، 13:19)New fighter نوشته است:
(1401 آبان 5، 12:56)Silent Voice نوشته است: سلام بچه ها یه موضوعی هست در رابطه با خودم 
از همتون میخوام کمکم کنید هر حرفی پیشنهادی دارید 
بگید

من از ۶ سالگی شبا کابوس میبینم 
البته شاید به محتوای کابوس ها پی ببرید دیگه نشه بهش گفت کابوس 
نمیدونم شاید بهش بگید شهود 
پرواز روح
برونفکنی 
و....  
محتواشون اکثرا پرواز روح و ایناست. 
من نمی فهمم چرا از شش سالگی دارم اینارو هر هفته تجربه میکنم دلیلش چیه 
شبایی ک ممکنه کابوس ببینم علامت هاشو میفهمم 
یکی از علامتاش اینه ک صدا های ادم هایی میشنوم 
ک اصلا اونجا ک من هستم نیستن 
ینی صداهایی پنهانی ادمارو میشنوم ک دارن درباره یه چی حرف میزنن 

نمیدونم باور میکنید یا نه ولی نظرتون و بگید

هر حرفی دارید بگید  Hanghead 

لطفا.. ـ

چون واقعا دارم سر اینا اذیت میشم

یه سوال 
مثلا توی خوابت یه جاهایی نمیبینی که پشت سرت حرف میزنن یا توطئه می‌خوان بکنن بر علیه ت 39


نه راستش چنین چیزایی ندیدم
 سپاس شده توسط
آقای سایلنت ویس 
من تجربه ی خواب جداشدن از بدنم رو داشتم خیلی وحشتناک بود 
منظوزتون از پرواز روح اینه ؟
(1401 آبان 19، 23:08)آبی آسمانی نوشته است: آقای سایلنت ویس 
من تجربه ی خواب جداشدن از بدنم رو داشتم خیلی وحشتناک بود 
منظوزتون از پرواز روح اینه ؟


دقیقا
 سپاس شده توسط


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان