۩ مشاعره ۩

**مــانــا** · 1391 مهر 26، 10:59

سلااااام

آقای پوریا دل کانونیا هم خیلی براتون تنگیده Tears

مصلحت نیست که از پرده برون افتد راز ........... ورنه در محفل رندان خبری نیست که نیست

**ترلان** · 1391 مهر 26، 14:08

روز سیه مرگ شود شمع مزارت /// هر خار که از پای فقیری بدر آری

صائب

**شاهین 70** · 1391 مهر 26، 15:44

یادباد آن که به خلوتگه وصلت شب و روز

دل سرا پرده‌ی صد راز نهان بود مرا

**MohseN72** · 1391 مهر 26، 16:06

آن یار که عهد دوستداری بشکست.....می رفت و منش گرفته دامن در دست
می گفت : دگر باره به خوابم بینی.....پنداشت که بعد او مرا خوابی هست !!!!

**ترلان** · 1391 مهر 26، 17:55

تو نه عاشقی نه حیران ، نه غریبی نه پریشان

به چنین کسی چه گویم که چه روزگار دارم؟!

**رند** · 1391 مهر 26، 18:59

محروم اگر شدم ز سر کوی او چه شد

از گلشن زمانه که بوی وفا شنید

ساقی بیا که عشق ندا میکند بلند

کانکس که گفت قصه ما هم زما شنید

**بارونی....** · 1391 مهر 26، 20:53

به به...آقا پوریا...منور فرمودین....تاپیک روشن شد به نور جمال شما

در عشق،دو عالم را من زیر و زبر کردم........اینجاش چه می جستی؟کو جای دگر دارد

مولانا

**تندیس** · 1391 مهر 26، 22:01

درون ها تیره شد باشد که از غیب

چراغی برکند خلوت نشینی

**mehrdadbaby** · 1391 مهر 26، 23:12

یاران دوباره غم ، دل ما را گرفته است
گفتم که دل؟ نه ،همه جا را گرفته است

دانیم وقت مرگ که پندارهای پوچ
یک عمر، عمر ما و شما را گرفته است

**Salahshoor**

تا کی به تمنای وصال تو یگانه
اشکم شود از هر مژه چون سیل روانه
خواهد به سر اید غم هجران تو یا نه
ای تیر غمت را دل عشاق نشانه
جمعی به تو مشغول و تو غایب ز میانه