امتیاز موضوع:
  • 11 رأی - میانگین امتیازات: 4.64
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
اقا شعر بعدی رو خودم بگم تا تاپیک تارعنکبوت نبسته  22

ظالمی را خفته دیدم نیمروز
گفتم این فتنه ست خوابش برده به
وانکه خوابش بهتر از بیداری است
ان چنان بد زندگانی مرده به 
سعدی
 سپاس شده توسط
4 باور کن من خیلی فکر کردم خودمم عاشق مشاعرم ولی با ظ یادم نیومد
کلا با این حروف خاص مشکل دارم
:/ یه بدی دیگه هم که هس خب اسم شاعرا یادم نیس

هر كسی از ظن خود شد يار من*از درون من نجست اسرار من
سر من از ناله‌ من دور نيست*ليک چشم و گوش را آن نور نيست

مولانا 1
 أَلَمْ یَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ یَری؟!
 سپاس شده توسط
تا توانی دفع غم از چهره غمناک کن
در جهان گریاندن آسانست اشکی پاک کن

ملک الشعرای بهار
 سپاس شده توسط
نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت * به غمزه مسئله آموز صد مدرس شد (حافظ)
 أَلَمْ یَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ یَری؟!
 سپاس شده توسط
دیدی که چه غافل گذرد قافله عمر
بگذاشت به شب خوابت و بگذشت شبابت

شهریار
انما یتقبل الله من المتقین ...


خداحافظی

 سپاس شده توسط
تو پای بند ظاهر کار خودی وبس
پرسندت ار زمقصد و معنی,چه میکنی

پروین اعتصامی
 سپاس شده توسط
یاد باد آن که ز ما وقت سفر یاد نکرد*به وداعی دل غم دیده ما شاد نکرد( حافظ)
 أَلَمْ یَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ یَری؟!
 سپاس شده توسط
دیدن روی تو ظلم است وندیدن مشکل است
چیدن این گل گناه است ونچیدن مشکل است

صائب تبریزی
تا تو نگاه میکنی کار من آه کردن است*ای به فدای چشم تو این چه نگاه کردن است (شهریار)
 أَلَمْ یَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ یَری؟!
 سپاس شده توسط
تن ز جان وجان ز تن مستور نیست
لیک کس را دید جان دستور نیست

مولوی
تو نه چنانی که منم من نه چنانم که تویی*تو نه بر آنی که منم من نه بر آنم که تویی 
من همه در حکم توام تو همه در خون منی*گر مه و خورشید شوم من کم از آنم که تویی (مولانا )
 أَلَمْ یَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ یَری؟!
 سپاس شده توسط
یاد باد انکه نهانت نظری با ما بود
رقم مهر تو بر چهره ما پیدا بود
حافظ
 سپاس شده توسط
دین و دل به یک دیدن باختیم و خرسندیم*در قمار عشق ای دل کی بود پشیمانی؟ 1
(شیخ بهایی)
 أَلَمْ یَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ یَری؟!
 سپاس شده توسط
یاد باد آن کو به قصد خون ما

عهد را بشکست و پیمان نیز هم 53
[تصویر:  05_blue.png]
 سپاس شده توسط
من گذشتم به شتاب از در و دشت
به شتاب ایام از من بگذشت
گرچه از عمر دل سیری نیست
مرگ می اید و تدبیری نیست

پرویز ناتل خانلری - شعر عقاب
 سپاس شده توسط


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 3 مهمان