کانون

نسخه‌ی کامل: مشکلات ما با والدین
شما در حال مشاهده‌ی نسخه‌ی متنی این صفحه می‌باشید. مشاهده‌ی نسخه‌ی کامل با قالب بندی مناسب.
پسر عجب غولیه بابات حتما خیلی آدم مزخزف و گنده دماغیه فکر کنم افتضاح تر از بابای تو آفریده نشده خدا یه همچین بابای عوضی رو نصیب گرگ بیابون نکنه
اینارو که گفتی حالم از بابای پستت بهم خورد............
ناراحت نشو اینارو به یکی از دوستای صمیمی خودم گفتم که داشت در مورد باباش باهام حرف میزد.
فکر میکنی عکس العملش چی بود؟
آره میخواست کله منو بشکنه.بهش گفتم چرا ناراحت شدی؟
داد زد: میفهمی چی میگی اونی که داری بهش فحش میدی بابای منه!!!!
بعد آروم شد و سکوت کرد.
آخه فهمیده بود زیاد هم از باباش متنفر نیست
بعد از اون راحت تر تونست بدی های پدرش رو تحمل کنه
سلام دوست عزیز 535353
اینطور که گفتی دل پری داری ...
وقتی این حرفها را در مورد رابطه خانوادگی می شنوم خیلی متاسف میشم... و درکتون می کنم... خانواده جایی که باید کانون گرم و مطمئنی باشه با فاصله و درک نکردن طرفین تبدیل به میدان جنگ میشه...

دوست عزیز (ای کاش یه اسمی تو امضا میگذاشتی ) پیشنهاد من این هست که تا انجا که ممکنه شما کوتاه بیای. چرا که سنی از پدرتون گذشته و امکان تغییر برای ایشون سخت هست. بچه ها یادمون باشه از دوران جوانی و نوجوانی خوب استفاده کنیم. خلق و خویی که تو این سن داریم در دوران بعد از سی سال ثابت می مونه و تغییر خیلی سخت میشه. تو این دوران هست که میشه عادت های غلطی که داریم را کنار بگذاریم و به عادت های مثبت و صحیحی تبدیل کنیم.

دوست عزیز سعی کن با پدرت بحثی نکنی، چرا که نه شما و نه ایشون متقاعد میشید. نظراتشون را بپذیر . شاید پدرتون نیاز به توجه و تایید شما داره ولی نمی دونه چطور این نیاز را بروز بده. و نمی دونه چطور محبت کنه. و با کارهایی که قصد خیری در اون داره ، نه تنها باعث دوستی و نزدیکی شما نمیشه بلکه شما از هم دورتر میشید. شاید اینطوری باشه و شما که انعطاف پذیری بیشتری دارید با فهم این موضوع کمی نرم تر باشید.

البته قرار نیست که یکدفعه تغییر کنید. به مرور این کار را کنید و اگر علاقه داشتید نتیجه را هم بیایید بیان کنید. این کار در دراز مدت جواب میده.
نظرات ایشون را تایید کنید ، البته منظورم این نیست که بی چون و چرا هر چه را که ایشون می گویند بپذیرید. منظورم این هست که بیشتر با ایشون همراه بشید و با کارهاتون به ایشون نشان بدید که تاییدشون می کنید.535353
صبر ایوب بباید پدر پیره فلک را...................
یعنی در مقابل پدرت: صبر ایوب اگه نداری....پیر خودت در میاد که هیچ........پیر فلکم در میاد
(1390 شهريور 18، 16:46)m71 نوشته است: [ -> ]بله اما آخه چطوری؟
شاید بخشیدن افراد عادی راحت تر باشه. فراموششون میکنم.. اما پدرم رو چطوری؟
کسی که هر روز مجبورم ببینمش (و رفتارهاش رو تحمل کنم)
قرار نیست که فراموششون کنی ، فقط ببخش
بعد می بینی که رابطتون خیلی بهتر میشه
دوستان حرف شما صحیحه. اما اجراش سخته.. سخت... الان دو دفعه س کلی تایپ کردم، بعد که نگاهی انداختم دیدم باز سراسر شِکوه ست.. و چه فایده ای داره؟ پس همه رو پاک کردم..
(1390 شهريور 20، 4:16)m71 نوشته است: [ -> ]دوستان حرف شما صحیحه. اما اجراش سخته.. سخت...
چند دقیقه بیشتر طول نمی کشه Smiley-face-cool-2
نقل قول: دوستان حرف شما صحیحه. اما اجراش سخته.. سخت... الان دو دفعه س کلی تایپ کردم، بعد که نگاهی انداختم دیدم باز سراسر شِکوه ست.. و چه فایده ای داره؟ پس همه رو پاک کردم

آدم با جرات میگه سخته ولی ممکنه
آدم بی عرضه میگه ممکنه ولی سخته
تو جزو آدم های اول باش
یکبار امتحان کن موقعی که پدرت داره نصیحت میکنه بگو خدایا من بخاطر تو سکوت میکنم تو برای من چیکار میکنی
اگر حس نفرت موقع دیدن بابات بهت دست داد یاد خوبی های بابات بیفت.یاد زخمت هایی که برای تو کشیده که اولیش وجود تو هست
ببین من هم با نصیحت های پدر و مادرم مشکل دارم اما بجای اینکه بخوام اون ها رو به زور قانع کنم بهشون میگم چشم(باشه یا خوب نه حتما چشم)
حتی اگه حرفشون کاملا اشتباه باشه بعد کاری که به نظر خودم درسته رو انجام میدم
این رو یکبار امتحان کن ببین چی میشه
الله مع الصابرین
سلام
اومدم دردل كنم
ولي چون درمورد والدينه گفتم بيام اينجااااااااا


من پدر و مادرمو خيلي دوست دارم هردوشون رو
مخصوصا مادرم كه خيلي برامون زحمت كشيد
الان هرچي دارم از اون دارم

ولي بعضي موقعها واقعا بدجوري ناراحتم ميكنه با حرفاش
اين همه زحمت ميكشم و بهش محبت ميكنم
شايد هيچكي به اندازه من ملاحظه اش رو نميكنه
تو زندگيم يك با فقط يك بار بهش نگفتم اين رو واسم بخر اين رو ميخوام
شبا جاشو ميندازم
مواظبم پتو روش باشه
چيزي اذيتش نكنه
ناراحت ميشه اول من ميفهم و ميپرسم چي شده؟؟/
ولي اون ...
فقط انگار پسراش
مثلا امروز
يكي از فاميلامون ما رو دعوت كرده بود
مامان ديشب بهشون گفته بود كه ميان
از طرفي دختر فاميلمون هم برام اس ام اس فرستاد مياي و گرنه...

به مامانم گفتم
...
حرف زياد شد
آخرش دارم بهش ميگم مامان جان
اگه خودت هرجور صلاح ميدوني بكن
لازم نيست حتما ازمون نظر بخواي
فقط طرف مقابلت رو تو بلاتكليفي نذار
قبلشم به يكي از داداشم كه دليل نيومدن رو پرسيد
گفتم من نباشم براي داداش ديگم اسمش رو گفتم چه كار كنم
واستم ناهار درست كنم
يكدفعه اي صداي اون داداشم در اومد كه تو به من چه كار داري و اينجور حرفا
يكدفعه صداي مامانم هم بلند شد كه آره تو به اون چه كار داري
خيلي ناراحت شدم و چيزي نگفتم
فقط به بابام نگاه انداختم
مامانم گفت اصلا دوست ندارم شما رو ببرم
ميخوام من و بابات برم
همش بايد از شما اجازه بگيرم و ...
اونا پسر بزرگ دارند دوست ندارم كه ...
حالا جالب اينجاست پسر بزرگ اونا از من 3 تا 4 سال كوچكتره

من هم كمي ناراحت شدم
ولي از روي دلسوزي گفتم
ولي يكم تون صدام رفته بود بالا
چيز جديدي نيست وقتي ميخوام حرف بزنم همينطوري ميشم
بهم ميگه خيلي وحشي شدي كه داري باهام اينطوري حرف ميزني
من هم خيلي خيلي ناراحت شدم و با بغض گفتم من نظرمو گفتم قصد بي احترامي نداشتم
...
و بعد رفتم تواتاق
اونم شروع كرد كه...

باز واسم فيلم در اورد
باز بغض كرد
يكم نميشه با اين حرف زد
ديگه داشتم خفه ميشدم
...

بابام هم همينطوريه
هر چي گم ميشه ازمن سراغشو ميگردي
وقتي چيزي مي1رسه ميگم نمي دونم با اوقات تلخي ميگه تو كه هيچي نميدوني
ميخواد خودشو راحت كنه
من هيچي نميگم
صم و بك
يا يه رور امتحان پايان ترم داشتيم ساعت 6
از قرار ساعت2 مامانم ساعت 2 همون روز دوستاش رو دعوت كرده بود رستوران
فقط خانمها بودند
خواهر و دو تا عروسامون هم قرار بود برند
مامان گفت بيا بريم
گفتم 6 امتحان دارم مامان جان

يكدفعه بابام بهم گفت تو چرا باهاشون نميري تو چرا اينطوري هستي
اينطوري مثل عقب مونده هااااااااااا1744337bve7cd1t81

خيلي خيلي ناراحت شدم
بهش گفتم ميدونستم يه روز اين حرف هم بهم ميزني(لحنم كاملا آروم بود و سرم زير)
با لحن حق به جانب گفت
معلومه كه ميزنم
جلوي كي
دو تا عروساش و دامادش

ميدونيد
اخه تو خانواده ما من فقط مراقب حجابم هستم و پوشيده
بقيه مانتويي و ...


كلا از اين بحث ها زياد ميشه
با اينكه دوستشون دارم
ولي احساس ميكنم بدجوري تشنه محبتم
خيلي خسته شدم خيلي
اينهمه بهشون محبت ميكنم و هواشون رو دارم
ولي برعكس اون هواي پسراشو داره تا من
مادرا مواپبند دخترشون لباساش مرتبط و تميز باشه
دردي نداشته باشه
ولي مامان من برعكس مواظب پسراش...

جالب اينجاست وقتي خواهرم و حتي عروسمون ميپرسه چي بپوشم كمكشون ميكنه
لباساي قشنگشو نشون ميده كه اونا رو بپوشند
ولي وقتي به من ميرسه
ميگه يه چيزي بپوش ديگه
انگار ميخواد كجا بره...

از كم توجهي اش خسته شدم
از اينكه ميبيتنم با بقيه حتي عروسش بهتر از من تا ميكنه..

واقعا تشنه محبت شدم و خسته...

شما بگيد چه كار كنم؟؟؟؟!!!!!!!!!!!!!!

تواب جونم
میتونم سنشونا بپرسم؟؟؟
درکت میکنم خیلی وقتا فشار زیاد زندگی باعث خیلی ازین مشکلات میشه یجور تخلیه اعصابه
دوستان اونایی که میتونن کمک بدن( اگه اسپم محسوب میشه خودتون پاکش کنید)
lukylouk نوشته است:یه سوال داشتم می خواستم بدونم کجا باید مطرح کنم؟
یکی از دوستان من بعد از چند سال پدر و نامادریش رو دیده.
و پدرش می خواد که اون باهاش زندگی کنه ولی ،دوست من نمی خواد می خواستم ببینم که آیا حقی به گردن پدر و نامادریش داره؟آیا با این کار داره گناه می کنه؟
سلام تواب خانوم

این که مادرا با پسرا رو بیشتر دوست دارن

تو خونه ی ما هم اینجوریه

و پدرا هم با دخترا بیشتر دوست دارن

از صحبتاتون فهمیدم که سنشون بالا هستش بهشون حق بدین

چون زود خسته میشن

شما به محبت کردنتون ادامه بدین دلسرد نشین زیرا انسانها محتاج محبت کردنن

یادتون باشه هر رفتاری که باهاشون داشته باشین چه خوب چه بد نتیجه شو قسمتی این دنیا و قسمتی هم اون دنیا میبینین

یادتون باشه که سنتون به پیری رسید هر رفتاری که با والدین داشته باشین فرزندانتون هم با شما این رفتار رو خواهند داشت

تمام سعیتونو داشته باشین که خدای نکرده یه موفع تو روشون وای نیستین و جوابشونو ندین

باهاشون به نرمی صحبت کنین

چون خداوند تو قران بارها فرمودن که به والدین خود احسان و نیکی کنین حتی(زبانم لال ) کافر باش احترامشونو بذارین

مطمئنن اجرتونو پیش خداست

نقل قول: اخه تو خانواده ما من فقط مراقب حجابم هستم و پوشيده

واقعان بهتون آفرین و تبریک میگمKhansariha (46)

محبت مورد نیازتونو میتونین با محبت کردن بهشون از خدا بگیرین


......................
یا قوی
تواب من فک میکنم که زیاد هم نمیشه به اونها خرده گرفت.
این یه تفکر غلطه که از گذشته داره یدک کشیده میشه و هنوز خیلی ها فک میکنن پسرها اولاد اصلی محسوب میشن.
درسته که الان خیلی کمرنگ شده ، اما باز هم ریشه هاش تو جامعه هست.
نباید خودتو بخاطر تفکر غلط اطرافیانت اذیت کنی
برای همه پیش میاد این موقعیت ها ، چون همه اختلاف داریم با پدر و مادرمون
اما این نباید دلیلی بشه که تو خودتو سرزنش کنی ، همین که تا الان بی تفاوت بودی بهترین راهکار به نظر من
سلام
نقل قول: شما بگيد چه كار كنم؟؟؟؟!!!!!!!!!!!!!!
تحمل کنم عزیزم.!
به خاطره خیلی چیزا.. و صرفا برای خدا!

فکر میکنی هیچ کدوممون از این مشکلها نداریم؟هر کدوم به یه شکل و یه نوع داریم باهاش مقابله میکنیم..
باز خوبه تو تکلیفت معلومه. لااقل یه جور باهات رفتار میکنن!! 4fvfcja
والدین گرامی من یه وقتا منو شدیدا دچار تعارض میکنن که بابا آخرش من دختر خوبی هستم یا نه!!!174253258zu2qvp1d9v


مهم اینه که این آزمون رو به بهترین شکل طی کنیم..
همین که میگی وظایفت رو حتی بیشتر از حد معمول انجام میدی یعنی تا حد زیادی موفقی..
پس گذشتت رو هم در مقابلشون زیاد کن تا خودت کمترین آسیب رو ببینی..

طرف معامله ات رو بکن خدا و به بهترین شکل وظایفت رو انجام بده.. خسته نشو...

در پناه خدا..
شاد باشی و موفق.
یاعلی.
ام 71 عریر

خیلی از پدرا اینجوریاند! اصلا خیلی دوست دارن نصیجا کنند. ولی خوب چرا با خودت لج می کنی؟ جالا چی میشه مگه نصیحتشون رو گوش کنی؟ اثلا ناراحت میشی؟! خوب یه گوشت رو در کن یکی رو دروازه cheshmak
بحثم نکن زیاد با بابات. به قول یکی از دوستام بعضی وقتا بحث می کنیم یه چیزی یاد بگیریم، بحث نمی کنیم همو متقاعد کنیم cheshmak

تواب خانوم

فقط می تونم بگم صبر کنید cheshmak و اینم بدونید که همه یه سری احتلافا با پدر و مادراشون دارن. حالا کم و زیاده ولی همه دارن cheshmak ان شالله درست میشه cheshmak
یک زمانی ما بچه بودیم

به داداشم می گفتند اگه تجدیدیات رو قبول شی مثل چی برات می خریم

به من میگفتند اگه نمره ات از فلان کمتر بشه فلان چیز رو برات نمی خریم


4fvfcja

من تو خونه خیلی به مامانم کمک می کردم با بابام مشکل داشتم حتی ظرف ها رو هم من میشستم مامانم مریض بود

بعدش من رفتم سربازی و دانشگاه و کار

الان بابام باهام خوب شده با داداش کوچیکم که همون وظایف رو داره مشکل داره

می دونی می خواهم بگم ! الان من احساس می کنم پدرم با من دیگه صمیمی نیست مثل اون موقع

فکر میکنم پدر مادر هر چی با یکی راحتتر باشند کمتر بهش اهمیت میدهند البته جلو جمع ، این اتش محبت خواهی رو وقتی که تنها هستند از محبتشون پر کن

جون موقعی که تنهاند قدرت رو بیشتر می ودنن
Khansariha (18)
یا عبس
صفحه‌ها: 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 18