کانون

نسخه‌ی کامل: مشکلات ما با والدین
شما در حال مشاهده‌ی نسخه‌ی متنی این صفحه می‌باشید. مشاهده‌ی نسخه‌ی کامل با قالب بندی مناسب.
الی جان سلام

دعا می کنم که الان، تو همین لحظه! خوب باشی و آروم...
اگرم نیستی دعا می کنم خدا کمکت کنه و همین الان برای چند دقیقه هم که شده، آروم آروم باشی و اضطرابای الکی برای خودت ایجاد نکنی...

همین هم که ممکنه کسی بشناستت و حرفایی که زدی... خودش یه جور اضطراب برای آدم میاره و شاید الان هم پشیمون شده باشی که اصلا نوشتی!! اتفاقا منم همین جوریم cheshmak البته حدس زدم! Khansariha (18)

راجع به نظارت های پدر و مادرت...
عزیزم من فکر می کنم هیچ راهی نداره جز اینکه آرامش خودتو حفظ کنی و به خودت مسلط باشی و اتفاقا سعی کنی که خواسته های اونا رو وقتی تو کوچیک ترین چیزت هم دخالت می کنن، براورده کنی...

الی جان من فکر می کنم تو هیچ جوری نمی تونی طرز رفتار پدر و مادرت رو حداقل در این مورد تغییر بدی...به خاطر همین باید سعی کنی با آرامشت و انجام کارهایی که اونا می خوان(به همون شکل )
هم از اضطراب و ناارومی خودت کم کنی هم آرامش و اطمینان رو راجع به خودت به اونا هدیه بدی.
عزیزم مطمئنم اگه یه مدت بتونی این جوری عمل کنی و آرامش رو توی دو طرف به وجود بیاری، دخالت های اونا هم کمتر میشه چون کوچک ترین دلیلش اینه که خودت رو، تصمیمات و عملکردت رو ذهنا و درونا بیشتر از قبل قبول دارن...
مطمئن باش که نتیجه میده و آرامش و رابطه ات با اونا خیلی خیلی بهتر میشه...
فقط یه مدت این کارو بکن...هر چه قدرم طول بکشه این روند، بهتر از اینه که همین طوری با اضطراب بخوای پیش بری... هم برای خودت هم برای خانوادت cheshmakKhansariha (18)

عقل من تا اینجا رسید دیگه نمی دونم خودت نظرت چیه و چه طوری عمل می کنی 53258zu2qvp1d9v

به یاد حق Khansariha (18)
(1390 فروردين 8، 14:20)حسن یوسف نوشته است: [ -> ]سلام بچه‌ها کمکم کنید
چیکار کنم من پدرو مادرم خیلی‌ شدید و بیش از حد رو کارم نظارت میکنن
رو کوچکترین کارم تا بزرگترینشن دخالت می‌کنن
خیلی‌ دخالت می‌کنن
خصوصأ مامانم
دیوونم کرده
تورو خدا یکی‌ به من بگه چیکار کنم

چی‌ بگم بهشون تا دست از کاراشون بردارن

من تبدیل شدم به یه دختر مزترب

این که اینقدر بهت توجه دارن یعنی دوست دارن مگه نه تو رو رها می کردند به حال خودت
بهتری کمی بیشتر قدر پدر و مادرتو بدونی
اکثر پدر و مادر ها خیر و صلاح بچشون رو می خوان
به هر حال اونا از تو بیشتر تو زندگی تجربه دارن و می دونند چکار کنند
دوستان من کلی‌ چیزا تاایپ کرده بودم.همش پاک شد برهمت خدا رفت.ای هورررررررررررررررررررررر
من مامانمو دوش دالم53258zu2qvp1d9v
سلام بر شما همسفر گرامی الی
خب دوباره بنویس و این دفعه قبل از پست همشو کپی کن که پاک نشه
همش پاک شد و یه جمله خلاصه ازش موند.

امیدوارم همه چی برات عالی و خوب بشه

حتما تو شرایط خیلی سختی هستی . در مورد پست قبلیت باید بگم که این مشکل تنها شما نیست . اغلب که دیدم دخترا با مامانشون و پسرا با پدرشون این مشکلات را دارن. خود من هم زمانی با پدرم. معمولا پدر و مادر های کمی هستند که کوتاه بیان و تغییر رفتار بدن و اکثرا انها تغییر ناپذیرند . بیشترین تغییر را بهتره فرزند ایجاد کنه . به نظر من هم بهتره بیشتر کوتاه بیای و شیوه ای در پیش بگیری که روابطتون بهتر بشه .
بدترین چیز برای پدرو مادر این هست که نادیده گرفته بشن و بهشون بی احترامی بشه. این حس که احساس ناتوانی کنن. سعی کن طوری رفتار کنی که این خلا براشون به وچود نیاد و مطمئنا بعد مدتی انها هم رفتار متعادل تری با تو خواهند داشت. کارهای زیادی میشه کرد مثلا وقتی درس می خونی گاهی به مادرت بگو بیاد اتاقت و باهاش حرف بزن و به حرفهای اون هم گوش کن بدون اینکه احساس کنی مورد سرزنش و تقصیری.
به نظر من به یه مشاور خبره که مادر هم باشه مراجعه کن. خیلی می تونه موثر باشه برات
یه کی هس کمکم کنه؟دارم داغون میشم.همش احساس بغض دارم.یعنی چن روزه.از وقتی فهمیدم عشقم ازدواج کرده دارم داغون میشم.اینهمه سال منو منتظر گذاشتو رفت.لعنت به این زندگی.بعد میگن پسرا نامردن.
نه.ظاهرا کسی به درد دل امیر گوش نمیده13

ماینز

اقا امیر راستش من دیدم ارسال شما رو..اما فکر می کنم اقایون بهتر می تونن بهتون کمک کنن...شاید من احساس شما رو درک نکنم
امیر من خیلی برات ناراحت شدم امیدوارم حالت بهتر شه... بچه ها خداروشکر من چندوقته رابطم با مامانمینا خیلی خوب شده خدایا شکرت...317....من تنها مشکلی که دارم با خودمه گاهی توی عصبانیت به پدر مادرم بی احترامی میکنم گرچه بعدش پشیمون میشم....13 برام دعا کنید42
بچه ها وقتی فهمیدم ازدواج کرده قلبم آتیش گرفت.لعنت به عشق.بهم می گفت هیچوقت ازدواج نمیکنه.اما کرد.و می خواد تا چن هفته دیگه کلا برن خارج زندگی کنن.حالم از این زندگی بهم می خوره.
راستی دخترای خوب هم می تونن کمکم کنن.من دارم داغون می شم.
میشه خانومای سایت بهم کمک کنند؟من از کسی که عاشقش شدم بعد 3سال به خاطره نظره خودش جدا شدم.اما هر کاری کنم نمی تونم فراموشش کنم.احساس تنهایی می کنم.آخه فقط اون دوسم داشت.پیامای بالا رو هم بهم دروغ گفته بود.مشاوره می خام
سلام امیر عزیز
تورو خدا به دل نگیر..........

ولی اگه من جای تو بودم از خودم میپرسیدم چرا تو این 3 سال باهام بود؟.........
چرا ترکم کرد؟...........
میگی دوستم داشت.......
اگه دوست داشت چرا ترکت کرد؟
به قول دکتر شریعتی:محبت کردن به کسی که لایقش نیست اصراف محبته
ولی چون از یه طرفه به قاضی رفتن خوشم نمیاد میگم:
تو چیکار کردی که باعث شد اون ترکت کنه؟
شایدم خانوادش مجبورش کردن......
ولی اینا همش نمک رو زخمه فقط خواستم چند دقیقه بهش فکر کنی....به قول خارجی هاwhats done is done ..........
تنها کاری که میتونی بکنی فقط و فقط تحمله و تنها درمان مرور زمانه ....
.
.
.
از خدا تنها صبر را میخواهم که او مهربانترین مهربانان است............
سلام. من از پدرم نفرت دارم. نمیخوام هم الکی خودم رو گول بزنم و مثلا بگم اون زحمت میکشه، سر کار میره و ... . احساس من نسبت بهش تنفره. به طور کلی مجموعه رفتارهای ایشان بسیار بسیار من رو عصبانی میکنه. و شاید به این دلیل باشه که دیگران رو نمی بینه و فقط خودش رو می بینه. طوری که انگار همه باید با اون خودشون رو تطبیق بدن.. فقط از دیگران انتظار اصلاح رفتار داره و خودش هیچ گونه تغییری حاضر نیست داشته باشه. حالا میخواد تو هر مساله ای باشه.. هیچ دقتی روی این نداره که رفتارهایی داره که باعث ناراحتی دیگران میشن؛ رفتارهایی که زندگی رو برای خودش و دیگران مضخرف میکنه. مضخرف به معنای واقعی. در زیر فقط یکی از اونها رو مثال میزنم:

انگار برای حرف زدن و نصیحت خلق شده. فرقی هم نمیکنه کجا و با کی. حتی تو مهمونی هم که میریم بعضی وقتها من تمام وقت باید صدای ایشون رو تحمل کنم. اصلا کاری هم نداره که مخاطبش اون موضوع براش جالب هست یانه. فقط حرف میزنه و نصیحت.. با من همیشه در جدل هست. و بحثهاش هم کاملا بچگانه س. برای اثبات حرفش از توجیه های غیر منطقی و حربه هایی نظیر مظلوم نمایی استفاده میکنه. به من فرصت حرف زدن نمیده چه رسد به اینکه بخواد روی حرفام فکر بکنه.. علاوه بر این که فکر میکنه همیشه نظر خودش درسته و برای نظر دیگران احترام قائل نیست، قدرت تشخیص این رو هم نداره که چه مساله ای اهمیت بحث کردن داره و چه مساله ای نه. یعنی ممکنه روی یک موضوع بسیار بسیار بی اهمیت بحث بکنه و اگر شما بحث رو ادامه بدید تا فردا صبح هم دست بردار نیست!.. بحثهاش بچگانه ، غیرمنطقی ، توئم با حربه هایی چون مظلوم نمایی و بازگشت به گذشته هست و علاوه بر این ها منجسم و نتیجه بخش نیست. یعنی من 2 ساعت بهش گوش میدید به هیچ نتیجه ای نمیرسید. پای موضوعاتی رو وسط میکشه که هیچ ربطی نداره...
این همونطور که گفتم یک مورد از رفتارهای بد ایشان بود که البته بسیار مهم هم بود همین مورد به تنهایی مشکلات و استرسهای بی شماری رو بر من وارد کرده، در خصوص مسائل مختلف، از تحصیل گرفته تا همه چی... سالهاست از استرس و افسردگی رنج میبرم و صدمات بسیاری متحمل شدم از جمله همین ورم معده که الان دچارشم. اتفاقا این استرس و افسردگی هم ارتباط بسیاری با همین رفتارهای پدرم داشته و داره..

حقیقتا نمیتونم عصبانیتم، و نفرت حاصل از اون رو اینجا شرح بدم. فقط در همین حد بدونید که به مرور زمان، متاسفانه الان کار به گونه ای شده که بنده با شنیدم صدا یا فقط دیدن چهره ایشان عصبی میشم. و چون از روی تجربه می دونم صحبت با ایشان در باره رفتارهاش هیچ نتیجه ای نداره، و بروز دادن عصبانیتم و پرخاش کردن نیز نتیجه ای نخواهد داشت، هیچ واکنشی نشون نمیدم و سعی میکنم بی تفاوت باشم. اما از درون متحمل فشار هستم. اون طور که در کتابها خوندم حس کینه و نفرت فایده ای نداره و فقط مضر هست. من هم الان چون به ستوه اومدم دارم این پست رو مینویسم. بنظرتون من باید چه کار کنم؟
سلام m71 عزیز
یه کاری میگم که خیلی موثره :
تمام کسانی رو که ازشون دلخوری یا حس تنفر نسبت بهشون داری و به یاد بیار و ببخششون . من خودم یک زمانی این حس رو داشتم و الآن ندارم.
طرز تفکر و رفتار ما روی دیگران هم تاثیر داره. وقتی طرز فکرت نسبت به پدرت تغییر کنه می بینی که رفتار او هم تغییر می کنه.
(1390 شهريور 18، 14:07)کریم نوشته است: [ -> ]سلام m71 عزیز
یه کاری میگم که خیلی موثره :
تمام کسانی رو که ازشون دلخوری یا حس تنفر نسبت بهشون داری و به یاد بیار و ببخششون . من خودم یک زمانی این حس رو داشتم و الآن ندارم.
طرز تفکر و رفتار ما روی دیگران هم تاثیر داره. وقتی طرز فکرت نسبت به پدرت تغییر کنه می بینی که رفتار او هم تغییر می کنه.
بله اما آخه چطوری؟
شاید بخشیدن افراد عادی راحت تر باشه. فراموششون میکنم.. اما پدرم رو چطوری؟
کسی که هر روز مجبورم ببینمش (و رفتارهاش رو تحمل کنم)
صفحه‌ها: 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 18