1391 آبان 24، 17:37
ديروز فردى که مانع پيشرفت شما در اين اداره بود درگذشت. شما را به شرکت در مراسم تشييع جنازه که ساعت١٠در سالن اجتماعات برگزار مىشود دعوت مىکنيم.
در ابتدا، همه ازدريافت خبر مرگ يکى از همکارانشان ناراحت مىشدند امّا پس از مدتى، کنجکاو مىشدندکه بدانند کسى که مانع پيشرفت آنها در اداره مىشده که بوده است.
اين کنجکاوى،تقريباً تمام کارمندان را ساعت١٠ به سالن اجتماعات کشاند. رفته رفته که جمعيت زيادمىشد هيجان هم بالا مىرفت. همه پيش خود فکر مىکردند: «اين فرد چه کسى بود که مانع پيشرفت ما در اداره بود؟ به هر حال خوب شد که مرد!
کارمندان در صفىقرار گرفتند و يکى يکى نزديک تابوت مىرفتند و وقتى به درون تابوت نگاه مىکردندناگهان خشکشان مىزد و زبانشان بند مىآمد.
آينهاى درون تابوت قرار داده شده بود و هر کس به درون تابوت نگاه مىکرد، تصوير خود را مىديد. نوشتهاى نيزبدين مضمون در کنار آينه بود:
تنها يک نفر وجود دارد که مىتواند مانع رشدشما شود و او هم کسى نيست جزء خود شما. شما تنها کسى هستيد که مىتوانيد زندگىتان را متحوّل کنيد. شما تنها کسى هستيد که مىتوانيد بر روى شادىها، تصورات وموفقيتهايتان اثر گذار باشيد. شما تنها کسى هستيد که مىتوانيد به خودتان کمک کنيد.
یا عباس