1393 مرداد 31، 20:23
من که دیگه به پاکی و اینا فک نمی کنم
فقط پول در آرم و خوش باشم
چون این کاره نیستم
آدم ترک کردن نیستم
(1393 مرداد 31، 20:23)می توانم نوشته است: سلامسلام
من که دیگه به پاکی و اینا فک نمی کنم
فقط پول در آرم و خوش باشم
چون این کاره نیستم
آدم ترک کردن نیستم
(1393 شهريور 2، 1:20)گلی خانم نوشته است: انگیزه زندگی=0توان زندگی=0اشتباه هر کی کههس چوبشو شما می خوری.
امید ب زندگی=0
عشق وعلاقهدرزندگی=0
هدف درزندگی=0
تلاش برای ادامه دادن ب مسیر=0
اعتماد ب زندگی =0
بازم من از همه چی و همه کس بریدم و ب کانون و اهلش پناه آوردم..
خیلی از چیزا تو زندگی شعاره و آدما زمانی این حرفا رو زدن ک کلشون داغ بوده!!! خسته شدم عز بس دوییدم دنبال هدف انگیزه عشق واقعی و... و هرچه بیشتر دست و پا زدم بیشتر فرو رفتم توی منجلاب...والا...
دلم خیلی پره..خیلی دلم شکستت.خیلی و همه کس سیرم
نقل قول: واقعا حرف زدن کجا و عمل کردن بهش کجا
گاهی این دوتا اونقد بهم نزدیکن که میشن یکی
و بعضی وقتا اونقد دور ، که میشن وسیله ای واسه نابود کردن یه آدم.
ان شاءالله بیاد روزی که حرفم که می زنیم به تواناییمون واسه عملی کردنش هم یه کم فک کنیم
(1393 ارديبهشت 2، 11:12)gedaye-zahra....2-2-1393 نوشته است: تصور میکنم اینروزا خودم رو که دارم شبانه روز تویه تنهایی های زندگی خود حرکت میکنم...وقتی تنها حرکت میکنم باید یادم باشه همه هستند و در عین اینکه هیچ وقت نباید فراموش کنم که من تنهای تنهام و امیدم فقط به یه چیزیه به یه کسیه...نه اشتباه میکردم... هیچ بایدی وجود ندارد...
تویه این راهی که دارم حرکت میکنم با صدای اذان های یومیه توقف باید کنم و روحیه ای عوض کنم و باید برای موفقیت درراه از این منبع انرژی بهره مند شم...
راهی که در حرکتم گاهی اوقات خیلی گرم میشه که ممکنه ادمو خفه کنه...
و شاید سردیش ادمو از پا دربیاره!!!
گاهی اوقات ممکنه تعدد راه گیجم کنه و راه رو اشتباه برم...
گاهی اوقات ممکنه ادمکهایی با زدن نقاب به چهره بیان و منو از راه به در کنن...
گاهی اوقات کفی راه ممکنه منو حیرون کنه...
گاهی اوقات ممکنه مخوف بودن جنگلهای انبوه در تاریکی شب منو سرجایم میخکوب کنه...
باید در این راه توانایی هایم رو افزایش بدم تا در راه بتوان مددجوی دیگران باشم...
تا بتوان با اعتماد بهنفس بیشتری در راه حرکت کنم...
باید دور شم از صداهایی که بویی از انتظارکشنده ی من ندارد و ممکن است دله نازنینش رو به درد بیارم...
باید از صداهایی که هیچ سنخیتی با خلقت من ندارد دوری گزینم...
و اگر انرا تجربه کردم دیگر تکرار مکررات اتفاقات نامربوط وجودم نباشم...
اگر همه هم کمک دهنده ی من باشند با این وجود هیچ کس هدف من نخواهد بود و نخواهد شد...
اگر بهترین کمک دهنده ها هم هدف من شوند باز انتظارکشم را از خود دور ساخته ام و راه را اشتباه رفته ام...
در این راه من باید بیشتر از همه حواسم پیش خودم باشد تا بتوانم تاثیر بر کار خود و دیگران باشم و الا انگاری هیچ از راه خود نرفته ام و کاری نکرده ام...
همچنان حرکت میکنم و باید ...
خیــــــلی باید مراقب فرشته های دوست داشتنی ای که همراهی ام میکنند باشم...اخر وسوسه ها بدجوری کمین زده اند در راه تا اونا رو ازم بگیرن و گروهی بدرفتار را جایگزین و همراه من کنند...اونا منو به دره های عمیق و وحشتناک خواهند کشید که دیگر راه بازگشتی ندارد...