1395 تير 16، 0:20
دردهایت را همچون بغضی در گلو نگهدار
و مردانه بایست و بگو
حال من خوب است.
(1395 تير 16، 0:17)پارادایس نوشته است: یادمه منم اینطوری فکر میکردم انقدر مزمت پدر و مادرم میکردم که نگو انگار اونا دشمن خونی ام هستن
ی روز با دوستم رفتیم بیرون تازه بچه دار شده
نشیت نصیحتم کرد
گفت پدر و مادر بهترینشو داری چون خیلی خیلی مواظبتن و دوست دارن خداروشکر که همچین پدر و مادر خوبی بهت عطا کرده
من اب شدم .تا اینکه چن روز بعد مادرم ده روز رفت مسافرت ...
تمام کارای خونه بخش زیادیش پای من افتاد و اون موقع فهمیدم پدرم واقعا چه صبری داره منو تحمل میکنه
من جای اون بودم می انداختم بیرون خودمو
اره میتوانم خانم و نورماه خانوم
نمیخوام پیشقضاوت کنم چون کاملا من این احساسات رو داشتم
اما بهتون تبریک میگم
چه پدر خوبی دارید که در قبالتون احساس مسئولیت
(1395 تير 16، 0:35)پارادایس نوشته است: شما درست میگین ولی اخه چیشده بگین ماهم بتونیم کمک کنیم هیچ کس اینجا درست حسابی جواب نمیده خانم زینبی
دقیقا مشکلو بفهمیم بتونیم کمکی ازمون برمیاد کنیم
(1395 تير 16، 0:35)شادبانو نوشته است: هر چی باشن والدینمونن و باید بپذیریم نمیتونیم عوضشون کنیم و تغییزشون بدیم
پس بهتره سعی کنیم خودمونو اروم کنیم و ب فکر خودمون باشیم و زندگیمونو بسازیم. و از تنش این روزها سریعتر رد شیم. سخته دیدن رفتارای والدینمون با خودمون یا با خودشون. سخته ببینی یکی ب اون یکی بگه متنفرم ازت سخته ببینی طلاق بخوان بگیرن. سخته ببینه از سر خودشون میخواد تو رو وا کنند. سخته ببینی هر کاریم بکنی باز بچه همسایه عزیزتره. سخته بیینی ادم حسابت نمیکنن. سخته ببینی هر چی دلشون میخواد بهت میگن و انتظار دارن مث سابث باهاشون رفتار کنی. سخته بخدا سخته. ولی اخرش چی تا کی باید گرفتار این حسا باشبم زندگی خودمون چی کسی کمک نمیکنه فدای سرمون خودمون زندگیمونو بسازیم شده حتی از صفر چ دختر باشیم چ پسر. حتی اگه زیر صفرم شروع کنیم بازم ما جلوویم چون خدا رو داریم چون خدا رو داشته باشیم یعنی همه چیو داریم.
(1395 تير 16، 0:54)شادبانو نوشته است: بگیم قربانی شده درست. ولی ایا تا اخر عمرش باید حس تنفر ار والدینش داشته باشه و دست رو دست بذاره ک من شکستم من بدبخت شدم و خودشو دستی دستی بدبخت کنه ؟
چرا در چنین شرایطی باید دنبال جواب سوالایی از این دست باشیم. چرا دنبال راه چاره نباشیم تا از این بحران سریعتر بگذریم. من نمیگم سخت نیست. دل شکسته شدن خیلی بده بخصوص از جانب والدینت باشه اما چکار میشه کرد مثل زلزله. سیل طوفان اومذه رخ داده و تموم شده. تو بم مردن بعد از اون فاجعه چکار کردن؟ دارن با همون اوار و خاک زندگی میکنن ؟ نه جانم کمرشون شکست دلشون شکست از خدا گله مند شدن اما اخرش دوباره توکل کردن به همون خدا و قبول کردن و زندگیشونو دوباره شروع کردن. خاطرات اون رویداد تو تک تک سلولتی مغزشون وجود داره و یادشون نرفته اما حسرت دیگه نمیخورن تلاش میکنن برای بهتر شدن.
(1395 تير 16، 1:07)شادبانو نوشته است: من تو تمام پستام اینجا اشاره کردم به سختیش. من نظرمو گفتم و بحثی با کسی ندارم.
اگه ناخواسته به کسی برخورد همینجا جلوی همه ازش عذر میخوام.
من هنوز یاد نگرفتم تو مواردی ک ب من مربوط نی دخالت نکنم.
موفق باشید.