1396 خرداد 29، 22:21
نمیدونم از کجا و چی بگم..
نمیدونم چطور و چقدر بگم..
نمیدونم اصلا بگم یا نه..
یاد گرفتم آدم وقتی متوجه ی چیزی باشه محدود ب همون میشه..
یاد گرفتم ک آدم وقتی متوجه ی چیزی باشه تعلق خاطر پیدا میکنه بهش..
یاد گرفتم وقتی تعلق خاطر پیدا کردی دیگه دل کندن برات سخت میشه..
یاد گرفتم اومدم ک دل ببندم.. ک بزرگ بشم و دل بکنم..
یاد گرفتم دنیا محل موندن نیست..
پس چرا من بزرگ نمیشم؟
چرا تعلقاتم عوضِ کم شدن زیاد میشن؟
نمیدونم...
ماه مبارک امسال هم گذشت..امسال نهمین ماه مبارکی بود ک از آشنایی من و کانون میگذره..
(امسال ولی خیلی نبودم باهاش.. نه سحر.. نه افطار.. نه ختم .. نه مسابقه.. نه تذکر.. نه ... )
هر سال ی تغییر و هر سال ی نگاه..
نوسان دار و با افتان و خیزان...
میگن مومن ضعیف مثل من گاهی تو کفره گاهی تو ایمان..
خدایا اگه موقع مرگم تو کفر باشم چ کنم؟
خدایا.. ایمان ب تو و خوبیهات و پیامبرت و امام ها دارم.. توی اعماق قلبم..
محبتتون هم هست..
پس کاری کن توکفر نمیرم.. .. ذلت کافر بودن در عین محبت داشتن ب شما خیلی زیاده...
حتی حریص باشیم تو این فرصت باقیمونده هیچ ایرادی نداره..
خیلی التماس دعا..
یاعلی.