1399 اسفند 21، 2:15
در این زمانهٔ بی های و هوی لال پرست
خوشا به حال کلاغان قیل و قال پرست
چگونه شرح دهم لحظه لحظهٔ خود را
برای این همه ناباور خیال پرست؟
به شب نشینی خرچنگهای مردابی
چگونه رقص کند ماهی زلال پرست؟
رسیدهها چه غریب و نچیده میافتد
به پای هرزه علفهای باغ کال پرست
خوشا به حال کلاغان قیل و قال پرست
چگونه شرح دهم لحظه لحظهٔ خود را
برای این همه ناباور خیال پرست؟
به شب نشینی خرچنگهای مردابی
چگونه رقص کند ماهی زلال پرست؟
رسیدهها چه غریب و نچیده میافتد
به پای هرزه علفهای باغ کال پرست
فردا چهلم مادربزرگمه : ) چ زود گذشت .
فردا عید مبعثه : ) چ زود رسید .
فردا ۲۱اسفنده : ) چ زود تموم شد .
خستم ،بیشتر از دیروز و روزهای گذشته .......هرقدرم فرار کنم بازم هی تکرار میشه تو ذهنم ..و من دیوانه میشم ،دیوانه میشم ، دیوانه میشم .
میترسم ،از بی خبری میترسم ،از تخمین و پیش بینی میترسم ،از این موقعیت ناشناخته و مبهم میترسم .هیچکسم نیست بگم بهش و بند بشم بهش و آرومم کنه .
خدا هم منتظره ،من صداش میکنم اون سکوت کرده ،اون ساکته ولی من ک ساکت نمیشم باید درست بشه .وگرنه با خون تموم میشه ..
دلم ی خواب آروم میخواد ،بعدش ک بیدار شدم هیچی ب فکرم نرسه ،بعدش ک بلند شدم آروم باشم .
قلبم هنوزم میزنه ،هنوزم میکوبم روش و اون انگاری لج کرده تند تر میزنه .تو دلم تو مغزم تو بازوهام تو پاهام همه جام نبض میزنه محکم ..
من ب روی خودم نمیارم ولی تا کی؟ باز شب شد و من هنوزم بیدارم . دیگه ساعتش از دستم دررفته فقط حس تهوع ناشی از بیخوابی زیاد دارم ..
فقط ی چیزی رو میدونم و بهش معتقدم ،خدا میبینه .
نیاز ب نقل قول نیست