1399 ارديبهشت 22، 21:55
3فروردین
۵۱ روز خوب
خدایا شکرت
(1399 ارديبهشت 24، 10:39)soshians نوشته است: سعید / 24 اردیبهشت / شروع روزهای خوب...
غمگینم..به اندازه ی آدمی که در آستانه ی ورود به 34 سالگیه ولی در یک هفته سه بار می شکنه...به اندازه ی بار سنگین این بی حوصلگی ها، ناراحتی ها و در نهایت شکستن ها."چگونه شرح دهم عمق خستگی ها را؟".مسیر روشنه..راه مشخصه..توان مقابله با شکست و افتادگی میخواد نه پناه بردن به مسکن هایی مثل پ.و.ر.ن..چرا پس راه رو اشتباه می رم..من که با یک ماه بیکار بودن نمی تونم بسازم و به پ.و.ر.ن پناه می برم اگر روزی سرطان بگیرم با کدوم اراده میخوام باهاش بجنگم؟..
غمگینم..و فقط میدونم شما تنها انسان هایی هستید که این رازم رو باهاتون در میون گذاشتم..بهتون گفتم بیمارم..حالم بده.. ."من بد بودم، اما بدی نبودم".وابسته شدم به این مسکنِ لعنتی.. میترسم از اینکه با تعطیل شدن مسابقات پله به پله ی کانون دیگه کانون هم برام اشتیاقی ایجاد نکنه و مجبور به ترکش شم..
غمگینم ...و شاید تنها چیزی که حالم رو خوب کنه نوشتن "شروع روزهای خوب.." هست...امید داشتن به روزهای خوب..به اینکه من دوباره پر می گیرم و مثل سابق 80 ، 90 روز پاک رو طی می کنم و از این وضعیت سریالی مزخرف بیرون میام.. وقتی میبینم حامد بالاخره بعد از چند ماه تلاش سی روز سی روز پاکی می گیره...وقتی میبینم ساناز و آتریسا بعد از شکست ها بالاخره سد سی روز پاک رو طی می کنن...وقتی میبینم علیرضا بدون ترمز 154 روز پاک رو طی می کنه..یعنی میشه..یعنی میتونم..یعنی میشه و میتونم...فقط...
"گاهی
دلم
(عجیب)
برای
خودم
تنگ
می شود"
نقل قول: اما دسته ی دوم میدونن اشتباه کردن..اول یه روز به خودشون استراحت میدن..توی این یه روز همه ی غصه هاشون رو میخورن..ناراحتی هاشون رو از دست خودشون پیش خدا میبرن..و بعد شکر گذار خدا میشن که تونستن دو ماه پاک رو بگذرونن...داداش گلم این مسیری نیست که مستقیم بدون هیچ پستی و بلندی به آخر راه برسی..این مسیریه که بارها شاید وسطش بیفتی زمین و خاکی بشی...ولی تهش آزادیه..تهش یک مقصد خوبه.. مهم اینه تو این مسیر کمتر و کمتر زمین بخوریم و بیشتر و بیشتر پیروز بشیم..
آقا سعیدعزیز ..تو جزو دسته ی دوم باش...
(1399 ارديبهشت 24، 10:39)soshians نوشته است: سعید / 24 اردیبهشت / شروع روزهای خوب...
غمگینم..به اندازه ی آدمی که در آستانه ی ورود به 34 سالگیه ولی در یک هفته سه بار می شکنه...به اندازه ی بار سنگین این بی حوصلگی ها، ناراحتی ها و در نهایت شکستن ها."چگونه شرح دهم عمق خستگی ها را؟".مسیر روشنه..راه مشخصه..توان مقابله با شکست و افتادگی میخواد نه پناه بردن به مسکن هایی مثل پ.و.ر.ن..چرا پس راه رو اشتباه می رم..من که با یک ماه بیکار بودن نمی تونم بسازم و به پ.و.ر.ن پناه می برم اگر روزی سرطان بگیرم با کدوم اراده میخوام باهاش بجنگم؟..
غمگینم..و فقط میدونم شما تنها انسان هایی هستید که این رازم رو باهاتون در میون گذاشتم..بهتون گفتم بیمارم..حالم بده.. ."من بد بودم، اما بدی نبودم".وابسته شدم به این مسکنِ لعنتی.. میترسم از اینکه با تعطیل شدن مسابقات پله به پله ی کانون دیگه کانون هم برام اشتیاقی ایجاد نکنه و مجبور به ترکش شم..
غمگینم ...و شاید تنها چیزی که حالم رو خوب کنه نوشتن "شروع روزهای خوب.." هست...امید داشتن به روزهای خوب..به اینکه من دوباره پر می گیرم و مثل سابق 80 ، 90 روز پاک رو طی می کنم و از این وضعیت سریالی مزخرف بیرون میام.. وقتی میبینم حامد بالاخره بعد از چند ماه تلاش سی روز سی روز پاکی می گیره...وقتی میبینم ساناز و آتریسا بعد از شکست ها بالاخره سد سی روز پاک رو طی می کنن...وقتی میبینم علیرضا بدون ترمز 154 روز پاک رو طی می کنه..یعنی میشه..یعنی میتونم..یعنی میشه و میتونم...فقط...
"گاهی
دلم
(عجیب)
برای
خودم
تنگ
می شود"
(1399 ارديبهشت 24، 13:05)*دختر پاک* نوشته است:
هممون روزای این مدلی را پشت سر گذاشتیم
راهش غصه خوردن نیست
منم یه مدت دم به دقیقه میرفتم سراغ پ
ولی دیدم به زندگی خیلی عوض کرد
همش فکر میکردم بقیه آدم ها هم مثل من تو فکر این مدل روابط ها هستن
یه ذره گذشت دیدم نه
بقیه دارن زندگی اشون را میکنن
فقط منم که دارم تو این مرداب بیشتر غرق میشم
اصلی ترین جایگزینیم شد کانون
یعنی این جمله را گذاشتم گوشه ذهنم
دائم با خودم تکرارش کردم
اگر دلت خواست بری سراغ سایت های پ ، فقط برو کانون همین
میومدم کانون با بچه ها حرف میزدم
با هر کی بود
کسی هم نبود میرفتم تاپیک های مختلف شروع میکردم. به خواندن
روزهای سخت هم تموم میشه
باور کنید
کلی از روزهای سخت تموم شد
این روزها هم تموم میشن
فقط باید کاری کنیم که از این روزهای سخت با افتخار و سر بلندی بیایم بیرون
تا بعدش روزای خوب که اومدن بتونیم قشنگ کیف کنیم
ما سرپرست غمگین نمی خواهیما
گفته باشم
یه یا علی محکم
همه چی را درست میکنه
فقط کافیه به خود خدا پناه ببریم
خودش بهمون راه را نشان میده
(1399 ارديبهشت 24، 13:43)karma نوشته است: آقا سعید یادمه وقتی اولین بار تو کانون شکستم شما اینو برام نوشتید
نقل قول: اما دسته ی دوم میدونن اشتباه کردن..اول یه روز به خودشون استراحت میدن..توی این یه روز همه ی غصه هاشون رو میخورن..ناراحتی هاشون رو از دست خودشون پیش خدا میبرن..و بعد شکر گذار خدا میشن که تونستن دو ماه پاک رو بگذرونن...داداش گلم این مسیری نیست که مستقیم بدون هیچ پستی و بلندی به آخر راه برسی..این مسیریه که بارها شاید وسطش بیفتی زمین و خاکی بشی...ولی تهش آزادیه..تهش یک مقصد خوبه.. مهم اینه تو این مسیر کمتر و کمتر زمین بخوریم و بیشتر و بیشتر پیروز بشیم..
آقا سعیدعزیز ..تو جزو دسته ی دوم باش...
غصه خوردن امروز خیلی هم خوبه ولی همون جور که خودتون گفتید فقط امروز از فردا شما پاکی مثل روز های قبل و اون موقع ناراحتی پلیه که شما رو باز هم به اون روز های بد وصل میکنه پس زود تر اون پل رو خراب کنید
وخودتون هم میدونید و بار ها ازخودتون شنیدم که بهترین راه ترک ترک گروهیه پس حرف از رفتن از کانون نزنید
کل ماهانه از شما انرژی میگیره اگه شما برید ما چیکار کنیم