.
سلام ...
نمیدونم چی باید بگم ... واقعاً نمیدونم ...
یعنی امروز که اومدم توی کانون همینجور خشکم زد قشنگ ...
واقعاً انتظارشو نداشتم ...
هنوزم نمیدونم چی باید بگم، ظهر که اومدم خوندم پستاتونو زبونم بند اومد ...
کم آوردم جلوی این همه محبت، معرفت، انسانیت، بزرگواری و ...
در مقابل همه ی این بنده نوازی های شما، زبان وجودم قاصره ...
فقط میتونم بگم خیلی ماهین ... همه تون ...
هیچ وقت فراموش نمی کنم، هیچ وقت شما رو فراموش نمی کنم ...
حتی اگه دوستایی که این چند سال داشتم و اونا هم دیشب منو شرمنده کردن رو یه روزی فراموش کنم، شماها رو هیچوقت فراموش نمی کنم ...
حکایت شما جداس، خیلی برام عزیزین، خیلی ...
کاش میتونستین تصور کنین ...
یه غزل هست از حضرت حافظ، میخوام تقدیم کنم به شما،
چون دیدم زبون من که قاصره، گفتم بذار با زبون حافظ پاسخ این همه محبتتونو بدم ...
من که باشم که بر آن خاطر عاطِر گذرم لطف ها می کنی ای خاک درت تاج سرم
دلبرا بنده نوازیت که آموخت بگو تا من این ظن به رقیبان تو هرگز نبرم
همتم بدرقه ی راه کن ای طایر قدس که دراز است ره مقصد و من نوسفرم
ای نسیم سحری بندگی من برسان که فراموش مکن وقت دعای سحرم ...
از همه تون ممنونم، از همه تون به اندازه ی بزرگی خوبی هاتون ممنونم ...
علیرضای عزیزم ....
سنا خانم ...
باران.. خانم ...
ماسا خانم ...
آرشام عزیز ...
مانا خانم ...
الون خانم ...
سها خانم ....
رامین عزیز ...
می توانم خانم ...
مهسا خانم ...
آقا مژتبای عزیز ...
رند عزیز ...
حسام جان ...
کیمیا خانم ...
و میلاد عزیز ...
تک تکتون حک شدید، توی ذهنم، توی قلبم ...
موندگار شدین تو خاطرم، برای همیشه ...
از عهده ی من بر نمیاد، سپاسگزاری از شما رو گذاشتم به عهده ی خدا، در ازای اندک آبرویی که "اگر" پیشش داشته باشم ...
و آقا مهدی گل ...
برات بهترین تقدیر رو از خدا درخواست می کنم ...
زیبا ترین مسیر رو ...
و متعالی ترین مقصد رو ...
معجزه های خدا خیلی نزدیکن، و خیلی شیرین ...
خدا هر لحظه داره معجزه هاشو بهمون نشون میده ...
بعضیا می بینن و یکی هم مثل منِ بی مایه نمی بینه ...
میخوام معجزه های خدا رو تجربه کنم ...
تا خدا را داریم
جای نومیدی نیست ...
خیلی مخلصیم ...