1395 تير 1، 2:16
[img=0x0]http://s6.picofile.com/file/8255085326/%D9%84%D9%88%DA%AF%D9%88_%D8%B1%D9%86%DA%AF%DB%8C.gif[/img]
(1395 تير 1، 0:07)عاشق فاطمه زهرا نوشته است: یه خبر بد دارم براتون بچه ها
همه ی ما یه روزی می می ریم.
(1395 تير 1، 1:59)Queen نوشته است: اینکه یه روزی میمیریم خبر بدیه؟
شاید خبر خوبی باشه شاید هم بد
(1395 تير 1، 2:05)پیچک نوشته است: اصلنم خبر بدی نیس
به من که انگیزه میده کارامو انجام بدم و به فکر زندگیم باشم
یکی دوهفته پیش خواب دیدم گذاشتنم تو تابوت درشو که بستن مردم
دو نفر افتادن به جونم هر چی خواستم بگم زبونم بند اومد
خیلی وحشتناک بود تو خواب وبیداری گفتم خدایا غلط کردم دیگه گناه نمیکنم
اماااا امان از نفس سرکش که بدعادت شده
(1395 تير 1، 2:16)sheydaei نوشته است: من کوچولوتر که بودم خواب جهنمو دیدم داشتن سزای انسان های دروغ گو رو میدادن
(1395 تير 1، 2:19)عاشق فاطمه زهرا نوشته است: چند روزی این فکر که واقعا و مطمئنا یه روزی می میرم حالم رو خراب می کرد.
چند تا خطبه نهج البلاغه خوندم حالم خوب شد.
الان این طوری ام
(1395 تير 1، 19:41)همساده نوشته است: به نام خدا
مشارکت همساده
امروز صبح رفتم آموزش دانشکده یه مدرکی رو بگیرم گفت ساعت یک بیا من رفتم پیش استادم ساعت یک یادم رفت برم. خوب من چند ساعت دیگه بلیط دارم و میخوام برم از مشهد پیش خودم گفتم میرم بلیط رو کنسل میکنم که فردا برم این مدرک رو بگیرم. در همین حین گوشیم زنگ خورد یک نفر من رو دعوتم کرد به افطا ر. افطار که چه عرض کنم دعوت شدم به خلوتی شیطانی همه دعوت کننده هدفش از دعوت معلوم بود هم منی که دعوت شده بودم میدونستم تهش قراره چی بشه . درست روز آخری که مشهد بودم روز آخری که داشتم میرفتم بزرگترین وسوسه این چند ماه جلوی راهم قرار گرفت. خیلی سخت بود برام خیلی سخت جوری که از شدت فشار افکار بیمار گونه نمیتونستم تا خوابگاه بیام. من گفتم باشه میام و برنامه ریزی هم کردم که میرم بلیط رو کنسل میکنم و....
انگار تو قبر گذاشته باشن من رو از همه جهت بهم فشار میومد...خدای من چرا روز آخر؟ چرا این وسوسه در این موقع باید سراغ من بیاد؟ اینا رو به خودم گفتم و تا تونستم ناد علی خوندم با خدا حرف زدم ازش کمک خواستم. زنگ زدم به اون طرف گفتم من نمیتونم بیام. گفت چی شده؟ منم ماجرا رو گفتم که من نمیخوام اینجور مهمانی و خلوتی رو. بهم گفت چرا مثه یویو هستی منم با اعتماد به نفس گفتم که پا رو دم من نزار که اینجوری اذیت نشی نه دیگه پیام بده نه زنگ بزن.
خدا کمک کرد بچه ها خدا خواست به همه مقدسات قسم ما در سختترین شرایط هم قدرت انتخاب داریم. یا امام رضا پاکی امروزم هدیه ای بود از طرف تو اینکه دامنم آلوده نشد امشب هدیه تو بود منم این هدیه رو تقدیم میکنم به امام زمان. خدایا خودم خوب میدونم که خودم هیچ کاری نکردم هر چی بود تو بودی. فقط تو. دیروز رفتم حرم مثه افسرده ها بودم اینقدر گریه کردم که چرا من گند زدم به همه چی در جوار امام بودم و هزارتا کثافت کاری کردم. امام رضا قربونش برم امروز این داستان رو برام پیش آورد که این حال بدم از بین بره الان حس پاکترین فرد روی زمین رو دارم. دوستت دارممممممممممممممممممم آقااااااااااااااااااااااااااااااااا
نقل قول: با بچه ها اینجا مشورت میکردم تصمیم گرفتم بازم صبر کنم....یه هفته بعد خواب یه خانوم رو دیدم...
کل روز توی ذهنم بود که این کی بود؟ چرا نگام میکرد؟!قیافش اصلا اشنا نمیزد....
همینطور گذشت تا روز دوم دانشگاه...روز اول نرفتم! چقدرم اذیت میشدم....
کلاس اول گذشت خبری نبود یه چیز تو مایه های دبیرستان بود!
زمان بین دوتا کلاس بود رفتم بیرون یه ولی بچرخم باد گرم میخورد تو صورتم...چقدرم ساکت بود....برگشتم تو کلاس یهو چشمم به
یکی افتاد خشک شدم!
خوده دختره توی خواب بود! خوده خودش...
(1395 تير 2، 2:48)sheydaei نوشته است: آقا شما برو جلو یه کانون پشتتن
ولی به نظرم سن خوبیه و ازدواج کنید بهتره
هر چی سن میره بالاتر ریسک پذیری پائین تر میاد
خیلی سخت گیر تر میشی و ناچاری به خیلی مشکلات فکر کنی و تن به ازدواج ندی
دور و برم فراوون دیدم از آدمایی که سنشون رفته بالا و با اینکه میخوان و نیاز دارن ولی تن به این کار نمیدم
ولی یه شرط داره
که عاقلانه ببینی با هم جور هستید یا نه
که اینم با صحبت حل میشه
ولی توصیه اکید اینکه اول خونواده رو در جریان بگذارید بعد صحبت کنید
و چون مورد شما احساسی و خیلی وقته تو ذهنته هر چی کشش بدی بدتره
یهو میرسه به جایی که به هر دلیلی نمیشه ..یا دختر میره یا هر چیز دیگه
بعد شما میخوای یه عمر خودتو سرزنش کنی
و هر چیزی از دست بره متاسفانه خیلی عزیزتر از قبل میشه
(1395 تير 2، 14:31)قاصدک نوشته است: برادر درخشنده به خدا توکل کن .. ان شالله کار خودش درست میشه ..
اول با خونوادت صحبت کن بهشون بگو چنین موردیه ..
اونا دیگه برات استین بالا میزنن .. ان شالله .
منم چندین روز پیش خواب آیینه دیدم ..
حالا خودتون دیگه تعبیرشو از تعبیر خواب در بیارین .
خدا بزرگه ..............
(1395 تير 2، 15:59)درخشنده نوشته است:(1395 تير 2، 2:48)sheydaei نوشته است: آقا شما برو جلو یه کانون پشتتن
ولی به نظرم سن خوبیه و ازدواج کنید بهتره
هر چی سن میره بالاتر ریسک پذیری پائین تر میاد
خیلی سخت گیر تر میشی و ناچاری به خیلی مشکلات فکر کنی و تن به ازدواج ندی
دور و برم فراوون دیدم از آدمایی که سنشون رفته بالا و با اینکه میخوان و نیاز دارن ولی تن به این کار نمیدم
ولی یه شرط داره
که عاقلانه ببینی با هم جور هستید یا نه
که اینم با صحبت حل میشه
ولی توصیه اکید اینکه اول خونواده رو در جریان بگذارید بعد صحبت کنید
و چون مورد شما احساسی و خیلی وقته تو ذهنته هر چی کشش بدی بدتره
یهو میرسه به جایی که به هر دلیلی نمیشه ..یا دختر میره یا هر چیز دیگه
بعد شما میخوای یه عمر خودتو سرزنش کنی
و هر چیزی از دست بره متاسفانه خیلی عزیزتر از قبل میشه
من که فکر میکردم خیلی سن بدیه! یعنی کمه.... چون توی اتاقمون یکی هست 30 سالشه ازدواج نکرده یکی دیگه 40 سالش! پول هم داره!
اینا جو بدی میدن...
اینکه میگید ریسک پذیری پایینتر میاد خیلی جالبه...نمیدونستم...چرا کسی در موردش چیزی نگفته؟
درسته با صحبت میشه به خیلی نتایج رسید ولی طول میکشه... یه مقداریش هم شانسیه و هیچجوره نمیشه فهمید...همیشه میگم من خودمو به زور
میشناسم چه برسه به اون!
به خونواده هم نمیدونم چی بگم سخته... مخصوصا جایی که فکر میکنن کوچولویی...حالا توی همه کارا میان دنبالما ولی توی این موارد فقط به اون
عدده نگاه میکنن...
یه چیزی توی ذهنم همش میگه صبر کن صبر کن...یکی دیگه میاد میگه میره ها! این دوتا روان ادمو بهم میریزن...انگار اونی که میگه صبر کن از طرف شیطون
میاد نه منطق!
منطقم میگه فقط 4 ماه صبر کن وضعیتت بهتر بشه اون موقع توی خونه هم بیشتر تحویل گرفته میشم!
فکر نمیکردم اینقدر تصمیم سختی باشه....
قبلا همیشه فکر میکردم باید بالای 28 سالم باشه برای اینکارا....
[quote