امتیاز موضوع:
  • 34 رأی - میانگین امتیازات: 4.15
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

انجمن شبانه روزی

من کوچولوتر که بودم خواب جهنمو دیدم داشتن سزای انسان های دروغ گو رو میدادن Gigglesmile
[img=0x0]http://s6.picofile.com/file/8255085326/%D9%84%D9%88%DA%AF%D9%88_%D8%B1%D9%86%DA%AF%DB%8C.gif[/img]
 سپاس شده توسط
چند روزی این فکر که واقعا و مطمئنا یه روزی می میرم حالم رو خراب می کرد.
چند تا خطبه نهج البلاغه خوندم حالم خوب شد.
الان این طوری ام 317
انما یتقبل الله من المتقین ...


خداحافظی

 سپاس شده توسط
برنامه ی ماه عسلو دیدید؟
اون داستانی که درمورد پسری بود که دچار ضایعه نخایی شده بود و مرگو تجربه گرده بود و برگشته بود

خییییلی جالب بود
(1395 تير 1، 0:07)عاشق فاطمه زهرا نوشته است: یه خبر بد دارم براتون بچه ها

همه ی ما یه روزی می می ریم. 22

(1395 تير 1، 1:59)Queen نوشته است: اینکه یه روزی میمیریم خبر بدیه؟ Gig

شاید خبر خوبی باشه شاید هم بد

106

(1395 تير 1، 2:05)پیچک نوشته است: اصلنم خبر بدی نیس Swear1
به من که انگیزه میده کارامو انجام بدم و به فکر زندگیم باشم 53258zu2qvp1d9v
یکی دوهفته پیش خواب دیدم گذاشتنم تو تابوت درشو که بستن مردم
دو نفر افتادن به جونم هر چی خواستم بگم زبونم بند اومد 22
خیلی وحشتناک بود تو خواب وبیداری گفتم خدایا غلط کردم دیگه گناه نمیکنم Shy
اماااا امان از نفس سرکش که بدعادت شده

(1395 تير 1، 2:16)sheydaei نوشته است: من کوچولوتر که بودم خواب جهنمو دیدم داشتن سزای انسان های دروغ گو رو میدادن Gigglesmile

(1395 تير 1، 2:19)عاشق فاطمه زهرا نوشته است: چند روزی این فکر که واقعا و مطمئنا یه روزی می میرم حالم رو خراب می کرد.
چند تا خطبه نهج البلاغه خوندم حالم خوب شد.
الان این طوری ام 317

سلام دوستان خوبم
میگم شما ها سرکار میرید اصلا دغدغه ای تو زندگی دارید ؟
با همه دوستان کانونی هستم مخصوصا با اونهایی که همیشه میاند اینجا و پست های ناامید کننده میزارند و فکر و خیال میکنند.
بجای این کارها برید از زندگی لذت ببرید!
که دنیا دو روزه
البته این یه نصیحت برادرانه بود وگرنه من خاک زیر پای همه کانونی ها هستم
التماس دعا
[تصویر:  sms-rooz-pedar.jpg]
 سپاس شده توسط
من که حالم خیلیم خوبه

دغدغه هم تا دلتون بخواد دارم

ولی شیطنت میکنم میخندم و سعی میکنم شاد باشم
[img=0x0]http://s6.picofile.com/file/8255085326/%D9%84%D9%88%DA%AF%D9%88_%D8%B1%D9%86%DA%AF%DB%8C.gif[/img]
 سپاس شده توسط
به نام خدا
مشارکت همساده
امروز صبح رفتم آموزش دانشکده یه مدرکی رو بگیرم گفت ساعت یک بیا من رفتم پیش استادم ساعت یک یادم رفت برم. خوب من چند ساعت دیگه بلیط دارم و میخوام برم از مشهد پیش خودم گفتم میرم بلیط رو کنسل میکنم که فردا برم این مدرک رو بگیرم. در همین حین گوشیم زنگ خورد یک نفر  من رو دعوتم کرد به افطا ر. افطار که چه عرض کنم دعوت شدم به خلوتی شیطانی همه دعوت کننده هدفش از دعوت معلوم بود هم منی که دعوت شده بودم میدونستم تهش قراره چی بشه . درست روز آخری که مشهد بودم روز آخری که داشتم میرفتم بزرگترین وسوسه این چند ماه جلوی راهم قرار گرفت. خیلی سخت بود برام خیلی سخت جوری که از شدت فشار افکار بیمار گونه نمیتونستم تا خوابگاه بیام. من گفتم باشه میام و برنامه ریزی هم کردم که میرم بلیط رو کنسل میکنم و....
انگار تو قبر گذاشته باشن من رو از همه جهت بهم فشار میومد...خدای من چرا روز آخر؟ چرا این وسوسه در این موقع باید سراغ من بیاد؟ اینا رو به خودم گفتم و تا تونستم ناد علی خوندم با خدا حرف زدم ازش کمک خواستم. زنگ زدم به اون طرف گفتم من نمیتونم بیام. گفت چی شده؟ منم ماجرا رو گفتم که من نمیخوام اینجور مهمانی و خلوتی رو. بهم گفت چرا مثه یویو هستی منم با اعتماد به نفس گفتم که پا رو دم من نزار که اینجوری اذیت نشی نه دیگه پیام بده نه زنگ بزن.
خدا کمک کرد بچه ها خدا خواست به همه مقدسات قسم ما در سختترین شرایط هم قدرت انتخاب داریم.  یا امام رضا پاکی امروزم هدیه ای بود از طرف تو اینکه دامنم آلوده نشد امشب هدیه تو بود منم این هدیه رو تقدیم میکنم به امام زمان. خدایا خودم خوب میدونم که خودم هیچ کاری نکردم هر چی بود تو بودی. فقط تو. دیروز رفتم حرم مثه افسرده ها بودم اینقدر گریه کردم که چرا من گند زدم به همه چی در جوار امام بودم و هزارتا کثافت کاری کردم. امام رضا قربونش برم امروز این داستان رو برام پیش آورد که این حال بدم از بین بره الان حس پاکترین فرد روی زمین رو دارم. دوستت دارممممممممممممممممممم آقااااااااااااااااااااااااااااااااا
 میلاد امام حسن مبارک باد
اي كه چون من هزارها داري
آسماني پُر از دعا داري
دستهايم دخيلتان هستند
بسكه دستِ گره گشا داري
از گدا هم كريم ميسازي
بسكه اعجاز كيميا داري
من هواي تورا به سر دارم
تو هواي دلِ مرا داري
هرچه بيمار هم بيايد باز
تو برايِ همه دوا داري
دلشكسته كسي به من ميگفت:
خوش به حالت امام رضا داري
با چشمی پر از اشک شوق و محبت اینم آخرین پست من در مشهد مقدس
شايد خوشبختي همين باشد
كه با خودت نگويي :
كاش جايِ ديگري بودم
كارِ ديگري داشتم
يك آدمِ ديگري بودم ... !

53 عاقبتت بخیر همسفر 53
سلام ب همگی
اقای عاشق توی نهچ اللاغه چی نوشته بود ک امیدوار شدید؟
چرا من نهج البلاغه میخونی اجساس میکنم خیلی ربطی ب زندگیمون نداره؟یکی ی توضیحی بده بیزحمت.

اقای همساده خیلی خیلی ممنون ک حال خوبتون و حس خوب پاکیتون رو با ما تقسیم کردید.
و الان بی اندازه هوس صحن و سرای امام رضا ب سرم زده.

السلام علیک یا امام مهربانیها

اللهم صل علی جمیع انبیا و المرسلین

سلام بر تمامی خوبان عالم
 سپاس شده توسط
(1395 تير 1، 19:41)همساده نوشته است: به نام خدا
مشارکت همساده
امروز صبح رفتم آموزش دانشکده یه مدرکی رو بگیرم گفت ساعت یک بیا من رفتم پیش استادم ساعت یک یادم رفت برم. خوب من چند ساعت دیگه بلیط دارم و میخوام برم از مشهد پیش خودم گفتم میرم بلیط رو کنسل میکنم که فردا برم این مدرک رو بگیرم. در همین حین گوشیم زنگ خورد یک نفر  من رو دعوتم کرد به افطا ر. افطار که چه عرض کنم دعوت شدم به خلوتی شیطانی همه دعوت کننده هدفش از دعوت معلوم بود هم منی که دعوت شده بودم میدونستم تهش قراره چی بشه . درست روز آخری که مشهد بودم روز آخری که داشتم میرفتم بزرگترین وسوسه این چند ماه جلوی راهم قرار گرفت. خیلی سخت بود برام خیلی سخت جوری که از شدت فشار افکار بیمار گونه نمیتونستم تا خوابگاه بیام. من گفتم باشه میام و برنامه ریزی هم کردم که میرم بلیط رو کنسل میکنم و....
انگار تو قبر گذاشته باشن من رو از همه جهت بهم فشار میومد...خدای من چرا روز آخر؟ چرا این وسوسه در این موقع باید سراغ من بیاد؟ اینا رو به خودم گفتم و تا تونستم ناد علی خوندم با خدا حرف زدم ازش کمک خواستم. زنگ زدم به اون طرف گفتم من نمیتونم بیام. گفت چی شده؟ منم ماجرا رو گفتم که من نمیخوام اینجور مهمانی و خلوتی رو. بهم گفت چرا مثه یویو هستی منم با اعتماد به نفس گفتم که پا رو دم من نزار که اینجوری اذیت نشی نه دیگه پیام بده نه زنگ بزن.
خدا کمک کرد بچه ها خدا خواست به همه مقدسات قسم ما در سختترین شرایط هم قدرت انتخاب داریم.  یا امام رضا پاکی امروزم هدیه ای بود از طرف تو اینکه دامنم آلوده نشد امشب هدیه تو بود منم این هدیه رو تقدیم میکنم به امام زمان. خدایا خودم خوب میدونم که خودم هیچ کاری نکردم هر چی بود تو بودی. فقط تو. دیروز رفتم حرم مثه افسرده ها بودم اینقدر گریه کردم که چرا من گند زدم به همه چی در جوار امام بودم و هزارتا کثافت کاری کردم. امام رضا قربونش برم امروز این داستان رو برام پیش آورد که این حال بدم از بین بره الان حس پاکترین فرد روی زمین رو دارم. دوستت دارممممممممممممممممممم آقااااااااااااااااااااااااااااااااا


اون قسمتی که قرمز کردم و جلوش سبزه واقعا چه لحظه ی عجیبیه..... قبلش تصمیمتو میگیری اصل درگیری اونجاست....وقتی که اجراش میکنی آزااااااد میشی
302 302 302 302
 سپاس شده توسط
داشتم فکر میکردم میدیدم چرا اون روزا بیشتر از 30 روز طاقت نمی آوردم....حس و حالم یادم اومد...
روز اول و دوم و سوم چقد حس قدرت میده مقاومت کردن.....مخصوصا وقتی قبلش روزی یه بار یا بیشتر انجامش میدادم!
بعدش سخت میشه....انگیزه نبود...میگفتم چرا دارم ترک میکنم خیلی سخته....نه به خاطر خدا بود ترک کردنم نه چیز دیگه...فقط به خاطر احساسم بود که هر بار 
له میشد.....
ولی توی زمانی که تحریک میشدم یادم میرفت که قراره دوباره له بشم....
تا اینکه این کنکور لعنتی داغونم کرد و تصمیم گرفتم پاک بشم....گفتم ادم میشم...واقعا هم شدم....یه انگیزه ی بزرگ داشتم...میخواستم پاک باشم و از خدا کمک بگیرم
فکر کنم دو ماهی پاک بودم موقع کنکور.....
ولی بعدش که نتیجش اومد حس میکردم خدا کمکم که نکرده هیچ تو سرمم زده! 
اومدم اینجا و کمک خواستم.....چقدر برام سنگین بود.... میخواستم به همه چیز پشت کنم...میخواستم بگم خدا دیگه دوستت ندارم.ازت بدم میاد!
هیچوقت یادم نمیره...
انگار خدا بهم کلک زده بود!
با بچه ها اینجا مشورت میکردم تصمیم گرفتم بازم صبر کنم....یه هفته بعد خواب یه خانوم رو دیدم...
کل روز توی ذهنم بود که این کی بود؟ چرا نگام میکرد؟!قیافش اصلا اشنا نمیزد....
همینطور گذشت تا روز دوم دانشگاه...روز اول نرفتم! چقدرم اذیت میشدم....
کلاس اول گذشت خبری نبود یه چیز تو مایه های دبیرستان بود!
زمان بین دوتا کلاس بود رفتم بیرون یه ولی بچرخم باد گرم میخورد تو صورتم...چقدرم ساکت بود....برگشتم تو کلاس یهو چشمم به 
یکی افتاد خشک شدم!
خوده دختره توی خواب بود! خوده خودش...
منی که اصلا به خانوما نگا نمیکنم یه لحظه وایسادم میخواستم بیدار بشم! خجالت کشیدم رفتم عقب نشستم....
همینطور روزا میگذشت منم ازش خوشم اومده بود Shy 
یادمه توی حیاط دیدمش باید بهش میگفتم بیاد کلاس اناتومی...اول ازش پرسیدم شما با گروه ما هستید؟اونجا به عمق گیج بازی
خودم پی بردم! اخه یه کلاس 6 نفره ی عملی داشتیم جلسه ی قبل اونم بود...
بعدشم من از 24 ساعت 25 ساعتشو به اون فکر میکردم! حالا اومدم میپرسم شما تو گروه ما بودی؟! Khansariha (13)
تنها انگیزم بود برا جلو رفتن و تلاش کردن...اصلا ترک کردن یادم رفت....
پیشرفت عجیبی هم داشتم....
اونم یه جوری نگام میکنه...یعنی روی منو تو نگاه کردن کم کرده! 4chsmu1  
نزدیک یک سال گذشته و موقعیت پولیه ازدواج (!!) هم به صورت معمولی تا یه سال دیگه و به صورت عالی تا دو سال دیگه 
جور میشه! 
یه جورایی تابلو شدم دنبالشم.. نمیدونم خودش فهمیده یا نه....فرض رو میذاریم بر اینکه نفهمیده!
بچه ها میگن میپره ها(!!!) منم الان نمیدونم بهش چی بگم!
صبر کنم تا وضعیت مالیم کاملا اوکی بشه بعد برم جلو؟ به قول بچه ها اگه پرید چی؟!!!
اصلا منطقیه این حرکت توی 22 سالگی؟! با فرض اینکه پدر مادر قبول میکنن!
کاملا گیج شدم....
اصلا چی میخواستم بنویسم چی شد!
 سپاس شده توسط
آقا شما برو جلو یه کانون پشتتن Gigglesmile

ولی به نظرم سن خوبیه و ازدواج کنید بهتره
هر چی سن میره بالاتر ریسک پذیری پائین تر میاد
خیلی سخت گیر تر میشی و ناچاری به خیلی مشکلات فکر کنی و تن به ازدواج ندی
دور و برم فراوون دیدم از آدمایی که سنشون رفته بالا و با اینکه میخوان و نیاز دارن ولی تن به این کار نمیدم

ولی یه شرط داره
که عاقلانه ببینی با هم جور هستید یا نه
که اینم با صحبت حل میشه
ولی توصیه اکید اینکه اول خونواده رو در جریان بگذارید بعد صحبت کنید

و چون مورد شما احساسی و خیلی وقته تو ذهنته هر چی کشش بدی بدتره
یهو میرسه به جایی که به هر دلیلی نمیشه ..یا دختر میره یا هر چیز دیگه
بعد شما میخوای یه عمر خودتو سرزنش کنی
و هر چیزی از دست بره متاسفانه خیلی عزیزتر از قبل میشه
[img=0x0]http://s6.picofile.com/file/8255085326/%D9%84%D9%88%DA%AF%D9%88_%D8%B1%D9%86%DA%AF%DB%8C.gif[/img]
 سپاس شده توسط
نقل قول: با بچه ها اینجا مشورت میکردم تصمیم گرفتم بازم صبر کنم....یه هفته بعد خواب یه خانوم رو دیدم...
کل روز توی ذهنم بود که این کی بود؟ چرا نگام میکرد؟!قیافش اصلا اشنا نمیزد....
همینطور گذشت تا روز دوم دانشگاه...روز اول نرفتم! چقدرم اذیت میشدم....
کلاس اول گذشت خبری نبود یه چیز تو مایه های دبیرستان بود!
زمان بین دوتا کلاس بود رفتم بیرون یه ولی بچرخم باد گرم میخورد تو صورتم...چقدرم ساکت بود....برگشتم تو کلاس یهو چشمم به
یکی افتاد خشک شدم!
خوده دختره توی خواب بود! خوده خودش...

کلید اسرار 25 4
داداش ایشاللا مبارکه Khansariha (70)
من که امیدی به ازدواج ندارم نه به خاطر شرایط... به خاطر خودم
و این بیش از اندازه عذابم میده
[تصویر:  2a3rg53xw8j9p4abhyd2.jpg]
 سپاس شده توسط
برادر درخشنده به خدا توکل کن .. ان شالله کار خودش درست میشه ..
اول با خونوادت صحبت کن بهشون بگو چنین موردیه ..
اونا دیگه برات استین بالا میزنن .. ان شالله .

منم چندین روز پیش خواب آیینه دیدم ..
حالا خودتون دیگه تعبیرشو از تعبیر خواب در بیارین . 9
خدا بزرگه ..............
[تصویر:  147.gif]
[تصویر:  ImamMahdi_mahdiyar_ir_Psd_7.jpg]
[تصویر:  05_blue3.png]
 سپاس شده توسط
(1395 تير 2، 2:48)sheydaei نوشته است: آقا شما برو جلو یه کانون پشتتن Gigglesmile

ولی به نظرم سن خوبیه و ازدواج کنید بهتره
هر چی سن میره بالاتر ریسک پذیری پائین تر میاد
خیلی سخت گیر تر میشی و ناچاری به خیلی مشکلات فکر کنی و تن به ازدواج ندی
دور و برم فراوون دیدم از آدمایی که سنشون رفته بالا و با اینکه میخوان و نیاز دارن ولی تن به این کار نمیدم

ولی یه شرط داره
که عاقلانه ببینی با هم جور هستید یا نه
که اینم با صحبت حل میشه
ولی توصیه اکید اینکه اول خونواده رو در جریان بگذارید بعد صحبت کنید

و چون مورد شما احساسی و خیلی وقته تو ذهنته هر چی کشش بدی بدتره
یهو میرسه به جایی که به هر دلیلی نمیشه ..یا دختر میره یا هر چیز دیگه
بعد شما میخوای یه عمر خودتو سرزنش کنی
و هر چیزی از دست بره متاسفانه خیلی عزیزتر از قبل میشه
Gigglesmile

من که فکر میکردم خیلی سن بدیه! یعنی کمه.... چون توی اتاقمون یکی هست 30 سالشه ازدواج نکرده یکی دیگه 40 سالش! پول هم داره!

اینا جو بدی میدن...

اینکه میگید ریسک پذیری پایینتر میاد خیلی جالبه...نمیدونستم...چرا کسی در موردش چیزی نگفته؟

درسته با صحبت میشه به خیلی نتایج رسید ولی طول میکشه... یه مقداریش هم شانسیه و هیچجوره نمیشه فهمید...همیشه میگم من خودمو به زور

میشناسم چه برسه به اون!

به خونواده هم نمیدونم چی بگم Shy سخته... مخصوصا جایی که فکر میکنن کوچولویی...حالا توی همه کارا میان دنبالما ولی توی این موارد فقط به اون 

عدده نگاه میکنن...

یه چیزی توی ذهنم همش میگه صبر کن صبر کن...یکی دیگه میاد میگه میره ها! این دوتا روان ادمو بهم میریزن...انگار اونی که میگه صبر کن از طرف شیطون

میاد نه منطق! 

منطقم میگه فقط 4 ماه صبر کن وضعیتت بهتر بشه اون موقع توی خونه هم بیشتر تحویل گرفته میشم! 

فکر نمیکردم اینقدر تصمیم سختی باشه....

قبلا همیشه فکر میکردم باید بالای 28 سالم باشه برای اینکارا....


(1395 تير 2، 14:31)قاصدک نوشته است: برادر درخشنده به خدا توکل کن .. ان شالله کار خودش درست میشه ..
اول با خونوادت صحبت کن بهشون بگو چنین موردیه ..
اونا دیگه برات استین بالا میزنن .. ان شالله .

منم چندین روز پیش خواب آیینه دیدم ..
حالا خودتون دیگه تعبیرشو از تعبیر خواب در بیارین . 9
خدا بزرگه ..............


این تعبیر خوابارو نمیدونم از کجا میارن! همشون اشتباست....چقدر امید  دادم 4chsmu1
باز شما بزرگتری یه امیدی هست...
مارو که فکر کنم هرروز بگیرن به خاطر اینکه بیشتر شبیه دوس دختر دوس پسریم! Khansariha (13)
 سپاس شده توسط
(1395 تير 2، 15:59)درخشنده نوشته است:
(1395 تير 2، 2:48)sheydaei نوشته است: آقا شما برو جلو یه کانون پشتتن Gigglesmile

ولی به نظرم سن خوبیه و ازدواج کنید بهتره
هر چی سن میره بالاتر ریسک پذیری پائین تر میاد
خیلی سخت گیر تر میشی و ناچاری به خیلی مشکلات فکر کنی و تن به ازدواج ندی
دور و برم فراوون دیدم از آدمایی که سنشون رفته بالا و با اینکه میخوان و نیاز دارن ولی تن به این کار نمیدم

ولی یه شرط داره
که عاقلانه ببینی با هم جور هستید یا نه
که اینم با صحبت حل میشه
ولی توصیه اکید اینکه اول خونواده رو در جریان بگذارید بعد صحبت کنید

و چون مورد شما احساسی و خیلی وقته تو ذهنته هر چی کشش بدی بدتره
یهو میرسه به جایی که به هر دلیلی نمیشه ..یا دختر میره یا هر چیز دیگه
بعد شما میخوای یه عمر خودتو سرزنش کنی
و هر چیزی از دست بره متاسفانه خیلی عزیزتر از قبل میشه
Gigglesmile

من که فکر میکردم خیلی سن بدیه! یعنی کمه.... چون توی اتاقمون یکی هست 30 سالشه ازدواج نکرده یکی دیگه 40 سالش! پول هم داره!

اینا جو بدی میدن...

اینکه میگید ریسک پذیری پایینتر میاد خیلی جالبه...نمیدونستم...چرا کسی در موردش چیزی نگفته؟

درسته با صحبت میشه به خیلی نتایج رسید ولی طول میکشه... یه مقداریش هم شانسیه و هیچجوره نمیشه فهمید...همیشه میگم من خودمو به زور

میشناسم چه برسه به اون!

به خونواده هم نمیدونم چی بگم Shy سخته... مخصوصا جایی که فکر میکنن کوچولویی...حالا توی همه کارا میان دنبالما ولی توی این موارد فقط به اون 

عدده نگاه میکنن...

یه چیزی توی ذهنم همش میگه صبر کن صبر کن...یکی دیگه میاد میگه میره ها! این دوتا روان ادمو بهم میریزن...انگار اونی که میگه صبر کن از طرف شیطون

میاد نه منطق! 

منطقم میگه فقط 4 ماه صبر کن وضعیتت بهتر بشه اون موقع توی خونه هم بیشتر تحویل گرفته میشم! 

فکر نمیکردم اینقدر تصمیم سختی باشه....

قبلا همیشه فکر میکردم باید بالای 28 سالم باشه برای اینکارا....


[quote

خب من زیاد دیدم این مورد رو اطرافم
پسری که سنش میره بالا دیگه باید با بولدوزر از جاش بلند کنن که تن به ازدواج بده 21 .یکی از همون موردام که میگم اطرافم هستن دارن شدید به بقیه هم توصیه میکنن که ازدواج نکنن
این قضیه در خورد دخترام صدق میکنه
من سنم پائین تر بود خیلی راحت راجع به موقعیت هایی که پیش میومد فکر میکردم
ولی الان خیلی سخت گیر تر شدم (سنم بالا نیستا Gigglesmile فقط از دوران کودکی اومدم بیرون)

کلا کاری به حرف بقیه نداشته باشید
با خونوادم صحبت کنید بگین من از یه نفر خوشم اومده میخوام برام تحقیق کنید و شما تائیدش کنید اینجوری موضع نمیگیرن نسبت بهتون
به اینم فکر نکنید که بگن سنتون کمه و این حرفا
این روزا که ماشالا دهه هفتادیا گوی سبقت رو ربودن Gigglesmile

اینکه شما تکلیف خودتو زودتر بدونی خیلی بهتره تا با خیال این مدت رو سر کنی و...
نترسید اگه خونواده ها در جریان قرار بگیرن خیلی مسائل حل میشه ومطمئنا همفکری با اونا شما رو زودتر به نتیجه میرسونم که این وصلت به صلاحتونه یا نه
مگه اینکه انقدر دلتون رفته باشه که از جواب منفی خونواده بترسید.
[img=0x0]http://s6.picofile.com/file/8255085326/%D9%84%D9%88%DA%AF%D9%88_%D8%B1%D9%86%DA%AF%DB%8C.gif[/img]
 سپاس شده توسط
حق با ایشونه

آقا چقدر بعضیا بی ادبن
امیدوارم همیشه با ادب و با شخصیت باشم

[تصویر:  nasimhayat.png]
 سپاس شده توسط


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 6 مهمان