امتیاز موضوع:
  • 3 رأی - میانگین امتیازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

♥نوستالژی های کانونی♥

#76
(1395 دي 9، 20:06)رامین. نوشته است: پیشاپیش با اعلام گلاب به روتون و روم به دیوار و اینجور حرفا 4 مستقیم میریم سراغ اصل داستان 
چند روز پیش برای انجام کاری رفته بودیم یه فروشگاه بزرگ و خیلی خیلی لوکس و باکلاس تو مرکز شهر که یه مشکل داشتن و زنگ زده بودن ما رفته بودیم
فروشگاه خیلی بزرگی بود ؛ یه پرده فروشی خیلی باکلاسی بود ؛ چندتا خانوم هم واییستاده بودن هرکسی میومد پرده ها رو میدید راهنماییشون میکردن
تقریبا یه روز کامل اونجا کار داشتیم

من از همون اوایل صبح دستشویی داشتم ؛ هی نرفتم و نرفتم تا جایی که دیدم دیگه نمیشه این استرس رو تحمل کرد ؛ کمرم زیر بار این فشار خم شده  4
طاقتم تاب شد و افتادم دنبال استرس گاه 4
راه چاره رو ته سالن پیدا کردم ؛ شتابان ؛ به سر زنان و موی کنان با کله رفتم تو ؛ تا در رو باز کردم دیدم وا ویلا ... vayy
.
.
نه ... منحرف اونی که تو فکر توعه نیست 4 کسی اون تو نبود
مشکل اینجا بود که دستشوییش فرنگی بود vayy
کلی فشار استرس رو برای لحظاتی تو خودم هضم کردم .. خیلی ریلکس و عادی برگشتم ... رفتم پیش یکی از این خانومایی که داشت به مشتریا توضیح میداد 4
یه اشاره کوچیک سمت دستشویی کردم و گفتم خانوم ببخشید ایرانیشو ندارین؟ 65
اونم گفت خیر جناب ؛  از این کار فقط تُرک داریم 24
من سمت دستشویی اشاره کرده بودم ؛ اون فکر کرد من پرده رو بهش نشون دادم 4
با یه عشوه و ناز خاصی هم گفت ؛ منم اصلا به روی خودم نیاوردم که همشهری ...! منظورم دستشویی بود 4
خیلی عادی برگشتم ؛ خنده م گرفته بود ... یعنی تو اون فشار هم خندیدن قشنگ مثل شوخی با اسلحه در حال رگبار میمونه 4 
نه میتونم بخندم نه میتونم برم این دسشویی فرنگی ؛ اصلا نمیدونم چیکار کنم
از اینور هم دستشویی داشتم در حد انقراض نسل
دیگه دیدم هیچ راه چاره ای نیست ؛ برای جلوگیری از انقراض نسل هم که شده دلو زدم به دریا یبار دیگه بهمون شکل قبل ؛ شتابان ؛ به سر زنان و موی کنان  با کله رفتم تو 4

درو بستم ... قشنگ یه نگاه کلی کردم و تو ذهنم یکم تحلیل فنی کردم :4 
دیدم خب این الان چند تا روش دکمه داره ؛ این دکمه ها وظیفه شون چیه الان ؟ دکمه ای رو نزنم خراب شه 4

یاد این جنگنده ها افتادم؛  در حال سقوط که هستن خلبان یه دکمه ای رو میزنه سقف باز میشه و از زیر صندلی یه فنر آزاد میشه ؛ خلبان رو با فشار بالا از جنگنده پرت میکنه بیرون و خلبان با چتر نجات میاد پایین

الان من دکمه ای نزنم فنر آزاد شه کتلت شم رو سقف 4

داشتم پیش خودم تحلیل میکردم که خب آخرش که چی؟ 4 بعد از دستشویی این محموله سنگین ختم به خیر میشه و به مقصد میرسه؟ 4 شر نشه بمونه رو دستمون 4

خطر انقراض نسل اجازه فکر کردن اضافی رو ازم ساقط کرده بود 4
فقط جلوم یه تشت میدیدم که باید روش مستقر میشدم و اسکان پیدا میکردم 4
پروژه ی پیچیده ای بود .. ولی هرچی که بود ختم به خیر شد 4
تنها چیزی که تو ذهنم بود این بود که فقط برسم خونه ؛ خودم رو با لباسام همزمان غسل بدم و بیام بیرون 4

فقط کاش تو خانواده ها نحوه ی استفاده از دستشویی فرنگی رو به بچه ها آموزشش میدادن 4
بخصوص بخش شستشو 4 
این چیه آخه ساختین   4 کسی که اون تو نشسته خب دیگه نشسته ؛ آخه چیکار  کنه دیگه بنده خدا ؛ حداقل یه جا دست هم اون پایین تعبیه میکردین 4 

بله ... از بالا اشاره میکنن دیگه ادامه ندم بهتره 4

و در آخر پیام اخلاقی داستان :
نه جنس ایرانی نه فرنگی ؛ فقط جنس تُرک 4


فقط ترک :")
.
.
.
#77
(1400 بهمن 18، 0:32):khansariha (13):SILENT scream نوشته است:
(1395 دي 9، 20:06)رامین. نوشته است: پیشاپیش با اعلام گلاب به روتون و روم به دیوار و اینجور حرفا 4 مستقیم میریم سراغ اصل داستان 
چند روز پیش برای انجام کاری رفته بودیم یه فروشگاه بزرگ و خیلی خیلی لوکس و باکلاس تو مرکز شهر که یه مشکل داشتن و زنگ زده بودن ما رفته بودیم
فروشگاه خیلی بزرگی بود ؛ یه پرده فروشی خیلی باکلاسی بود ؛ چندتا خانوم هم واییستاده بودن هرکسی میومد پرده ها رو میدید راهنماییشون میکردن
تقریبا یه روز کامل اونجا کار داشتیم

من از همون اوایل صبح دستشویی داشتم ؛ هی نرفتم و نرفتم تا جایی که دیدم دیگه نمیشه این استرس رو تحمل کرد ؛ کمرم زیر بار این فشار خم شده  4
طاقتم تاب شد و افتادم دنبال استرس گاه 4
راه چاره رو ته سالن پیدا کردم ؛ شتابان ؛ به سر زنان و موی کنان با کله رفتم تو ؛ تا در رو باز کردم دیدم وا ویلا ... vayy
.
.
نه ... منحرف اونی که تو فکر توعه نیست 4 کسی اون تو نبود
مشکل اینجا بود که دستشوییش فرنگی بود vayy
کلی فشار استرس رو برای لحظاتی تو خودم هضم کردم .. خیلی ریلکس و عادی برگشتم ... رفتم پیش یکی از این خانومایی که داشت به مشتریا توضیح میداد 4
یه اشاره کوچیک سمت دستشویی کردم و گفتم خانوم ببخشید ایرانیشو ندارین؟ 65
اونم گفت خیر جناب ؛  از این کار فقط تُرک داریم 24
من سمت دستشویی اشاره کرده بودم ؛ اون فکر کرد من پرده رو بهش نشون دادم 4
با یه عشوه و ناز خاصی هم گفت ؛ منم اصلا به روی خودم نیاوردم که همشهری ...! منظورم دستشویی بود 4
خیلی عادی برگشتم ؛ خنده م گرفته بود ... یعنی تو اون فشار هم خندیدن قشنگ مثل شوخی با اسلحه در حال رگبار میمونه 4 
نه میتونم بخندم نه میتونم برم این دسشویی فرنگی ؛ اصلا نمیدونم چیکار کنم
از اینور هم دستشویی داشتم در حد انقراض نسل
دیگه دیدم هیچ راه چاره ای نیست ؛ برای جلوگیری از انقراض نسل هم که شده دلو زدم به دریا یبار دیگه بهمون شکل قبل ؛ شتابان ؛ به سر زنان و موی کنان  با کله رفتم تو 4

درو بستم ... قشنگ یه نگاه کلی کردم و تو ذهنم یکم تحلیل فنی کردم :4 
دیدم خب این الان چند تا روش دکمه داره ؛ این دکمه ها وظیفه شون چیه الان ؟ دکمه ای رو نزنم خراب شه 4

یاد این جنگنده ها افتادم؛  در حال سقوط که هستن خلبان یه دکمه ای رو میزنه سقف باز میشه و از زیر صندلی یه فنر آزاد میشه ؛ خلبان رو با فشار بالا از جنگنده پرت میکنه بیرون و خلبان با چتر نجات میاد پایین

الان من دکمه ای نزنم فنر آزاد شه کتلت شم رو سقف 4

داشتم پیش خودم تحلیل میکردم که خب آخرش که چی؟ 4 بعد از دستشویی این محموله سنگین ختم به خیر میشه و به مقصد میرسه؟ 4 شر نشه بمونه رو دستمون 4

خطر انقراض نسل اجازه فکر کردن اضافی رو ازم ساقط کرده بود 4
فقط جلوم یه تشت میدیدم که باید روش مستقر میشدم و اسکان پیدا میکردم 4
پروژه ی پیچیده ای بود .. ولی هرچی که بود ختم به خیر شد 4
تنها چیزی که تو ذهنم بود این بود که فقط برسم خونه ؛ خودم رو با لباسام همزمان غسل بدم و بیام بیرون 4

فقط کاش تو خانواده ها نحوه ی استفاده از دستشویی فرنگی رو به بچه ها آموزشش میدادن 4
بخصوص بخش شستشو 4 
این چیه آخه ساختین   4 کسی که اون تو نشسته خب دیگه نشسته ؛ آخه چیکار  کنه دیگه بنده خدا ؛ حداقل یه جا دست هم اون پایین تعبیه میکردین 4 

بله ... از بالا اشاره میکنن دیگه ادامه ندم بهتره 4

و در آخر پیام اخلاقی داستان :
نه جنس ایرانی نه فرنگی ؛ فقط جنس تُرک 4


فقط ترک :")

Khansariha (13)خدا بگم چیکارت کنه رامین Khansariha (13)
#78
(1398 خرداد 6، 4:52)رامین. نوشته است: تو اتاقم دراز کشیدم خوابم ببره
پنجره بازه
هوا هم تاریک چیزی به وضوح دیده نمیشه
شهر پر شده از پرنده
یکی از پرنده ها از پنجره پر زد اومد تو نشست رو پام 
واکنشی نشون ندادم گفتم الان خودش میپره میره 
یکم رو پام راه رفت حس کردم کمی بزرگ تر از پرنده است 
پام رو تکون دادم پرید رفت رو دیوار نشست 
برق رو روشن کردم دیدم .. 42

[تصویر:  IMG_%DB%B2%DB%B0%DB%B1%DB%B9%DB%B0%DB%B5...%DB%B4.jpg]


امشب دعا کردم خدا کمک کنه تا سال دیگه این موقع تنها نباشم
انقدر زود دعامو مستجاب کردی ..
چقدر با احساس اومد پاهام رو بغل کرد .
ولی متاسفانه ..
این دنیای بی رحم ....
[تصویر:  IMG_%DB%B2%DB%B0%DB%B1%DB%B9%DB%B0%DB%B5...%DB%B9.jpg]

(1398 خرداد 6، 5:03)عاشق فاطمه زهرا نوشته است: یه پشه ای هم هست یه ساعتی گیر داده به من که بیاد نیشم بزنه.

هر بار هم می آد دور و برم می چرخه که ببینه خوابم یا نه،
به هوای زدنش یکی می خوابونم زیر گوشم یا خودم رو می زنم. 22



پشه هه خودش تعجب کرده که چرا خوابم نمی بره.

این دفعه اومد بهم گفت داداش من مگه چقدر می خوام خونت رو بخورم که این جوری خودت رو اذیت می کنی؟
باشه بابا ما رفتیم، بگیر بخواب فقط از حال نری یه وقت. 4chsmu1
.
.
.
#79
یادگاری عهدنامه های پاک به نیت تشکر از مدیر کل آقا آرمین chase

عهدنامه شنبه تاریخ  1400/11/23 :
سرو  استوا باران  افرادی که عضو گروهی نیستند : آقای مرد مجاهد_ مجموع : ۲۳ نفر     Confetti

عهدنامه شنبه تاریخ 1400/10/30:
سرو   استوا  باران افرادی که عضو گروهی نیستند: - مجموع: 17نفر 2uge4p4

عهدنامه شنبه تاریخ 1400/12/7: 

سرو  استوا باران + خانم شادن. افرادی که عضو گروهی نیستند: - مجموع : 13نفر  317

عهدنامه شنبه 1400/12/14:
سرو .  استوا .باران.  افرادی که عضو گروهی نیستند :- مجموع : 14 نفر   Greenstars

عهدنامه 1400/12/21 :
سرو استوا   باران   افرادی که عضو گروهی نیستند:- مجموع: 16 نفر  49-2

عهدنامه 1400/12/28 :
 سرو   استوا  باران   افرادی که عضو گروهی نیستند:- مجموع: 6 نفر   Khansariha (70)   


عهدنامه 1401/1/6 : 
سرو  استوا  باران   افرادی که عضو گروهی نیستند:- مجموع: 7 نفر    Khansariha (36)
هدف از ترک  / حس خوب ۱۵۷ روز /علت شکست 157 روز/   علت شکست 10 روزه  /  اهرم رنج و لذت / 1401   Khansariha (58)

دلایل وسوسه  / هدف از ترک تاثیر پاکی
خدایا چنان کن سرانجام کار  Confetti تو خشنود باشی و ما رستگار 317 بهترین خدای دنیا Khansariha (63) دعا میکنم بشم بهترین بنده دنیا برات  Khansariha (2)  الحمدلله رب العالمین Thankyou خداوندا مرا پاکیزه بپذیر  fly2  صبر داشته باش  خدا با صابران است  49-2  خداوند توبه کنندگان را دوست دارد Khansariha (84)  

 امام صادق(ع): روز قیامت خداوند با شخص خودارضا گفت و گو نمى کند و از چشم خدا مى افتد.  Hanghead
#80
(1398 فروردين 7، 20:01)آرمین نوشته است: سلام

ساعت 9 شد و کانون ما به دنیا اومد.  317 62uge4p4

[تصویر:  11Birthday.jpg]


وقتی قناد kanoon رو canoon می نویسه Khansariha (56)
.
.
.
#81
(1399 مهر 6، 17:24)آرمین نوشته است:
(1399 مهر 6، 14:29)زینبی نوشته است: به نظرتون چطور میشه جبران کرد؟
اصلا میشه؟

فکر کن اون دنیا بیان بگن عضو داعش بودی و شریک اعمالشون 
انکار که نمیشه کرد..
حالا توبه کردیم به نظرتون با توبه همه چی حل میشه؟

بله حل میشه.
خدا با لطف بی‌نهایتش از خطاهامون می‌گذره و از در مهر و رحمت، بدی‌هامون رو به خوبی‌ها تبدیل می‌کنه.

البته به شرطی که واقعا پشیمون باشیم از چیزهایی که دیدیم.
دیگه هم سراغ‌شون نریم.
توبه‌ی واقعی از ته دل.

برای جبران هم می‌تونیم همون طور که زمانی در ترویج فحشا و زشتی‌ها و منکرات نقش داشتیم، حالا هم زمانی رو به ترویج پاکی‌ها و خوبی‌ها و معروفات اختصاص بدیم.
مثل همین کانون که من و شما و دوستان دیگه با فعالیت های مختلف این کار رو انجام میدیم.
یا هر جای دیگه و به هر شکل دیگه میشه این کار رو انجام داد.

فقط در زمان جبران توجه داشته باشیم که قرار نیست بهمون همش خوش بگذره.

اصلا انسان به دنیا نیومده که در این دنیا همش خوش بگذرونه.
خوش هم می‌گذرونه. اما همش خوش نمی‌گذرونه.

دیگه جایی که داریم جبران اون همه گناه حریصانه رو می‌کنیم که اصلا نباید انتظار نداشته باشیم همش خوش بگذره.
اون همه حریصانه من خودم رو غرق گناه و آلودگی ها کرده بودم. حالا اگه واقعا قصدم جبران هست یه چند وقتی هم حریصانه خودم رو تو دل صالحات و پاکی ها بندازم.
آدم‌های دیگه رو به پاکی دعوت کنم. شور و شوق چشم پاکی به دل‌شون بندازم. شور و شوق شون پایین اومد تقویت شون کنم. کمک فکری بدم.
از جسم و جانم مایه بذارم. جسم و جانی که در تیرگی ها خرجش می کردم رو این بار در روشنایی خرجش کنم.
تا حالا آدم های بدخواه رو برای رسیدن به مقاصدشون همراهی می کردم. حالا آدم های خیرخواه رو برای رسیدن به مقاصدشون همراهی کنم.

همراهی کردن بلد نیستم؟ تو کانون همراهی من شاید زدن یه سپاس زیر پست یک نفر دیگه باشه. دیگه این قدر همراهی رو که بلدم. نه؟ 53258zu2qvp1d9v
سختم میشه؟ اشکال نداره. حالا یه ذره هم در راه خیر و خوبی ها اذیت بشم.

الان شما تصمیم می گیرید برای جبران، یک کتاب 300 صفحه ای در مورد ترک پ.و.ر.ن ترجمه کنید. خب معلومه اذیت میشید. بایدم اذیت بشید. نمیشه هم جبران کنید هم مدام عشق و حال کنید. 50 صفحه اول کتاب بله خیلی خوش میگذره ولی بقیه اش رنج و زحمته تا تمومش کنی.

این قدر پیش اومده میگم فلانی بیا فلان کار کانون رو انجام بده. میگه حال نمیکنم.  22
قبلش که به دنبال حال بودی اینجا هم که برای جبران گذشته سیاهت اومدی بازم به دنبال عشق و حالی؟ 53258zu2qvp1d9v 
برعکس بیا و بگو کدوم کار مونده رو زمین که کسی حاضر نیست انجامش بده؟ میخوام من اون کار سخته رو انجام بدم. 

راستش رو بخواید جبران کردن اصلا ساده نیست. 
خدا رو شکر خدایی داریم که کوچیکی های ما رو به بزرگی های خودش می بخشه و به رومون نمیاره. 1

تلنگر برای اینکه حضورم در کانون رو جدی تر بگیرم  Hanghead Shy
#82
(1398 خرداد 23، 0:13)عاشق فاطمه زهرا نوشته است: شیطان بیا این بازی کثیف رو تموم کنیم.

از این به بعد، علاوه بر تمام کارهایی که انجام می دادم.

بعد از هر شکست، اون قدر کار خوب می کنم که روت کم بشه.
این جور دهنت سرویس می شه.

همین الان می رم ۱۰۰ هزار تومن برای ایتام واریز می کنم.
می دونم با این کار چقدر حالت گرفته می شه.

انجام شد. آخیش، خیالم دلم خنک شد.

حالا می رم برای مامان بابام، کلی پیام های عشقولانه می فرستم.
می دونم که حسابی ناراحتت می کنه.

انجام شد. حتما کلی خوشحال می شن.

الان هم می رم داداشم رو زنگ می زنم دعوت می کنم که آخر هفته بیان پیشم.
زنگ زدم، کلی هم صحبت های خوب خوب کردیم.
از این به بعد داستان همینه
هر بار که بشکنم اینقدر کار خوب می کنم که پشیمون شی از وسوسه کردن من.

Khansariha (69)
#83
(1395 شهريور 20، 0:35)رامین. نوشته است: خوابیده بودم وتو عالم رویا داشتم خواب قشنگی میدیدم Khansariha (69)

داشتم خواب همسر آینده م رو میدیدم 65

خیلی خواب شیرینی بود ؛ با هم رفته بودیم بیرون داشتیم برای خودمون میگشتیم ؛ باهم رفتیم پارک و رستوران و سینما Khansariha (69)

بعد از سینما سوار ماشینمون شدیم که برگردیم خونه

خیلی خواب عاشقانه ای بود ؛ اومدیم خونه وقتی از در اومدیم تو و با هم تنها شدیم داشت عشق و محبتمون به اوج خودش میرسید که یهو تو خوابم صفحه پیوند ها باز شد 24

یه دیواری بینمون ظاهر شد که رو دیوار نوشته بود این مکان به دستور فیلترینگ مسدود شده است 24

زنم موند اونور دیوار 24

دیگه کلا زنمو ندیدم ؛ بعد هی داد میزدم آقا زنمه ؛ به هم محرمیم ؛ ولی کسی نبود جواب بده  

الکی الکی زنم رو ازم گرفتن  Shy  

حتی فرصت واکنش هم بهمون ندادن حداقل ناکام نمونیم  Shy

حضار و طلاب گرامی ؛ وقتتون رو بذارین روی این خواب و یه راه حلی براش اندیشه کنین

زنم دیگه برای همیشه موند اونور دیوار ؛ یه موقع طوریش نشه  Shy

خیلی نگرانشم Shy


24

(1395 شهريور 21، 0:41)رامین. نوشته است: اقا من کلا برعکس متوجه شده بودم
اون ویژگی هایی که نوشتم ویژگی های نیمه ی گور به گور شدمه
ولی اگه بخوام خودم رو دختر تصور کنم ....
در این حالت تصویری از همسر آینده م ندارم چون تاحالا دو سه باری خودم رو دختر تصور کردم هر سری به این نتیجه میرسم من اگه دختر بودم میترشیدم  Khansariha (70)
تا الان که 25 سال از خدا عمر گرفتم خواستگار نداشتم  Khansariha (56)
فقط یه نفر تو دران طفولیتم تو سن 14 سالگی اومده بود خواستگاریم اون موقع ها من کلا هیچ تصوری از خواستگار نداشتم ؛ اومد گفت اگه اجازه بدین ما اومدیم دخترتون رو بگیریم
من گفتم شما اومدین منو بگیرین ؟ خواستگار بیچاره هم گفت آره
منم پاشدم تو خونه میدوییدم و هی میگفتم اگه میتونین منو بگیرین ؛ اگه میتونین منو بگیرین

لینک پست
.
.
.
#84
(1399 ارديبهشت 3، 13:23)karma نوشته است:
(1388 مرداد 17، 17:32)tanha نوشته است: دوستان این متن رو حتما بخونید

واقعا قشنگ بود

پارمیدا جون (بابا کم پیدا !!!!)
بیا سعی کنیم
دیدمون به زندگی اینطوری بشه

کی پایس ؟؟؟
بعد از این اینطور فکر کنیم
و عمل کنیم

مارال خانم ممنون
(1388 مرداد 17، 12:49)maral نوشته است: سلام به همه دوستان گلم. من توی اینترنت سرچ میکردم به کانون شما برخوردم. خیلی خوشحالم که با شما آشنا شدم. من یه مدرس دانشگاه هستم و فعلا دارم برای دوره دکتری و بورس خارج از کشور آماده میشم. (البته هنوز هیئت علمی نیستم) قسمتهایی از خاطرات بچه ها رو خوندم. من هم میخوام برای شما حرف بزنم. من هم وقتی نوجوان بودم به این مشکل برخوردم. میخوام بگم یه مدرس  یه آدم موفق هم میتونه توی یه دوره از عمرش این مشکل رو پشت سر گذاشته باشه. حالا میخوام یه نکته هایی رو برای شما بگم.
درد و دلهاتون رو خوندم. اون عزیز دلم که نوشته بود میخواسته خودش رو بکشه، اون عزیزی که نوشته دوباره پاش لغزیده و اون عزیزی که نوشته به معتادین مواد مخدر که دارند ترک میکنند احترام میگذارند ولی به ما نه و خیلی از صحبتهای دیگه شما رو خوندم.
عزیزای دلم روی کاری که میخواین دیگه ادامه ندید تمرکز نکنید. این راه حل خوبیه. بهش فکر نکنید. شنیدید خدا گفته با همه مهربونیش گفته اگر کسی توبه کنه بگه خدایا من اشتباه کردم خدا قبول میکنه. از اون به بعد کسی که از خدا عذر خواهی کرده مثل کسی هست که اصلا گناه نکرده. توی این قول خدا یه نکته روانشناسی هست. اون نکته اینه: بنده من اگه گناه کردی و فهمیدی اشتباهه و قول دادی دیگه بهش فکر نکن! فراموش کن.
ببینید بچه ها شما خیلی روی انجام ندادن تمرکز میکنید. من یه پیشنهاد دارم شما روی انجام دادن یه هدف بزرگ تمرکز کنید هر روز هزار بار به هدفتون فکر کنید مثلا به ادامه تحصیل، پولدار شدن و یا به انجام یه حرفه یا هنر.
من فکر میکنم اینکه روزها رو میشمارید که چند روز هست این کار رو نکردید بیشتر شمارو آزار میده اصلا یک نوع خود آزاری هست که هر روز یاد گناهان گذشته باشید. میدونید یه اثر سوء این کار که از چشم همه پنهون می مونه این عادت کردن ذهن به خود آزاری هست. تمام انرژی آدم صرف مبارزه با خودش میشه. به جای اینکه جای بهتری صرف بشه.  به یه هدف والا فکر کنید هر روز راههای تازه ای رو برین. و اطلاعات بیشتری در مورد هدفتون بگیرید.
نکته بعد نیایش هست. غیر از نماز شما سه بار در روز به مدت 5 دقیقه آرام بگیرید . چشمهاتون رو ببندید و این کلمات رو آرام و با فاصله بگید: صفا، آرامش، نور، زیبایی، خدا، امید، نشاط، ایمان، شادی، آرامش، خدا، آرامش، خدا، شادی، خدا، شادی، خدا،.......تکرار کنید با آرامش و در سکوت خیلی آرام تکرار کنید. هرچه بیشتر آرامش داشته باشید بیشتر توی قلب شما اثر میکنه. هرچه آرامتر بگید و کلمات رو طولانی تر ادا کنید انگار خدا داره با شما نجوا میکنه. بعد دستهاتون رو به حالت دعای بوداییها و مسیحیها بدون هیچ فشاری مقابل صورت بیارید. اول از خدا تشکر کنید به خاطر غذاهایی که امروز به شما داده به خاطر اینکه صبح که بیدار شدید خانواده کنار هم بودند به خاط اینکه امروز صبح خورشید در اومده و به خاطر گنجشکهایی که امروز دیدید. حتی به خاطر اینکه یه گربه از توی حیاط خونه شما رد شده و شما این موجود بامزه رو دیدید. به خاطر همه چیزای خوب تشکر کنید و بعدخیلی راحت از کارهایی که قصد انجام اون رو دارید با خدا حرف بزنید مثلا یه دوچرخه دنده ای میخوایین به خدا بگید من یه دوچرخه میخوام دنده ای باشه قرمز باشه مثلا مارک این کارخونه باشه بعد بگید که چه کارهایی برای خریدش کردید بگید مثلا تا امروز توی اون جعبه آبی روی میز 20 هزار تومن ذخیره کردید یا هر کاری که انجام دادید مثلا رفتید مغازه و قیمتها رو پرسیدید و همه رو برای خدا بگید بعد بگید خدایا من این کارارو کردم این دوچرخه رو تا یه هفته دیگه میخوام بهم کمک کن. بعد منتظر نشونه هاش باشید . از اون موقع به بعده که تازه زرنگی شما شروع میشه ممکنه عمه همینطوری فردا به شما تعارف کنه برای اینکه به شما کمک هزینه بده باید زرنگ باشید و فرصت رو بقاپید. استفاده از فرصت به سطح هوشیاری شما وابسته هست. بعد از دعا باز هم از خدا تشکر کنید. خودمونی با خدا حرف بزنید خدا خودمونی بهتون جواب میده.
یه نکته دیگه اینکه دوستان گل من هر رفتاری که از آدم سر میزنه یه دلیلی داره. ریشه خیلی از این مشکلات به خاطر اضطراب هست یا حس عدم امنیت بعضی ها هم علت هورمونی داره. هرچه آرامش شما بیشتر باشه و به مرجع بزرگی وصل باشید اضطراب و کشمکش روح شما کمتره. هر روز چند بار بین فعالیتهاتون به آسمون نگاه کنید. عزیزای دلم سان فرانسیس قدیس میگه :آسمان نان روزانه روح است. بچه ها شما هر روز غذا میخورید ولی آیا به روحتون غذا میدید؟ به آسمون نگاه کنید چند تا کلاغ رد میشن؟ چند تا گنجشک؟یا یه قمری؟ شاید یه هواپیمایا چهار تا لکه ابر. اینا هدیه امروز شماست بهشون نگاه کنید بهشون سلام کنید. امروز از خونه که میاین بیرون تو دلتون به شمشادای کنار خیابون سلام کنید. یه لحظه وقتی تو ایستگاه اتوبوس نشستید و آب داره از جوی کنار خیابون رد میشه به گردش آرام آب نگاه کنید. به برگها و زباله ها که تو آب میچرخند ، به نور خورشید که تو آب افتاده و داره برق میزنه، به گردش آب نگاه کنید. کمتر به ادمها نگاه کنید. به همه هستی با دقت نگاه کنید. اینا همش مال شماست .هدیه امروز شماست. نگاه کنید. آرامش بگیرید صبح که از خواب پا شدید به صبح سلام کنید. من این جمله رو میگم: سلام ای صبح، ای سحر بدرود( این از شعر زنده یاد سیاوش کسرایی هست از منظومه بلند آرش. اونجایی که آرش میخواد بره و تیرش رو سمت سرزمین توران رها کنه اینطور با هستی نجوا میکنه)وقتی بارون میاد چتر نبرید من همیشه سرما میخورم و آنفولانزا میگیرم ولی کار خودم رو میکنم دستام رو توجیبم میکنم و آرام توی بارون راه میرم. سوار ماشین هم نمیشم
به عمق چشم فاخته هایی که لب پنجره یا دیوار خونتون میشینن نگاه کنید. خدا اونجاست. به اون فاخته بگین براتون دعا کنه. به خدایی که توی چشمای اون فاخته هست اون پرنده رو قسم بدید نه با زجر  و فشار روحی با آرامش قسم بدید که برای یه زندگی خوب شما رو دعا کنه.
بچه ها ما یه اشتباهی میکنیم فکر میکنم دعا و توبه  باید با فشار روحی و گریه همراه باشه. نه بچه ها دعا باید با خلوص و آرامش باشه. اصلا نیاز به گریه نیست. اگر اشکتون با آرامش اومد خوبه، نیومد هم خوبه. هرجوری دعا میکنید خوبه فقط به خودتون فشار نیارید. از هرچیزی استرس و فشار رو روی شما زیاد میکنه پرهیز کنید. رها باشید. سخت نگیرید. دیگران رو ببخشید. شاد باشید حتی برای اینکه امروز ظهر مثلا خورش بادمجون دارید. کارای روزانتون رو با شادی و آرامش انجام بدید. برای پرنده ها نون خرد کنید توی حیاط یا تراس بریزید. حتی اگر نیان اونا رو بخورن. به ماهیا غذا بدید. شما باید از غذای خودتون هر روز به یه موجود دیگه انفاق کنید. این یه دستوره مذهبیه. توی موقعیتهای بد خودتون رو نگذارید. الزامی به کمک به دیگران نیست در حد توانائیهاتون به دیگران کمک کنید قربانی هدفهای اونا نشید. با همه مهربون باشید ولی هشیار باشید از شما سوء استفاده نکنند.
بچه ها خیلی حرفها دارم براتون بزنم. میخوام به همتون بگم ترک این مشکل با این کارای ساده امکان داره از امروز شروع کنید. کار سختی ازتون نخواستم. شما که بقیه راهها رو رفتید این راه رو هم برید. اگر مشکل شما تکرار شد خودتون رو سرزنش نکنید. با لبخند به آسمون نگاه کنید بگید خدایا دوباره اشتباه شد من دوباره سعی میکنم. بدون هیچ فشار و تنشی عذر خواهی کنید. مگه وقتی یه بچه اشتباهی رو تکرار میکنه بزرگترها چهارمیخش میکنند؟ مصمم باشید برای متحول شدن. خوب بودن. این سهم شما از زندگیه. هر روز بارها و بارها به اهداف بزرگتون فکر کنید و از خدا بارها و بارها کمک بخواین. بچه ها دوستتون دارم. من برای شما دعا میکنم شما هم برای من دعا کنید. برای اون دوستی که گفته بود کسی برامون احترام قائل نیست: عزیز دلم همه دل و جون من فدای یه قطره اشک تو. فدای دل شکسته تو. فدای تلاش صادقانه و ارزشمند تو.
دست همه دوستان رو میبوسم. در پناه خدا باشید. التماس دعا.
.
.
.
#85
(1391 اسفند 26، 23:07)آرمین نوشته است:
(1391 اسفند 26، 22:16)می توانم نوشته است: خیلی سگ جونم
تعجب داره

بعضی وقتا می گم کاش بی خیال ترک شم
بعضی وقتا می گم کاش بی خیال این زندگی شم
یعضی وقتا هم می گم کاش پا شم این زندگی کوفتی رو بسازم ! بدلش کنم ب ی چیز دیگه
اما تنها کاری ک من می کنم نشستن و دست روی دست گذاشتنه
گاهی ی ذره اراده می کنم
ی ذره تلاش می کنم
اما با یه ذره ک ترکم نمی شه
با یک روز ، دو روز ، سه روز ؛ 16 روز ( هر قدر ساده بگذره یا سخت پر از وسوسه و التهاب یا اروم )

خانم می توانم 303

چه در ترک و چه در هر جای زندگی: «اگر واقعا هدفی دارید؛ هدفتونو بزرگ کنید»


اون قدر بزرگ که صبح ها، ناخودآگاه به یادش بیافتید...
اون قدر بزرگ که شب ها، قبل از خواب به یادش بیافتید...
اون قدر بزرگ که موقع هایی که حالتون خوبه به یادش باشید...
اون قدر بزرگ که موقع هایی که از همه چیز بیزارید، به یادش باشید...
.
.
.

بالاخره اون قدر بزرگ و بزرگ تر میشه که...
ضمیر ناخودآگاهتون چاره ای جز این نداره که به خاطرش هر کاری کنه تا خللی به هدفتون وارد نشه...
به هر جایی که شده چنگ می زنید اما خلاف مسیر هدفتون گام برنمی دارید...
هر چقدر هم که عامل های بازدارنده جلوتون باشه...
امتحانش کنید...

به خاطر همین هست که میگن اگه آدم چیزی رو واقعا از ته قلبش بخواد، حتما بهش میرسه...
مگر بعضی چیزهای ناشدنی!
.
.
.
#86
(1395 فروردين 18، 23:13)آرمین نوشته است: نوشته است:.
.
.

یه سری زخم ها هیچ وقت نباید جاش از بین بره...
که اگه از بین بره، درسی که همراه با اون زخم گرفتیم هم فراموش میشه... 

حس می کنم یه سری آدم ها به دانایی میرسن... به پختگی... به بلوغ... به حکمت...
همیشه می فهمن دارن چی کار می کنن... یا لااقل در خیلی از اوقات!

و یه عده از آدم ها هم هستن که همواره در حال گیج زدنن...
انگار که هیچ تجربه ای ندارن...
همه ی مسائل براشون جدیده و همیشه یک شکست خورده...

 از این دسته ی دوم
عده ای با شناخت شرایط و تلاش و جدیتی که به خرج میدن وارد دسته ی اول میشن...
و عده ای هم آرزوی بالغ بودن رو به گور می برن...

نمی دونم تلاش هایی که انجام میدم چقدر به نتیجه منجر میشه...
و نمی دونم چقدر دیگه فرصت نفس کشیدن دارم...
اما خیلی برام سخته پذیرش به گور رفتن در عین آرزومند بودن!

پی نوشت: 
دوران دانشگاه، رزور غذای ما بعد از سالیان درازی که از اصرار و خواهش ما گذشته بود بالاخره به شکل یک سایت اینترنتی در اومد...
و بالاخره خودمون با دست های خودمون می تونستیم انتخاب کنیم که چه روزهایی توفیق غذا خوردن تو دانشگاه نصیب مون میشه...

سایت بعد از گذشت 1 یکسال همچنان پر از باگ و اشکال بود...
و مهم ترین اشکالش هم درگاه پرداخت اینترنتیش بود... که از هر 10 پرداخت لااقل یکی ناقص انجام میشد...
پول رو از کارت کم می کرد و چیزی به اعتبار کاربر اضافه نمیشد...

مدیر فناوری اطلاعات دانشگاه از استادهای دانشگام بود...
گاهی هم با هم فعالیت های کاری می کردیم...

بهش گفتم آقای دکتر هنوز هم نمی خواید فکری به حال این سیستم پرداختی کنید؟
8000 نفر غذا رزرو می کنن و ماهانه ده ها میلیون تومن معلوم نیست کجا میره!

و در جوابم گفت: 
عجله نکنید...
فرصت بدید تا سیستم به بلوغ برسه!

راستش
هنوز هم نمی تونم درکش کنم...
به نظرم بالغ شدن بیشتر از اینکه به «زمان» احتیاج داشته باشه، به «تعهد» احتیاج داره.... 
و اگه زمانی هم نیاز باشه، در سایه ی همون تعهد هست...

و فقط مربوط به سیستم های کامپیوتری و ماشینی و مکانیکی نیست...
مربوط به سیستم های کاری هم میشه...
حتا مربوط به سیستم های انسانی...

و در این بین
بلوغ جسمی انسان تنها یک استثناست...
همین جوری که بشینی و هیچ کاری هم نکنی، کم کم به خودت میای و می بینی از کودکی وارد بزرگسالی شدی...

بلوغ های فکری و روحی و اجتماعی و هیجانی هم شبیه به همه ی بلوغ های دیگه...
خود به خود حاصل نمیشه...
حتا صرف اینکه بخوای حاصل بشه هم حاصل نمیشه!


و امیدوار بودن به گذشت زمان و بهتر شدن اوضاع چیزی جز یک خوش خیالی ساده پندارانه نیست...






به نظرم بالغ شدن بیشتر از اینکه به «زمان» احتیاج داشته باشه، به «تعهد» احتیاج داره.... 




پی نوشت: قسمت اول پست رو پاک کردم، درد و دل بود و گفتم شاید راضی نباشن.. [تصویر:  53.gif]
.
.
.
#87
(1399 مرداد 31، 23:57)رامین. نوشته است: خدایا شکرت  53

(1399 شهريور 1، 0:35)عاشق فاطمه زهرا نوشته است: پست رامین رو که دیدیم. ما هم دلمان خواست Hanghead

خدایا شکرت که حسابی و ویژه من رو توی عمرم تحویل گرفتی.
از بچگی هم این طور بوده. از وقتی که یادم میاد به من از نعمت های بزرگت میدادی.

خودت محبت خودت رو توی قلبم کاشتی،‌ از همون نوجوونی.
از همون نوجوونی اهل مسجد و دعا و ذکرم کردی.
از همون نوجوونی عاشق امام رضا و حرمش کردی.
از همون زمان با شهدا آشنام کردی، با هیئت آشنام کردی.
بعدش هم خودت کم کم دستم رو گرفتی و توی این مسیر جلو آوردی.
جایی که دو بار اربعین رفتم کربلا و شدم عاشق و دلباخته این پیاده روی و اون حرم.
روضه های محرم و صفر و فاطمیه، شب‌های قدر و کمیل پنج شنبه ها و دعای عرفه و سحر نیمه شعبان و ....

خدایا سال پیش توی اوج گناه و ناامیدی و تنهایی، با مناجات شعبانیه نجاتم دادی و نور امید رو توی قلبم کاشتی. شکرت خدا.
خدایا با این که امسال از اون مراسمای محرم پر شور خبری نیست، اما بازم شکرت که هنوز هم اشک توی چشمای ما هست.
هنوز هم با اینترنت و مجازی می تونیم روضه ای گوش بدیم و از سخنرانی استفاده کنیم.

خدایا گفتم خیلی خاص من رو تحویل گرفتی. از اون نعمت گنده هات به من دادی.
اینقدر موفقیت جلوی راه من گذاشتی که یادم رفت مسیر پیشرفت فراز و فرود داره.
توی درس همیشه برای من فراز بوده، توی کار همیشه برای من فراز بوده.
خدایا شکرت که همیشه توی تقسیم رزق، برای من عاصی گناه کار روسیاه، دست بالا گرفتی.

خدایا شکرت که پدر مادر من رو هم خاص قرار دادی.
یعنی اینقدر این دو تا فرشته به فکر بچه هاشون هستن و دارن خودشون رو برای بچه هاشون نابود می کنن، آدم تعجب می کنه.
شکرت خدا به خاطر این دو دسته گل که من ارزانی کردی.

خدایا شکرت به خاطر آدم هایی که در مسیر زندگی من قرار دادی.
از دوستان و استادا گرفته تا شاگرد و همین کانونی ها و آرمین عزیز و مردمجاهد دوست داشتنی و ...

خدایا دارم نعمت های ویژه رو میشمرما، وگرنه مثل رامین بخوام عمومی هاش رو بگم که هیچی دیگه.
دست و پا و گوش و چشم و زبان و حس چشایی و بویایی و شنوایی و لامسه و معده و روده و دندون و زبان کوچک و مری و نای و شش و قلب و ... که همه عین ساعت دارن کار می کنن و درگیر بیمارستان و دوا درمون و درد و ناراحتی نیستم.

خدایا من ولی بد کردم.
گناه کردم. تو رو معصیت کردم.
الان پشیمونم.

خدایا من هم تو رو خیلی ویژه معصیت کردم. من هم از گناه زشت ترین و بزرگ ترینش رو انتخاب کردم.
خدایا تازه نه یه بار و دوبار، اصرار کردم خدا و سریالی شدم خدا.
اینقدر که دیگه گناه برام عادی شد. اینقدر که گناه برام تکراری شد. اینقدر که گناه دیگه برام لذت نداشت.

خدایا تو گنده نعمت دادی، من گنده گناه کردم.
بد کردم خدایا.

اللهم صل علی محمد و آل محمد

اما خدایا حال من اینجام که ازت بخوام ببخشی و عفو کنی.
اینجام که بازم به علی اصغر حسین فرصت بدی و دست ما رو بگیری.

خدایا در این ساعت شب و با چشمی اشک بار ازت میخوام
برای تمام بچه های کانون
برای تمام جوون ها و نوجوون های درگیر خ.ا
چه ایرانی چه غیر ایرانی
چه مسلمون چه غیر مسلمون
هر کسی که دلش ناراحته از این کار و دوست نداره این کار رو

خدایا به حق علی اصغر امام حسین، به حق این محرم،
خدایا کمکشون که خ.ا و فیلم رو بذارن کنار
کمکشون که بشن اونجوری که تو می پسندی
خدایا موانع ازدواجشون رو بر طرف کن.
خدایا ازدواج کنن و خوشبخت بشن و صاحب زندگی و بچه بشن

اللهم صل علی محمد و آل محمد


خدایا تو گنده نعمت دادی، من گنده گناه کردم. : )
.
.
.
#88
(1399 ارديبهشت 18، 2:42)سفیر بهشت نوشته است: +میدونی خدا کیه؟
_میدونم ولی میشه بیشتر دربارش توضیح بدی؟
+حتما
+اون همون کسیه که اگه بارها بدشو گفته باشی و بهش پشت کرده باشی به محض اینکه ذره ای بو ببره از کار خودت ناراحتی بخشیدتت!
_پس چرا از خدا میترستن؟

+یه مدیر خوب  شرکتو تصور کن.. اگه همش بخواد با کارکنا بگه بخنده و یکم اقتدار به خرج نده ، اگه کارمندا یکم ازش حساب نبرن به نظرت شرکت همیشه خوب پیش میره؟؟

_نه ورشکست میشه چون بعضیا جنبشو ندارن

+حالا یه معلم دلسوز رو در نظر بگیر.. اگه از بچه ها امتحان نگیره و بهشون تکلیف نده ایا سطح سوادشون میره بالاتر؟ یا میتونن تو امتحانای اصلی موفق باشن؟؟

_ خب نه

+ خب...
+ حالا یه مادر مهربون رو در نظر بگیر.. اگه بچشو وقتی کار اشتباهی کرد دعوا نکنه به نظرت بچه اینده خوبی در انتظارشه؟

_خب نه چون اگه مامانش بهش اخطار بده یا در اون مورد دعواش کنه میفهمه کار خوبی نیست و سمتش نمیره و بعدشم مامانش ازش راضی میشه و یه آفرین تقدیمش میکنه...

+آفرییییین
+ حالا همه این آدمای خوبو در نظر بگیر

_خب

+ همشونو در نظر گرفتی؟؟؟

_ آره

+ خدا از اینا هم مهربون تر و دلسوز تر و خیرخواه تره.. فقط اینکه میخواد ما رشد کنیم.. میخواد ما به جاهای خوب برسیم.. مبادا فکر کنی خدا میخواد عذابت بده.. آخه خدا عاشق بنده خودشه کسی مگه دلش میاد کسی که اینقد دوست داره رو اذیت کنه.. 

+این ماییم که باید قدر عشق خدا نسبت به خودمون رو بدونیم

+ به خاطر همینم لازمه بعضی جاها ازش بترسیم تا سمت بدی نریم..
+ تا توبمونو نشکنیم
+ تا از رحمتش سواستفاده نکنیم
+اون موقع اونم از ما راضیه و بهترینارو به ما میده1

متن از رضا خان
.
.
.
#89
(1400 تير 2، 19:41)رادیکال نوشته است: درود امیدوارم روز خوبی را بوده داشته باشید‌. 49-2


[تصویر:  img_20210623_143008_634_98wh.jpg]

مستقل بودن بسیار  زیباس .
مستقل در همه امور
مستقل در جابه جا شدن ( گرفتن  گواهینامه)
مستقل در افکار( عدم وابستگی به یک منبع)
مستقل در  درس( عدم وابستگی به یک  معلم خاص)
مستقل در استفاده از سواد رسانه ایی (   49-2  )
حتی مستقل شدن در ترک 
وابسته کانون نباید بود . 53258zu2qvp1d9v
وابسته دوستانی که  کمک می کنن نباید بود.
مگه  دوستمون چقدر داخل کانون می مونه 53258zu2qvp1d9v
۶ ماه ، ۱ سال ، ۲ سال و.....  اخرش  
یک روز 
یک ساعت  
 می ره  12

اره 49-2 خلاصه
مستقل بودن را باید یاد گرفت
.
.
.
#90
(1400 فروردين 21، 1:45)آرمین نوشته است:
(1400 فروردين 20، 18:06)سرباز گمنام نوشته است:
دوستان 
دوستان
من از فردا میخوام سفت و سخت بچسبم به درس
برای آزمون میخوام بخونم...
اگر که فعالیت هم کم بود
به بزرگی خودتون ببخشید
شاید فقط روزی یک ساعت بیام 


(1400 فروردين 20، 18:19)Tagon نوشته است: منم از فردا می‌خوام درسهام رو درست و حسابی بخونم  Khansariha (69)

برادران عزیز
خیلی خوبه که به فکر درس‌ها هستید.

درسیجات رو از یاد نبرید.
این پست رو بخونید و بعد مطابق فرمت در نظر گرفته‌شده اعلام وضعیت کنید.

ماشاءالله همه‌تون هم که درس‌خون هستید. چرا همراه هم نشید با همدیگه جلو ببرید؟
اعلام وضعیت هر شخص به هم‌گروهی دیگه انگیزه میده که اون هم تو درس جدی بشه و اعلام وضعیت کنه.

روزی نیم ساعت هم کانون میاید اما سعی کنید اون نیم ساعت رو مفید بیاید.
این جا جوری وقت بذارید که در راستای اهداف‌تون باشه. 
هدف شما درسه؟ از تاپیک درسیجات استفاده کنید.
هدف شما معنوی هست؟ از تاپیک‌های نماز و قرآن و ...
هدف شما ورزشی هست؟ تاپیک ورزشی.
همه این اهداف رو دارید؟ از همه‌شون استفاده کنید.

کانون هم مثل هر ابزار دیگه‌ای می‌تونه مفید باشه یا غیرمفید.
این‌که کدوم باشه به این بستگی داره که شما چطور ازش استفاده کنید. 

امیدوارم همه‌تون مفید استفاده کنید و اینجا بودن‌تون به معنای واقعی کلمه خیر باشه.  Khansariha (18)


کانون هم مثل هر ابزار دیگه‌ای می‌تونه مفید باشه یا غیرمفید.
این‌که کدوم باشه به این بستگی داره که شما چطور ازش استفاده کنید. 
.
.
.


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان