کانون

نسخه‌ی کامل: مشاوره
شما در حال مشاهده‌ی نسخه‌ی متنی این صفحه می‌باشید. مشاهده‌ی نسخه‌ی کامل با قالب بندی مناسب.
(1402 ارديبهشت 27، 21:57)عارفه نوشته است: [ -> ]۶) درشت نمایی

از یک سو درباره اهمیت مسائل و شدت اشتباهات خود مبالغه می کنید و از سوی دیگر اهمیت جنبه های مثبت زندگی را کمتر از آنچه هست برآورد می کنید.
 


شما هم آره؟ 45 29
اگر بله یک مثال از خودتون بیارید که دچارش شدید.
درباره راه حل یه چیزی رو بروز بدم،

عجله نکنید برای راه حل،
فهم خوب مشکل، نصف حله.

به موقعش به حل هم می پردازیم. 
انگیزه تون رو از بررسی سبک عادت هاتون از دست ندید.  49-2
نقل قول: ) درشت نمایی

از یک سو درباره اهمیت مسائل و شدت اشتباهات خود مبالغه می کنید و از سوی دیگر اهمیت جنبه های مثبت زندگی را کمتر از آنچه هست برآورد می کنید.
سلام راستش من همین الان هم که دارم این پیامو مینویسم هم دقیقا دارم همینکارو میکنم Hanghead 29

خیلی خیلی بده Hanghead
نقل قول: سلام راستش من همین الان هم که دارم این پیامو مینویسم هم دقیقا دارم همینکارو میکنم [تصویر:  hanghead.gif] [تصویر:  29.gif]

چطوری دارید درشت نمایی می کنید، بیشتر میگید؟
نقل قول: چطوری دارید درشت نمایی می کنید، بیشتر میگید؟
بله حتما تا جایی که بتونم Hanghead

من مدتیه دچار سوزش معده شدم و خب علتش هم یه سری اشتباهات خودم بوده و خب خیلی ناراحتم که این اتفاق برام افتاده و از طرفی اصلا امید به خوب شدنم ندارم، چون خیلی طول کشیده و با دارو هم بهتر نشده Hanghead

البته این موضوعی که گفتم یکی از چیز هاییه که درحال حاضر دارم بهش فکر میکنم، مجموعه ای از فکر ها رو دارم و این باعث شده به طور کلی مشکلاتمو خیلی بزرگ ببینم و چند روزیه فقط بیدار میشم غذا میخورم با گوشی خودمو سر گرم میکنم وبعد میخابم 53258zu2qvp1d9v Hanghead

و احساس میکنم اصلا مفید نیستم Shy  و این در صورتیه که میدونم برای مشکلاتم راه حل وجود داره و اگه نشه حلشون کرد میشه کم ترشون کرد Hanghead


و خب امروز تصمیم گرفتم هر کاری که میخام انجام بدمو بنویسم روی کاغذ، حداقل اگر نمیتونم همشو الان انجام بدم این ها رو دارم و به مرور زمان انجام میدم 53258zu2qvp1d9v

امیدوارم این روش جواب بده 53258zu2qvp1d9v
(1402 ارديبهشت 27، 22:00)عارفه نوشته است: [ -> ]
(1402 ارديبهشت 27، 21:57)عارفه نوشته است: [ -> ]۶) درشت نمایی

از یک سو درباره اهمیت مسائل و شدت اشتباهات خود مبالغه می کنید و از سوی دیگر اهمیت جنبه های مثبت زندگی را کمتر از آنچه هست برآورد می کنید.
 


شما هم آره؟ 45 29
اگر بله یک مثال از خودتون بیارید که دچارش شدید.

واقعا نمیدونم درگیر این موضوع هستم یا نه
خودتون مثال میزنید؟
نقل قول: واقعا نمیدونم درگیر این موضوع هستم یا نه
خودتون مثال میزنید؟

تو کتاب مثالی نزده بود وگرنه می آوردم.

از خودم مثال می زنم،
مثلا میگین امتحان میان ترم خیییلی مهمه یا تصور فلان فرد از من خیلی مهمه اگه خراب شه دیگه کارم تمومه در صورتی که اینطور نیست، مهمن اما به این حد که برا خودتون بزرگش می کنید نیستن.

بعد از طرف دیگه ارزش و اهمیت مثبت های زندگی رو کم می بینید.
مثلاً یه کادو خوب خریدید ولی میگین کادویی که خریدم کافی نبود. یا برای امتحان نمره نسبتا خوبی گرفتید اما میگید نه اونقدر هم خوب نشدم.
(1402 خرداد 3، 16:58)عارفه نوشته است: [ -> ]۷) استدلال احساسی

فرض را بر این می گذارید که احساسات منفی شما لزوماً منعکس کننده واقعیت ها هستند.
«از سوار شدن در هواپیما وحشت دارم؛ حتماً پرواز با هواپیما بسیار خطرناک است.»
یا «احساس گناه می کنم، باید آدم بدی باشم.»
یا «خشمگین هستم، معلوم می شود با من منصفانه برخورد نشده است.»
یا «احساس حقارت می کنم، معنایش این است که فردی از درجه دوم اهمیت هستم.»
یا «احساس ناامیدی می کنم، حتما باید ناامید باشم.»

نظراتتون رو اینجا بگین. 53

این مشکل خییلی شایعه vayy ... شاید شایع ترین خطای شناختی باشه.
برای من همچنان پیش میاد بطوری که نیاز دارم روی یک کاغذ بنویسم بچسبونم به دیوار دم در اتاق که
«واقعیت لزوماً هر چی حس می کنی نیست!»

من فکر می کنم شاید آدم های احساسی این مشکل رو دارن 39

شما چطورید؟
برا منم خیلی پیش میاد
نمیدونم برا اینه که حسمونو درست تشخیص نمیدیم یا علتشو درست نمی‌فهمیم؟
(1402 خرداد 4، 23:29)^علی^ نوشته است: [ -> ]برا منم خیلی پیش میاد
نمیدونم برا اینه که حسمونو درست تشخیص نمیدیم یا علتشو درست نمی‌فهمیم؟

چرا درست تشخیص میدیم 
اما می دونید، 
معیار ما برای قضاوت نباید احساسمون باشه. 
گاهی مثلاً احساس می کنیم مورد ظلم واقع شدیم در حالی که نشدیم. بعد طلبکار میشیم و چه و چه، چون دچار قضاوت احساسی شدیم.
باید بپذیریم احساس ما لزوما منعکس کننده واقعیت نیست.
نقل قول: معیار ما برای قضاوت نباید احساسمون باشه
باید بپذیریم احساس ما لزوما منعکس کننده واقعیت نیست.
بله همینطوره ، تو همین مثال ظلم، ممکنه یه فکر نادرست باعث این احساسمون شده باشه. پس اگه متوجه اشتباه فکرمون بشیم باید کمک کنه به حالمون.
(1402 خرداد 10، 17:16)عارفه نوشته است: [ -> ]۸) «باید»ها

انتظار دارید که اوضاع آنطور که شما می خواهید و انتظار دارید باشد.
نوازنده بسیارخوبی پس از نواختن یک قطعه دشوار پیانو با خود گفت: «نباید این همه اشتباه می کردم.» آنقدر تحت تاثیر این عبارت قرار گرفت که چند روز متوالی حال و روز بدی داشت.

انواع و اقسام کلماتی که «باید» را به شکلی تداعی می کنند، همین روحیه را ایجاد می نمایند.
آن دسته از عبارت های «باید»دار که بر ضد شما به کار برده می شوند، به احساس تقصیر و نومیدی منجر می گردند.

خیلی ها می خواهند با «باید»ها و «نباید»ها به خود انگیزه بدهند. «نباید آن شیرینی را بخورم.» اغلب بی تاثیر است زیرا «باید»ها ایجاد تمرد می کنند و اشخاص تشویق می شوند که درست برعکس آن را انجام دهند.

شما چه بایدها و نبایدهایی دارید؟
(1402 خرداد 10، 17:18)عارفه نوشته است: [ -> ]
(1402 خرداد 10، 17:16)عارفه نوشته است: [ -> ]۸) «باید»ها

انتظار دارید که اوضاع آنطور که شما می خواهید و انتظار دارید باشد.
نوازنده بسیارخوبی پس از نواختن یک قطعه دشوار پیانو با خود گفت: «نباید این همه اشتباه می کردم.» آنقدر تحت تاثیر این عبارت قرار گرفت که چند روز متوالی حال و روز بدی داشت.

انواع و اقسام کلماتی که «باید» را به شکلی تداعی می کنند، همین روحیه را ایجاد می نمایند.
آن دسته از عبارت های «باید»دار که بر ضد شما به کار برده می شوند، به احساس تقصیر و نومیدی منجر می گردند.

خیلی ها می خواهند با «باید»ها و «نباید»ها به خود انگیزه بدهند. «نباید آن شیرینی را بخورم.» اغلب بی تاثیر است زیرا «باید»ها ایجاد تمرد می کنند و اشخاص تشویق می شوند که درست برعکس آن را انجام دهند.

شما چه بایدها و نبایدهایی دارید؟


باید و نباید های زیادی دارم که باعث خودآزاریِ من و البته دگرآزاری دیگران میشه . 
با خوندنِ متنِ ارسالی چند دقیقه ای به این فکر کردم که بایدها و نباید های مشخصی که دارم در چه تایمی انگیزه بخش بودند و نتیجه مطلوب نیست . 
بایدها و نباید ها باعث شدند شخصیتی در من شکل بگیره که چارچوبِ مشخصی داره و زمانی که اندکی از مسیر منحرف میشم بسیار رنج میبرم و چند روزی متوقف میشم تا به اون مسیرِ مشخص برگردم و فشارِ مضاعفی متحمل میشم . 
دومین نکته ای که به نظرم رسید افزایشِ کمال گرایی هست . با این باید و نباید ها از انعطاف و حدِ وسط ها دور شدم . زندگی برای من صفر و یک شده و یا باید به نتیجه ی دلخواه برسم یا بیخیال میشم و کلا اون مسیر و اصلا شروع نمیکنم . 
باید موفق بشم ، باید زود بیدار بشم ، نباید با اون شخص معاشرت میکردم ، نباید اون اشتباه و میکردم و ...... 

وقتی بیشتر دقت میکنم پی میبرم که من اینطور یاد گرفتم . الگویی که داشتم و هنوز هم از ایشون پیروی میکنم منعطف نیستند و چارچوب ،باید ها و نباید های مشخصی دارند . از این رنجی که متحمل میشم اذیت میشم ولی نمیتونم برگردم منعطف بشم .در عینِ رنج و اذیت لذتی هم حس میکنم . بایدها و نباید ها باعثِ نومیدی میشن و ممکن هست در اکثرِ مواقع عکس عمل کنند ولی باعث میشن بیشتر کار کنم . 
شاید انگیزه نگیرم ولی بی انگیزگی مطلقی هم شاملش نمیشه . 
اگر بخوام ریشه یابی کنم مسئله ی اصلی این هست که من اصلا با انعطاف و منعطف بودن آشناییِ ابتدایی ندارم .


نوشته ی بالا شاید مفید نباشه ولی قابل تامل بود و خواستم مشارکتی داشته باشم  1
عارفه جان مطالبِ شما رو دنبال میکنم . سپاسگزارم به خاطر زحماتتون  302
پارادوکس جان کار خیلی خوبی کردی گفتی. ممنونم از مشارکتت. مثال های دیگران می‌تونه آدم رو به خود بیاره. وقتی می خوندم می گفتی باید زود بیدار شم یاد خودم افتادم. از وقتی افسردگی گرفتم (چندین ماه پیش) عادت سحرخیزیم از دست رفت و از اون موقع تا حالا با اینکه افسردگیم خوب شده، هنوز با چالش زمان بیداری مواجهم و همش به خودم میگم باید زود بیدار شم. 

نقل قول: اگر بخوام ریشه یابی کنم مسئله ی اصلی این هست که من اصلا با انعطاف و منعطف بودن آشناییِ ابتدایی ندارم .
چه خوب که به فکر ریشه یابی هستی. 
انعطاف و همچنین داشتن حد وسط و رضایت به اون گمشده خیلی از ماست.
(1402 خرداد 20، 16:30)عارفه نوشته است: [ -> ]۹) برچسب زدن 

برچسب زدن شکل حاد تفکر همه یا هیچ است. به جای اینکه بگویید «اشتباه کردم» به خود برچسب منفی میزنید: «من بازنده هستم.» گاه هم اشخاص به خود برچسب احمق یا شکست خورده و غیره می زنند.

برچسب زدن غیر منطقی است؛ زیرا «شما» با «کاری که می کنید» تفاوت دارید. انسان وجود خارجی دارد اما «بازنده» و «احمق» به این شکل وجود ندارند. این برچسب ها تجربه های بی فایده هستند که منجر به خشم، اضطراب، دلسردی و کمی عزت نفس می شوند.

گاه برچسب متوجه دیگران است است. وقتی کسی در مخالفت با نظر شما حرف میزند ممکن است او را یک متکبر بنامید. بعد احساس می کنید مشکل به جای رفتار یا اندیشه بر سر «شخصیت» یا «جوهر و ذات» اوست. در نتیجه او را به کلی و قلمداد می کنید و در این شرایط فضای مناسبی برای ارتباط سازنده ایجاد نمی شود.

چقدر به این نکته تا حالای زندگی تون توجه داشتید؟
صفحه‌ها: 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 20 21 22 23 24 25 26 27 28 29