کانون

(1396 آذر 17، 0:27)aliunknown نوشته است: [ -> ]علی / ۲۴ آبان / ۲۳ روز خوب 
امشب قدم زدن تنهایی با آهنگ خیلی تاثیر گذار بود . اگه بشه هر شب انجامش میدم . مخصوصا تو این هوای سرد پاییزی بیشتر میچسبه ....

به نام دوست که هر چه از او رسد نیکوست

دلم واستون تنگ شده بود، اومدم یه سری بزنم 

(1396 آذر 19، 9:39)atrisa نوشته است: [ -> ]سلام  چراکسی منو ارجاع نداد اینجا
بدون دعوت اومدم ی جوری
پ ن:آتریسا/26ابان/20+2روزخوب 

فک نکنم باید ارجاع داده می شدید ، باید خودتون تشریف میو وردید

اگرم باید ارجاع داده می شدید و نشدید ، من ازتون عذر خواهی می کنم به بزرگی خودتون ببخشید  

به هر حال  آتریسای گرامی هر جا که برید خوبه

گر در آب و گر در آتش می‌روی
آن نمی‌دانم برو خوش می‌روی

(1396 آذر 19، 13:32)aliunknown نوشته است: [ -> ]علی / ۲۴ آبان / ۲۵ روز خوب 
  ناراحتم . ناراحت از اینکه بخاطر خ.ا از همه چیز عقب افتادم .
یه حساب سر انگشتی کردم دیدم الان خیلی چیزا میتونستم یاد بگیرم ولی بخاطر اینکار در حد ۱۰۰ سال عقب افتادم .
کاش این حس هم دست از سرم برداره ..... باید از نو شروع کرد ....
مثل یه جنگ که همه چیزت بابتش از دست رفته و الان باید دوباره شروع به ساختن اونا کنی 

اول از اینکه سن زیادی نداری و هنوز می تونی کلی تلاش کنی و بدرخشی تا آخر عمرت ،  ( البته بعضیا هم می گن ، عمر انسان بی نهایته ، روح است دیگر ! پس برای مرگ ترسی به خودت راه نده و خوب باش و تا آخرین لحظه برای همین تلاش کن )

زکریای رازی تازه از 40 سالگی شروع می کنه و پزشکی را یاد می گیره و در 60 سالگی می میره ولی این همه کار تو پزشکی کرده
انیشتین تا بیست و چند سالگیش اصلا نمی دونسته استعداد داره 
و نظریه ی نسبیتشو تو یه روز در حالت مریضی کشف کرد !!!!
و هزاران مثال وجود داره از انسانهایی که شاید سن زیادی نداشتن ولی کارهای بزرگی کردن و تونستن خودشن را شکوفا کنن
پس غصه نخور و تمام تلاشتو بکن و خوب باش
                                                                 که خدا یه درایی را برات باز می کنه که فکرشم نمی کردی
تو فقط ظرفیتشو ایجاد کن بقیشو بسپار به خدا .

کار تو زانجا که خبر داشتی *** برتر از آن شد که تو پنداشتی

و خوشا به حالتون
و خوشا به حال گیاهان که عاشقان نورند .

(1396 آذر 22، 0:26)aliunknown نوشته است: [ -> ]سلاام به همه   
علی / ۲۴ آبان / ۲۸ روز خوب 
۴ هفته بدون خ.ا گذشت .... روز هشتم برام خیلی سخت بود و یادمه داشتم میرفتم سراغش .... اما نمیدونم اسمشو چی بزارم . هر چی که بود من رو نجاتم داد و همون روز یه فکر اساسی برای تنهاییم ریختم . و باعث شد بقیه ی راه رو بدون هیچ وسوسه ای ادامه بدم . به یه نقطه ای رسیدم که حتی فکر گناه هم به سرم نمیزد و این خیلی عالیه امیدوارم هیچوقت فکر گناه تو سرم شکل نگیره . روز نهم ترکم بود که احساس عذاب وجدان خیلی بدی گرفتم که تا بیشتر از دو هفته ادامه داشت .... اما بهم کمک کرد که دیگه فکر گناه نکنم . همینطور بهم کمک کرد همیشه تو ذهنم تکرار بشه که بعد این کار لعنتی چه حسی تو درونم ایجاد میشه . و کلی چیز دیگه که نمیدونم چجوری بگم دست به دست هم دادن و باعث شدن حالم بهتر بشه . الان روز به روز احساس تنفر از خودم کمتر میشه . خیلی حس عالیه .... من که حتی از دیدن خودم تو آینه خجالت میکشیدم الان میتونم سرم رو بالا بگیرم و بگم بالاخره از پسش بر اومدم ....
یه دفترچه یا حتی دفتر یا هر چیزی که بشه روش نوشت پیدا کنید و خاطرات ترکتون رو توش بنویسید . هر روزی که سپری میکنید رو توصیف کنید . حتی اگه شکستم خوردید بازم بنویسید . بعد آخر هر هفته خاطرات رو بخونید . انقدر لذت میبرید از اینکه تونستید مقاومت کنید که نمیتونم بگم چه حسی داره . اگه هم شکست خورده بودید اون عامل رو کامل مهر و موم میکنید که دیگه در دسترس شیطان نباشه . خیلی خیلی به پیشرفتتون توی ترک کمک میکنه . نگید حالشو ندارم . از همین الان دست به کار بشید .... یبار امتحان کنید اونوقت هر شب ۱۵ دقیقه بهش اختصاص میدید ....
از صمیم دلم آرزو میکنم که کسایی دچار خ.ا هستن هر چه زودتر از شرش خلاص بشن . 
انگیزتون رو از دست ندید .....   و به خودتون افتخار کنید که قدم توی مسیر پاکی گذاشتید .
ممنون که وقت گذاشتید و خوندید . امیدوارم تونسته باشم کمکی هر چند کوچیک کرده باشم