حالا که اجازه دارم حرف بزنم
میخواهم یه اعترافی کنم
امروز از صبح تا ظهر چند بار شکستم
میخواستم پاک بمونم
ولی براش هیچ تلاشی نکردم
سعی کردم کم کم پاکی را از ذهنم کنم بیرون را و از خ.ا لذت ببرم
ظهر بعد شکست دوباره ام
رفتم تلویزیون را روشن کردم
من کارتون خیلی دوست دارم
داشت کارتون حضرت نوح را میگذاشت
آخراش بود
جایی که شیطان ها را نشان میداد که چه نقشه هایی میکشن
به خودم گفتم هر بار خ.ا میکنی اینا پشت قصه هستن
بعدش عذاب الهی اومد و همه غرق شدن
یه کوچولو تحت تاثیر قرار گرفتم ولی خیلی کم
جونم براتون بگه چند دقیقه بعدش یه زلزله ای اومد
خیلی وحشتناک بود
من خیلی خیلی خیلی ترسیدم
گفتم الان میمیرم و مستقیم میندازنم تو جهنم بسوزم
دلم میخواست به خدا بگم خدایا بازم بهم فرصت بده
ولی روم نمیشد
یه جورایی احساس کردم خدا با عصبانیت بهم گفت بچه جون حرف گوش میدی یا نه
حقیقتا دیگه امشب رفتم حمام غسل کردم
دیگه پاکم
امیدوارم بتونم تا فردا شب هم پاک بمونم
حقیقتا الان خیلی خوشحالم از اتفاقایی که افتاد
این یعنی خدا هنوزم صدامو میشنوه
و هنوزم دوسم داره
آخه اون روزایی که بنده خوبی هستم همیشه به خدا میگم همه را تو همون راهی قرار بدین که خودتون دوست دارین
خدایی شرمندم واسه همه چی
هر جور که شما دوست داشته باشید
خدایا شکرتون
بی نهایت شکرتون
الان هم خدا را دارم
هم انگیزه دارم
هم اراده اشو دارم
هم شما بچهای کانون را دارم
امیدوارم بتونم یه رکورد خوبی را تو روزای پاکیم داشته باشم
ببخشید شرمنده خیلی حرف زدم
بابت همه چیز بی نهایت ازتون ممنونم
امیدوارم همتون روزای پاکیتون را به سال بشمارید