1391 مهر 13، 17:06
1391 مهر 16، 21:45
1391 مهر 17، 18:35
...........
1391 مهر 18، 11:20
چندین ماه از روزهای زندگیم رو اینجا گذروندم...
خورشید در حال طلوع بود
خورشید در حال طلوع بود
1391 مهر 19، 12:57
سفرهایی تو را در کوچه هاشان خواب می بینند.
تو را در قریه های دور، مرغانی به هم تبریک می گویند.
چرا مردم نمی دانند که لادن اتفاقی نیست،
نمی دانند که در چشمان دم جُنبانکِ امروز، برق آب های شط دیروز است؟
"سهراب سپهری"
فک کنم شش سال پیش بود، با سه تا از بچه های دانشگاه
روستای "مال آقا"، از توابع باغملک در شمال خوزستان
اون قدر در کنار رودخانه رفتیم تا دیگه از سکوهای سیمانی خبری نبود.
اون شب ماه کامل بود، و چه لذت بخش بود قدم زدن با دوست موافقم در دامنه ی کوه های اطراف زیر نور مهتاب.
اون کنده ی درخت رو شب گذاشتیم، طوری قرارش دادیم تا از بغل بسوزه و یه حالت اجاق مانند درست بشه،
اون شعله های آرام و مسحور کننده ش رو هنوز یادمه،
آتش تا صبح آرام می سوخت...
تو را در قریه های دور، مرغانی به هم تبریک می گویند.
چرا مردم نمی دانند که لادن اتفاقی نیست،
نمی دانند که در چشمان دم جُنبانکِ امروز، برق آب های شط دیروز است؟
"سهراب سپهری"
فک کنم شش سال پیش بود، با سه تا از بچه های دانشگاه
روستای "مال آقا"، از توابع باغملک در شمال خوزستان
اون قدر در کنار رودخانه رفتیم تا دیگه از سکوهای سیمانی خبری نبود.
اون شب ماه کامل بود، و چه لذت بخش بود قدم زدن با دوست موافقم در دامنه ی کوه های اطراف زیر نور مهتاب.
اون کنده ی درخت رو شب گذاشتیم، طوری قرارش دادیم تا از بغل بسوزه و یه حالت اجاق مانند درست بشه،
اون شعله های آرام و مسحور کننده ش رو هنوز یادمه،
آتش تا صبح آرام می سوخت...
1391 مهر 24، 20:20
این تسبیح رو چندین سال پیش از مشهد گرفته بودم، اطراف حرم امام رضا ع، برا اردو رفته بودیم
دیروز با آب و صابون شستمش، گذاشتم تو آفتاب خشک بشه...
این عکس رو کاملن همین جوری گرفتم، ولی کم کم احساس می کنم دوستش دارم...
دیشب تسبیحم رو دادم مادرم، با خودش ببره
اون رو با خودش دور خانه ی خدا بگردونه موقع طواف، آن گاه که: لبیک اللهم لبیک ...
دانه های تسبیح من! بگویید دعاهای نگفتنی مرا با خدا آن گاه که شما نزدیک ترید،
آن گاه که شما نیز لبیک گویان به دور خانه ی محبوب گردانده می شوید...
چه " يُسَبِّحُ لِلَّهِ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَ مَا فِي الْأَرْضِ..."
دیشب بابا، مامانم راهی خانه ی خدا شدند،
خدایا نگاهشان دار...
دیروز با آب و صابون شستمش، گذاشتم تو آفتاب خشک بشه...
این عکس رو کاملن همین جوری گرفتم، ولی کم کم احساس می کنم دوستش دارم...
دیشب تسبیحم رو دادم مادرم، با خودش ببره
اون رو با خودش دور خانه ی خدا بگردونه موقع طواف، آن گاه که: لبیک اللهم لبیک ...
دانه های تسبیح من! بگویید دعاهای نگفتنی مرا با خدا آن گاه که شما نزدیک ترید،
آن گاه که شما نیز لبیک گویان به دور خانه ی محبوب گردانده می شوید...
چه " يُسَبِّحُ لِلَّهِ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَ مَا فِي الْأَرْضِ..."
دیشب بابا، مامانم راهی خانه ی خدا شدند،
خدایا نگاهشان دار...
1391 مهر 24، 23:19
با وجود اینکه اصلا نمیتونم هیچ گونه جنبنده جانور و حشره رو ببینم اما این خیلی گناه داشت باعث شد ازش عکس بگیرم
فک کنین این تو آب بود اونوقت یه مامانه بچه شو فرستاده بود تو این رودخونه
http://www.pic1.iran-forum.ir/images/up1...318837.jpg
فک کنین این تو آب بود اونوقت یه مامانه بچه شو فرستاده بود تو این رودخونه
http://www.pic1.iran-forum.ir/images/up1...318837.jpg
1391 مهر 25، 14:03
1391 مهر 25، 14:18
1391 مهر 26، 16:29
در جایی که منظره ی قشنگی از رودخانه و جنگل داشت (به قول نمیدانم! spectacular view)، نشستیم برای صبحانه.
زیر یک درخت. آبشار بیشه به صورت نقطه اي دیده می شد.
آتش روشن کردیم با آتش زنه و چوب بلوط. چایی دم کردیم، صبحانه خوردیم و مزه ی زندگی را چشیدیم.
دوستم، همیشه بعد از سفر، یادداشت هایی تهیه می کرد در قالب سفرنامه ای کوتاه؛ همراه با جزییاتی از قبیل زمان ها، مسافت ها و حتی هزینه ها.
چند جمله ی بالا رو از سفرنامه ی اون برداشتم، مربوط می شه به عکس زیر.
اون بار تو یه ایستگاه فرعی از قطار پیاده شدیم، چند کیلومتری رو کنار این دره ی سرسبز، همگام با رودخانه ی سزار رفتیم و رفتیم تا رسیدیم.
زیر یک درخت. آبشار بیشه به صورت نقطه اي دیده می شد.
آتش روشن کردیم با آتش زنه و چوب بلوط. چایی دم کردیم، صبحانه خوردیم و مزه ی زندگی را چشیدیم.
دوستم، همیشه بعد از سفر، یادداشت هایی تهیه می کرد در قالب سفرنامه ای کوتاه؛ همراه با جزییاتی از قبیل زمان ها، مسافت ها و حتی هزینه ها.
چند جمله ی بالا رو از سفرنامه ی اون برداشتم، مربوط می شه به عکس زیر.
اون بار تو یه ایستگاه فرعی از قطار پیاده شدیم، چند کیلومتری رو کنار این دره ی سرسبز، همگام با رودخانه ی سزار رفتیم و رفتیم تا رسیدیم.
1391 مهر 26، 16:51
بچه ها معرفی می کنم این منم (بیشتر شبیه به بابا لنگ دراز شده)
این گلو از پارک برا شما چیدم:
1391 مهر 27، 22:54
سلام بچه ها 2تا جوجو خریدم اینم عکساشون(لطفا بلوتوث نشه من غیرتیم ها...!)
http://uploadtak.com/viewer.php?file=m6811_2.jpg
http://uploadtak.com/viewer.php?file=v383_3.jpg
http://uploadtak.com/viewer.php?file=m6811_2.jpg
http://uploadtak.com/viewer.php?file=v383_3.jpg
1391 مهر 28، 10:12
چه جوجو های نازیییییییییییییییی فقط صورتی کمرنگ شدن چرا؟؟ شستی شون طفلی ها رو؟
برای اینکه اسپم نشه 2 تا عکس بهاری :
برای اینکه اسپم نشه 2 تا عکس بهاری :
1391 مهر 28، 11:34
جاده حیران(از داخل تله کابین)
جاده زیبای اسالم -خلخال
جاده زیبای اسالم -خلخال
1391 مهر 28، 11:46
سلاااااااام
اخي جوجو..
من كوچيك كه بودم كلي داشتم از اينا
اما هر دفه نميدونم چي ميشد پيشو ميومد ميخوردشون
__
تله كابين
__
اين عكس حرم ( امام رضا (ع) ) شب تولد اقا
خيلي دير شد
اما گفتم بزارم ديگه
جاتون خالي بود
واسه همه دعا كردم
اصلا عكاس خوبي نيستم
اخي جوجو..
من كوچيك كه بودم كلي داشتم از اينا
اما هر دفه نميدونم چي ميشد پيشو ميومد ميخوردشون
__
تله كابين
__
اين عكس حرم ( امام رضا (ع) ) شب تولد اقا
خيلي دير شد
اما گفتم بزارم ديگه
جاتون خالي بود
واسه همه دعا كردم
اصلا عكاس خوبي نيستم