1391 بهمن 21، 11:56
چایــــــ ...
.
یک بار دیگه فرصتی دست داد تا مثل سادهــــــــ ...، ساعتی رو در کوه قدم بزنیم، که تفریحی.
این بار دلمون چای کشیده بود.
توی کمپ خوابگاه کتری نبود، فقط تونستم از این لیوان روی ی هایی که آب می ریزند توش یخ بزنه، پیدا کنم.
از همون پای کوه مقداری چوب خشک جمع کردیم، مبادا اون بالا در بمونیم.
رفتیم بالا، ایستادیم. آتش درست کردیم، چند تا سنگ هم گذاشتیم در برابر باد تا چوب ها زود نسوزند.
سیب زمینی ها که پختند، ذغال ها رو جمع کردیم و گذاشتیم اطراف مثلن-کتریِ پر از آب مون.
متوجه شدیم در نداره!
یه تیکه سنگ رو شستیم و گذاشتیم برا درش.
تا سیب زمینی ها رو تمیز کردیم و خوردیم، آب هم جوش اومد.
چای زدیم بهش، کمی صبر تا که رنگ بیاد.
دوستم توی کاسه ای چای رو نوشید، من هم تو همین لیوان روی ی.
و چه دل چسب بود ...
راستی، من عاشق این اخگرها هستم،
چه رنگ و نور مسحور کننده ای دارند ...
.
یک بار دیگه فرصتی دست داد تا مثل سادهــــــــ ...، ساعتی رو در کوه قدم بزنیم، که تفریحی.
این بار دلمون چای کشیده بود.
توی کمپ خوابگاه کتری نبود، فقط تونستم از این لیوان روی ی هایی که آب می ریزند توش یخ بزنه، پیدا کنم.
از همون پای کوه مقداری چوب خشک جمع کردیم، مبادا اون بالا در بمونیم.
رفتیم بالا، ایستادیم. آتش درست کردیم، چند تا سنگ هم گذاشتیم در برابر باد تا چوب ها زود نسوزند.
سیب زمینی ها که پختند، ذغال ها رو جمع کردیم و گذاشتیم اطراف مثلن-کتریِ پر از آب مون.
متوجه شدیم در نداره!
یه تیکه سنگ رو شستیم و گذاشتیم برا درش.
تا سیب زمینی ها رو تمیز کردیم و خوردیم، آب هم جوش اومد.
چای زدیم بهش، کمی صبر تا که رنگ بیاد.
دوستم توی کاسه ای چای رو نوشید، من هم تو همین لیوان روی ی.
و چه دل چسب بود ...
راستی، من عاشق این اخگرها هستم،
چه رنگ و نور مسحور کننده ای دارند ...