دیگه مثل قدیم فقط کار زیاد مد نظرم نیست با ساز و کار پیچییده ای مناطق حساس و استراتژیک رو تصاحب میکنم (فکر کنم فرق آدمهای موفق و غیر موفق همینه ) چون اکثر ما مجبور مجبور به کاریم
شیر برا پشت لباسشویی
مطالعه
قرار دادن خود در جمع ( اینبار با هدف هم افزایی و با اشخاص سطح بالا)
خرید منزل
تمرین تنهایی ( نه انزوا)
فراهم کردن بساط برای رنگ آمیزی منزل
تا امشب ان شا الله تکمیله . فردا هم فرصت خوبی به خودم میخوام بدم برای فکر....
امروز با یه دوست خیلی خوب صحبت کردم و کلی حالم خوب شد
فعلا کار مفیدی انجام ندادم ولی الان میخام برم دفتر برنامه ریزیمو بیارم و برای امروز برنامه ریزی کنم وانجام بدم
این مفیدترین کار امروزم میتونه باشه
امروز با خانواده نشستیم و عکس های قدیمی رو دیدیم. خوش گذشت.
از وقتی که اینترنت کم تر می رم وقتم باز تر شده و به کارهای دیگه می رسم.
خدا رو شکر
امروز زمان زیادی رو اختصاص دادم به کانون و خوندن مطالب ضروری برای حفظ پاکیم چون هر جور حساب کردم دیدم الان این کار اولویت اول زندگیمه و حجم زیادی از مطالب رو باید در اسرع وقت بخونم.
و همچنین
امروز رفتم دوچرخه سواری
وای که چقدر خوش گذشت. این دفعه همین که از خونه رفتم بیرون احساس کردم دارم پرواز می کنم...فرصت آرومی بود که با خودم حرف بزنم و به زمانی برای تنها بودن با وجودم نیاز داشتم تا موفقیت هامو به یاد خودم بیارم.
«یادته چقدر روزهای سخت داشتیم با هم و پشت سر گذاشتیمشون؟»
« همین تو بودی که زیر فشار صدای خرد شدن خودت رو شنیدی اما بی خیال نشدی و سفت وایستادی تا حالا سربلند باشی»
«روزی بلند شدی که فهمیدی بخوای نخوای رنج هست؛ باید انتخاب کنی سختی موقتی رشد و بهبودی رو می خوای یا سختی دائمی انفعال و موندن تو مشکلات رو...»
امروز دو تا کار امجام دادم که روزمو ساخت به قول خارجیا
اولیش هدیه پاکی به خودم بود. یه آهنگ خاصی رو در نظر گرفته بودم برای وقتی از یک مرحله سخت عبور می کنم گوش کنم که بهم حس استقامت بیشتر و افتخار می داد.
عصر فیلم فاتیما رو گذاشتم با خانواده دیدیم. خیلی تاثیرگذار بود. داستان درباره دختری پرتغالی هست که حضرت مریم رو می بینه....
عمری باشه بعدا تو تاپیک های مرتبط بیشتر خواهم گفت
بسم الله الرحمن الرحیم
تمامی غم ها رو از خودم بیرون کردم
و یه بار دیگه
نعمات خداوند رو شکر کردم
امروز صبح زود رفتم بیرون
یک ایستگاه اول رو تو خنکا و خلوتی های صبح پیاده قدم زدم.
رفتم کتاب مورد نظرم خریدم.
بعد تو بازار برای خودم گشتم.
روحیه م بعد چهار ماه تو خونه بودن عوض شد...بین مردم رفتن یه چیز دیگه ست برا من...
خدا رو شکر امروز بلاخره لذت بردم
قورباغه مو اول صبح قورت دادم
امروز که هنو کامل شروع نشده ولی دیروز رو میگم
ورزش کردم
مطالعه
نمازام اول وقت بود
و بعد از نماز صبح نخوابیدم
کلی خوشحال بودم
۴ تا دعا خوندم
محاسبه نفس هم عالییی
به پدر و مادرم کلییی محبت کردم
درس هم خوندم
با خدا هم صحبت کردم
از خودم بسیار راضی بودم
آخه مگه عالییی تر از اینم میشه
یه کار ترسناک که باید انجام می دادم رو بلاخره رفتم تو دلش
بالاخره رکورد خودم رو تو درس خوندن زدم آرهه
و اینکه کاملا خوش اخلاق بودم و هر چیزی که میگفتن و بهم میپروندم میخندیدم و اهمیت نمیدادم
خوب بود