حضرت علی (ع) :
که درورد خدا بر او بادفرمودند :
پرهيز از ستمکارى
سوگند بخدا! اگر بر روى خارهاى سعدان به سر ببرم، و يا با غل و زنجير به اين سو يا آن سو کشيده شوم، خوشتر دارم تا خدا و پيامبرش را در روز قيامت، در حالى ملاقات کنم که به بعضى از بندگان ستم، و چيزى از اموال را غصب کرده باشم، چگونه بر کسى ستم کنم براى نفس خويش، که به سوى کهنگى و پوسيده شدن پيش مىرود، و در خاک، زمان طولانى اقامت مىکند؟
دنياشناسى
دنيا خانهاى است پوشيده از بلاها، در حيله و نيرنگ شناختهشده، نه حالات آن پايدار، و نه مردم آن از سلامت برخوردارند، داراى تحولات گوناگون، و دورانهاى رنگارنگ، زندگى در آن نکوهيده و امنيت در آن نابود است، اهل دنيا همواره هدف تيرهاى بلا هستند که با تيرهايش آنها را مىکوبد، و با مرگ آنها را نابود مىکند.
عبرت گرفتن از دنيا
اى بندگان خدا! بدانيد، شما و آنان که در اين دنيا زندگى مىکنيد، بر همان راهى مىرويد که گذشتگان پيمودند، آنان زندگيشان از شما درازتر، خانههايشان آبادتر، و آثارشان از شما بيشتر بود، که ناگهان صدايشان خاموش، و بادهايشان ساکت، و اجسادشان پوسيده، و سرزمينشان خالى، و آثارشان ناپديد شد. قصرهاى بلند و محکم، و بساط عيش و بالشهاى نرم را به سنگها و آجرها، و قبرهاى به هم چسبيده تبديل کردند، گورهايى که بناى آن بر خرابى، و با خاک ساختهشده است، گورها به هم نزديک اما ساکنان آنها از هم دور و غريبند در وادى وحشتناک به ظاهر آرام اما گرفتار قرار دارند، نه در جايى که وطن گرفتند انس مىگيرند، و نه با همسايگان ارتباطى دارند، در صورتيکه با يکديگر نزديک، و در کنار هم جاى دارند. چگونه يکديگر را ديدار کنند در حالى که فرسودگى آنها را درهم کوبيده، و سنگ و خاک آنان را در کام خود فرو برده است. شما هم راهى را خواهيد رفت که آنان رفتهاند، و در گرو خانههايى قرار خواهيد گرفت که آنها قرار دارند، و گورها شما را به امانت خواهند پذيرفت، پس چگونه خواهيد بود که عمر شما بسر آيد؟ و مردگان از قبرها برخيزند؟ (در آن هنگام که هر کس به اعمال از پيش فرستاده آزمايش مىشود، و به سوى خدا که مولا و سرپرست آنهاست باز مىگردد، و هر دروغى را که مىبافتند براى آنان سودى نخواهد داشت.)
................
ممنون داداش مجتبی از پستات خیلی مفیدن و اوریجینالن تاپیک چند صفحشو نگاه کردم یک دست شده با پستای قشنگت !
خسته نباشی !
حضرت علی (ع) :
که درورد خدا بر او بادفرمودند :
توصیف پرهیزکاری
همانا ترس از خدا کليد هر در بسته،
و ذخيره رستاخيز،
و مايه آزادگى از هرگونه بردگى،
و عامل نجات از هرگونه هلاکت است،
در پرتو پرهيزکارى، تلاشگران پيروز،
پرواکنندگان از گناه رستگار،
و به هر آرزويى مىتوان رسيد.
مردم! عمل کنيد که عمل نيکو به سوى خدا بالا مىرود، و توبه سودمند است، و دعا به اجابت مىرسد، و آرامش برقرار، و قلمهاى فرشتگان در جريان است، به اعمال نيکو بشتابيد پيش از آنکه عمرتان پايان پذيرد، يا بيمارى مانع شود، و يا تير مرگ شما را هدف قرار دهد.
توصیف مرگ :
زيرا مرگ نابودکننده لذتها،
تيرهکننده خواهشهاى نفسانى،
و دورکننده اهداف شماست
، مرگ ديدارکنندهاى ناخشنود،
هماوردى شکست ناپذير
و کينهتوزى است که بازخواست نمىشود،
دامهاى خود را هم اکنون بر دست و پاى شما آويخته، و سختىهايش شما را فرا گرفته، و تيرهاى خود را به سوى شما پرتاب کرده است.
قهرش بزرگ، و دشمنى او پياپى و تيرش خطا نمىکند.
چه زود است که سايههاى مرگ،
و شدت دردهاى آن،
و تيرگيهاى لحظه جان کندن،
و بيهوشى سکرات مرگ،
و ناراحتى و خارج شدن روح از بدن،
و تاريکى چشم پوشيدن از دنيا،
و تلخى خاطرهها، شما را فرا گيرد.
پس ممکن است ناگهان مرگ بر شما هجوم آورد، و گفتگوهايتان را خاموش، و جمعيت شما را پراکنده، و نشانههاى شما را نابود، و خانههاى شما را خالى، و ميراثخواران شما را برانگيزد تا ارث شما را تقسيم کنند، آنان يا دوستان نزديکند که به هنگام مرگ نفعى نمىرسانند، يا نزديکان غمزدهاى که نمىتوانند جلوى مرگ را بگيرند، يا سرزنشکنندگانى که گريه و زارى نمىکنند.
من خیلی از این خطبه خوشم میاد گاهی جملاتش رو (اونها که سبزشون کردم )توی ذهنم تکرار میکنم ، چند بارم که میخواستم برم سمت گناه وقتی اینها رو تکرار کردم ، دیگه حاضر نبودم ...
تجربه نزدیک به مرگ یه خانمی هس. تو
این لینک تصویریش هس که خوب فک کنم تاثیرگذارتره(ولی هم ف-شکن میخواد هم سرعت خوب). این پایین هم متنش با علامت سوال های زیاد و ترجمه ... که کلی ؟ داره که مجبورین به بزرگیه خودتون ببخشین.
من هر وقت از تموم دنیا خسته میشم میبینمش حس خوبی بهم دست میده. امیدوارم برای شما هم خوب باشه.
در سال 1985، من در یک تصادف مرگ آور بودم. من داشتم به سمت پایین جاده می رفتم؛ یه ماشین دیگه از یه راه دیگه داشت می اومد. ما داشتیم به سمت یک چهارراه می رفتیم. در آخرین لحظه اون تصمیم گرفت به سمت چپ بپیچد، دقیقا جلو من. بـــــــــــــــــوم. فکر کنم فقط زمان گفتن: " اوه خدای من، اون داره م" رو داشتم، حتی نتونستم بگم: "می پیچه".
اتفاق بعدی این بود که داشتم به طرف پایین، به بالای ماشینم نگاه می کردم. حس خوبی داشتم، مثل این که بگویم : "واو، این خیلی خوبه". خوشبختانه درباره تجربه های "خارج از بدن" چیزهایی شنیده بودم. هیچ وقت خودم تجربه نکرده بودم، ولی همیشه دلم میخواست خودم هم تجربه کنم و من داشتم تجربه می کردم.
من به پایین نگاه کردم و دیدم که ماشینم داغون شده و اون شخص رو دیدم که از ماشینش پیاده شد و به طرف ماشین من رفت و سرم رو برگردوند. من اون من رو درست نمیشناختم، مگر بعدا. ناگهان علاقم رو به اون چیزی که پایین داشت اتفاق می افتاد از دست دادم. چرا که اون نور سفید رو این جا دیدم که قبلا هم دربارش شنیده بودم. گفتم : "واو، این همون نور سفیده. من دارم میرم". و اون جا یه تونل بود که خیلی تاریک به نظر می رسید ، اما این نور سفید مطبوع در انتها بود. من واقعا علاقه مند بودم که بدونم که این "احساس عشقی" که از این تونل میاد چیه؟ و من به این فکر کردم که میخوام برم داخل این تونل و اتفاق بعدی این بود که من داخل تونل بودم. من تو این مکان بودم اما اون یه مکان مثل این جا نبود. یه محیطی بود ، یه جَوّی بود و اون "عشق" بود. "مبهوت کننده" بود. "عافیت مطلق"، "لذت مطلق"، "عشق مطلق"، "پذیرش مطلق"؛ مطلق ِ هر چیزی که خوبه و همیشه خواهد بود و تا به حال بوده. اون جا مثل "خونه" بود. این حس رو داشت که این جا همون جاییه که من متعلق بهش هستم و این ، اون حس همونیه که قراره همواره احساس بشه. اما مطمئنا این ، چیزی نیست که این جا حس میکنم. من به اطراف نگاه کردم و فکر کنم احتیاج به درکی از یک مکان داشتم. پس ناگهان دوباره در یک مکانی بودم. به سمت راست نگاه کردم و خویشاوندانم رو که قبلا از دنیا رفته بودند رو دیدم. اون ها دست تکون میدادند و لبخند میزدند. من هم لبخند زدم و دست تکون دادم. اما به نظرم قرار نبود که برم پیش اون ها و با اون ها صحبت کنم، چون اون چیزی نبود که به خاطرش اون جا بودم. اما این خوب بود که اون ها رو دیدم و اون ها هم خوب بودند. من میتونستم این رو حس کنم.
اتفاق بعدی این بود که من در مرکز یک دایره از وجودی 12 پایی بودم، در حالی که خودم 4-5 پا هستم، تقریبا ترسناکه. اما نه واقعا. چرا که این ها بیشتر به احساس خانواده بودن شباهت داشتند تا اون افرادی که همون قبلش دیده بودم. اون ها خیلی "صمیمی" و "دوست داشتنی" بودند. من یادم میاد که گفتم :"من برنمی گردم اونجا، چون اون جا تهوع آوره. مردم پست هستند. ؟. فقط میخوان به هر جایی برسن و هر کاری بکنن. اونجا واقعا بده. من برنمی گردم". و احساس میکردم یه جور جروبحث بود. اما وقتی بهش فکر میکنم، واقعا جروبحث نبود. من وایساده بودم و یه حالتی مثل این (ملامت کردن با انگشت)، داشتم و اونها مثل این که : باشه عزیزم. تو خوبی عزیزم. تو میتونی هر کاری که بخوای بکنی و ؟ و من واقعا میخواستم که بمونم ، چون اون جا واقعا عالی بود.
? , in 1985, I was in a fatal car crash. ? . I was driving down the road; another car was coming the other way. We were going to an intersection. And the last minute he decided to turn left, right in front of me. Bamp. Think I had enough time to say:” oh my God, he’s t”, didn’t even to say: “turning”.
Next thing I knew I was looking down the top of my car. It was like “wow, it is very cool”. Now fortunately, I had heard about out of body experiences. I’d never had one, always wanted one. Suddenly, I was having one.
So I look down and I see my car crunched. And I saw the guy, get out of his car and walk over the mine. Reaching and turning my head like loaf. I didn’t quite know that man until later. Then I suddenly lost interest in what was going on down there. Because I saw that white light over here which I’d heard about fortunately. And I said:”wow that is the white light. I’m going.” And there was this tunnel. It seemed very dark but there was this great light at the end. And I really wanted to find out what was this FEELING that was coming through this tunnel of LOVE. And I just sort of thought I wanna go through that and next thing: I was through it. And I was in this place but it wasn’t a place like here. It was an environment, an atmosphere and it was LOVE. It was AMAZING. It was TOTAL BLESS, TOTAL JOY, TOTAL LOVE, TOTAL ACCEPTANCE; total everything is fine and always will be and always has been. It felt like HOME. It felt like that’s where I belong and that’s where I belong and that’s the way it’s supposed to feel all the time. But of course it’s not the way I feel here. So I sort of looked around. And I think I needed to have a concept of place. So suddenly it sort of seemed like a place again. And I looked over to right and I saw all these relatives of mine who had died before and they were waving and smiling. And I smiled and waved. But I didn’t think I was supposed to go over and talk to them because that’s sort of not why I was there. But it was good to see them. And they were all doing (?) great. And I could just feel that.
The next thing I knew I was standing in the middle of a circle of this 12-foot being of light and I’m only 5, 4; pretty intimidating. But not really. Because they felt more like family than the people I had seen. And they felt so FAMILIAR and so LOVING. And I remember saying: “I’m not going back there, because it’s nasty; People are mean and it’s like walking through ? ; just trying to get anywhere and do anything and it’s just bad and I’m not going back. And sort of felt I was having an argument with them, but when I think about it, they weren’t really argument. I was sort of standing and doing like this and they were sort of going : “yes dear. It’s all right dear. You’re doing fine. You can do whatever you want.” And it seemed to go on for this time as period (?). And I really wanted to stay because it was really good there
.
ادامه دارد ...
قسمت دوم از تجربه نزدیک به مرگ این خانومه
بازم بگم برای من تصویریش یه چیز دیگَس.شمام اگه دوس داشتین یه امتحانی بکنین.
اتفاق بعدی این بود که در اتاق اورژانس بیمارستان بیدار شدم. پرسیدم :"اوه خدای من، چه اتفاقی افتاد؟" پرستار گفت :"شما با ماشین تصادف کردین." من گفتم :"منظورم اون نیست". چون قرار نبود من برگردم. اما من برگشته بودم و اون پسر، اون فرق می کرد. منظورم اینه که تو این سه بعد وقتی عشق زیادی وجود نداره واقعا با اون جایی که من بودم خیلی فرق داشت.
این انتقال خیلی سخت بود. من میدونستم که من چیزی رو تجربه کردم که بهش میگن "تجربه¬ی نزدیک به مرگ". من قبلا دربارش شنیده بودم. حتی در موردش خونده بودم. اما دقیقا نمیدونستم که قراره با این تجربه چه کار کنم؟ هنوز هم همون احساس رو داشتم که من اینجا هستم، هنوز مردم نسبت به هم بدرفتار هستند و اون انرژی عشقی که اونجا بود دیگه اینجا نیست، اون انرژی که حسی مثل "قلب خدا" رو داشت. مثل این بود که برگردیم و وسط قلب خدا وایسیم و ناگهان حس کردم که دیگه اونجا نیستم و اینجا هستم. حس میکردم که مثل یک سنگ پرتابم کردند. می گن که حدود 15 سال طول میکشه که با یکی از این تجربه ها سازگار بشوید و من فکر می کنم که همینطوره چون که درک من از اون در طول زمان تغییر کرده. الان سال 2007 هست. پس حدود 20 سالی میشه و چیزهای دیگه ای هم وجود داره که من ازش یاد گرفتم. اولویت های شما تغییر می کنن چرا که پی می برید که مهم ترین چیز "عشقه". "تنها" چیز عشقه. "واقعا" تنها چیز عشقه. فقط گاهی اوقات به صورت "ترس" بیان میشه، جنبه متضادش. هیچ کدوم از اون چیزهای کوچک و بی ارزش دیگه اهمیتی ندارن. مطمئنا وقتی چنین تجربه ای براتون اتفاق می افته خیلی تغییر می کنید و مردم در کنار شما احساس غریبی دارند. پس دوستانتون رو از دست می دید و دوستان جدیدی پیدا می کنید. خیلی ها شغلشون رو عوض می کنن. خیلی ها جدا میشن. اما شما دارین این احساس عشق رو وارد زندگیتون می کنید. من فکر می کنم این چیزیه که مردمی با تجربه نزدیک به من واقعا انجام میدن و این زمان زیادی می بره چرا که شما دارین شیفت پیدا می کنید و تغییر می کنید. ؟ . خوب، ما همه میدونیم که برای یه ماموریتی بازگشتیم. اکثرمون در همون موقع نمیدونیم که اون ماموریت چی بوده؟ ولی میدونیم که یه ماموریتی داشتیم. ما زمان زیادی رو میذاریم برای این که بفهمیم اون چی بوده؟ دفعات زیادی از اون موقع ایده هایی راجع به این که ماموریت من چی بوده، پیدا کردم. حالا فکر می کنم که ماموریت من و ماموریت هر کسی اینه که اینجا باشیم، تو این سه بعد، در این زمان، در این فضا و "انرژی نور خدا" رو "حفظ کنیم". فقط اون رو نگه دارید. هیچ کاری نیاز نیست که انجام بدید. فقط "اون انرژی رو نگه دارید". و وقتی ما اون انرژی رو نگهداری می کنیم، به مردم اطرافمون این اجازه رو میدیم که اون انرژی رو بیابند و احساس کنن. بشریت داره تغییر میکنه، بشریت داره پیشرفت میکنه و این زمانشه. و اون چیزی که شما باید به یاد بیارید اینه که هیچ چیزی اونجا برای ترسیدن وجود نداره، شما یک موجود قدرتمند الهی هستید. هَمَمون هستیم. ما همه جزئی از خدا هستیم. ما همه جزئی از عشق هستیم. این ، اونیه که ما هستیم. ما قلب خدا هستیم. و ما اینجاییم تا اون رو به این سیاره بیاریم. تا بهشت رو روی زمین بسازیم. و ما می تونیم این کار رو بکنیم، با عشق. این چیزیه که به خاطرش اینجاییم.
And the next thing I knew I woke up at the emergency room of the hospital. And said:”oh my God. What happened?” and the nurse said:”you were in the car accident.” And I said:”that’s not what I mean.” Because I wasn’t supposed to come back. But here I was. And boy did it (?) feel different. I mean 3 dimensions when there is not a lot of love is a real difference from where I was.
And it was very hard to make the transition. I knew that I had what they call it “Near Death Experience”. I’d even heard about it, I’d even read about them before. But I didn’t know exactly what you’re supposed to do. It still felt the same. It still felt like here I am in the world and people are still mean to each other. And it’s not that LOVE ENERGY that was there that felt like THE HEART OF GOD. It felt like going back and standing in the middle of the heart of God. And suddenly it felt like I wasn’t there anymore and here I was. I felt like I had been ? like a stone. So they say it takes about 15 years to incorporate about one of these experiences and I think that’s true because my understanding of it changed over the time. And here there’s 2007. So it’s been over 20 years. And here are some other things I’ve learned from this. Your priorities change because you realize that the most important thing is LOVE. The ONLY thing is love. That’s REALLY the only thing there is. Except sometimes it’s expressed as fear, the opposite side of it. And all that petty stuff don’t matter. Of course you (?) change a lot when that happens and people feel weird around you. So you lose friends and you get new ones. A lot of people change jobs. A lot of people get divorced. But you’re incorporating this feeling of LOVE into your life. And I think that’s what people with NDEs really do. And it takes a long time because you’re shifting and you’re changing. And you got (?) a lot of history. So we all know that we came back with a mission. Most of us don’t know what it was at the time. But we know we had one. We spend a lot of time to figure out what that was. And at different times since then I come up with ideas about what my mission was. Now I think my mission and every body’s mission is to be here, in 3 dimensions, in this time, in this space and to HOLD the energy of the light of God. Just hold it. We don’t need to do anything. Just HOLD THAT ENERGY. And as we hold it we help other people around us find that energy and feel that energy. Humanity is changing; humanity is evolving and this is the time. And what all you have to remember is there is nothing out there to fear. You’re a divine powerful being. We all are. We’re all parts of God. We’re all parts of love. That’s who we are. We are the heart of God. And we’re here to bring it out to planeters. To create heaven on Earth. And we can do it in (?) LOVE. That’s why we’re here.
حضرت علی (ع) :
که درورد خدا بر او بادفرمودند :
سفارش به نيکوکارى
بر شما باد به تلاش و کوشش، آمادگى و آماده شدن، و جمع آورى زاد و توشه آخرت در دوران زندگى دنيا، دنيا شما را مغرور نسازد، چنانکه گذشتگان شما، و امتهاى پيشين را در قرون سپرىشده مغرور ساخت، آنان که دنيا را دوشيدند، به غفلتزدگى در دنيا گرفتار آمدند، فرصتها را از دست دادند، و تازههاى آن را فرسوده ساختند، سرانجام خانههايشان گورستان، و سرمايههايشان ارث اين و آن گرديد، آن را که نزديکشان رود نمىشناسند، و به گريهکنندگان خود توجهى ندارند، و نه دعوتى را پاسخ مىگويند. مردم! از دنياى حرام بپرهيزيد، که حيلهگر و فريبنده و نيرنگباز است، بخشندهاى بازپس گيرنده، و پوشندهاى برهنهکننده است، آسايش دنيا بىدوام، و سختىهايش بىپايان، و بلاهايش دائمى است.
دنيا و زاهدان
زاهدان گروهى از مردم دنيايند که دنياپرست نمىباشند، پس در دنيا زندگى مىکنند اما آلودگى دنياپرستان را ندارند، در دنيا با آگاهى و بصيرت عمل مىکنند، و در ترک زشتىها از همه پيشى مىگيرند، بدنهايشان بگونهاى در تلاش و حرکت است که گويا ميان مردم آخرتند، اهل دنيا را مىنگرند که مرگ بدنها را بزرگ مىشمارند، اما آنها مرگ دلهاى زندگان را بزرگتر مىدانند.
حضرت علی (ع) :
که درورد خدا بر او بادفرمودند :
سفارش به پرهيزکارى
اى مردم شما را به پرهيزکارى، و شکر فراوان در برابر نعمتهاى، و عطاهاى الهى، و احسانى که به شما رسيده سفارش مىکنم، چه نعمتهايى که به شما اختصاص داده، و رحمتهايى که براى شما فراهم فرمود، عيبهاى خود را آشکار کرديد و او پوشاند، خود را در معرض کيفر او قرار داديد و او به شما مهلت داد.
ارزش ياد مرگ
مردم! شما را به يادآورى مرگ، سفارش مىکنم، از مرگ کمتر غفلت کنيد، چگونه طمع مىورزيد که به شما مهلت نمىدهد، مرگ گذشتگان براى عبرت شما کافى است، آنها را به گورشان حمل کردند، بى آنکه بر مرکبى سوار باشند، آنان را در قبر فرود آوردند بى آنکه خود فرود آيند، چنان از ياد رفتند گويا از آبادکنندگان دنيا نبودند و آخرت همواره خانهاشان بود، آن چه را وطن خود مىدانستند از آن رميدند، و از آنجا که مىرميدند، آرام گرفتند، و چيزهائى که با آنها مشغول بودند جدا شدند، آنجا را که سرانجامشان بود ضايع کردند. اکنون نه قدرت دارند از اعمال زشت خود دورى کنند، و نه مىتوانند عمل نيکى بر نيکيهاى خود بيفزايند، به دنيايى انس گرفتند که مغرورشان کرد، چون به آن اطمينان داشتند سرانجام مغلوبشان نمود.
ضرورت شتاب در نيکوکاريها
خدا شما را رحمت کند، پس بشتابيد به سوى آباد کردن خانههايى که شما را به آبادانى آن فرمان دادند، و تشويقتان کرده، به سوى آن دعوت نمودهاند، و با صبر و استقامت نعمتهاى خدا را بر خود تمام گردانيد، و از عصيان و نافرمانى کناره گيريد، که فردا به امروز نزديک است. وه! چگونه ساعتها در روز، و روزها در ماه، و ماهها در سال، و سالها در عمر آدمى شتابان مىگذرد؟
حضرت علی (ع) :
که درورد خدا بر او بادفرمودند :
سفارش به پرهيزکارى و ياد مرگ
پس به تقوا و ترس از خدا، روى آوريد، که رشته آن استوار، و دستگيره آن محکم، قله بلند آن پناهگاهى مطمئن مىباشد، قبل از فرا رسيدن مرگ، خود را براى پيشآمدهاى آن آماده سازيد، پيش از آنکه مرگ شما را دريابد آنچه لازمه ملاقات است فراهم آوريد، زيرا مرگ پايان زندگى است و هدف نهايى قيامت است، مرگ براى خردمندان پند و اندرز، و براى جاهلان وسيله عبرتآموزى است.
پيش از فرا رسيدن مرگ، از تنگى قبرها، و شدت غم و اندوه، و ترس از قيامت، و درهم ريختن استخوانها، و کر شدن گوشها، و تاريکى لحد، و وحشت از آينده، و غم و اندوه فراوان در تنگناى گور، و پوشانده شدن آن با سنگ و خاک، چه مىدانيد؟
پس اى بندگان! خدا را! خدا را! پروا کنيد، که دنيا با قانونمندى خاصى مىگذرد،
شما با قيامت به رشتهاى اتصال داريد، گويا نشانههاى قيامت، آشکار مىشود، و شما را در راه خود متوقف نموده، با زلزلههايش سررسيده است، سنگينى بار آن را بر دوش شما نهاده، و رشته پيوند مردم با دنيا را قطع کرده، همه را از آغوش گرم دنيا خارج ساخته است. گويى دنيا يک روز بود و گذشت، يا ماهى بود و سپرى شد، تازههاى دنيا کهنهشده، و فربههايش لاغر گرديدند، در جايگاهى تنگ، در ميان مشکلاتى بزرگ، و آتشى پرشراره که صداى زبانههايش وحشتزا، شعلههايش بلند، غرشش پرهيجان، پرنور و گدازنده، خاموشى شعلههايش غيرممکن، شعلههايش در فوران. تهديدهايش هراسانگيز، ژرفايش ناپيدا، پيرامونش تاريک و سياه، ديگهايش در جوشش، و اوضاعش سخت وحشتناک است.
.
آينده پرهيزکاران
و در آن ميان (پرهيزکاران را گروه، گروه، به سوى بهشت رهنمون مىشوند) آنان از کيفر و عذاب در امانند، و از سرزنشها آسوده، و از آتش دورند، در خانههاى امن الهى، از جايگاه خود خشنودند، آنان در دنيا رفتارشان پاک، ديدگانشان گريان، شبهايشان با خشوع و استغفار چونان روز، و روزشان از ترس گناه چونان شب مىماند، پس خداوند بهشت را منزلگه نهايى آنان قرار داد، و پاداش ايشان را نيکو پرداخت، که سزاوار آن نعمتها بودند، و لايق ملکى جاودانه و نعمتهايى پايدار شدند. اى بندگان خدا، مراقب چيزى باشيد که رستگاران با پاس داشتن آن سعادتمند شدند، و تبهکاران با ضايع کردن آن به خسران و زيان رسيدند، پيش از آنکه مرگ شما فرا رسد با اعمال نيکو آماده باشيد، زيرا در گرو کارهايى هستيد که انجام دادهايد، و پاداش داده مىشويد به کارهايى که از پيش مرتکب شديد. ناگهان مرگ وحشتناک سر مىرسد، که ديگر بازگشتى نيست، و از لغزشها نمىتوان پوزش خواست، خداوند ما و شما را در راه خود و پيامبرش استوار سازد، و از گناهان ما و شما به فضل رحمتش درگذرد.
حضرت علی (ع) :
که درورد خدا بر او بادفرمودند :
رهآورد پرهيزکارى
اى بندگان خدا! شما را به پرهيزکارى سفارش مىکنم، که حق خداوند بر شماست، و نيز موجب حق شما بر پروردگار است، از خدا براى پرهيزکارى يارى بطلبيد، و براى انجام دستورات خدا از تقوا يارى جوييد، زيرا تقوا، امروز سپر بلا، و فردا راه رسيدن به بهشت است، راه تقوا روشن، و رونده آن بهرهمند، و امانتدارش خدا، که حافظان آن خواهد بود، تقوا همواره خود را بر امتهاى گذشته و آينده عرضه مىکند، زيرا فرداى قيامت، همه به آن نيازمندند. آنگاه که در قيامت آفريدهها را گرد مىآورد، و درباره همه نعمتها مىپرسد، پس چه اندکند آنان که تقوا را برگزيدند، و بار آن را بدرستى بر دوش کشيدند، آرى پرهيزکاران تعدادشان اندک است، و شايسته ستايش خداوند سبحان که فرمود: (بندگان سپاسگزار من اندکند.) پس گوش جان را به نداى تقوا بسپاريد، و براى به دست آوردن آن تلاش کنيد، تقوا را بجاى آن چه از دست رفته به دست آورديد و عوض هر کار مخالفى که مرتکب شدهايد انتخاب کنيد، با تقوا خواب خود را به بيدارى، و روزتان را با آن سپرى کنيد، دلهاى خود را با تقوا زنده کنيد، و گناهان خود را با آن شستشو دهيد، بيماريهاى روان و جان خود را با تقوا درمان، و خود را آماده سفر آخرت گردانيد، از تباهکنندگان تقوا عبرت گيريد و خود عبرت پرهيزکاران نشويد. آگاه باشيد! تقوا را حفظ کنيد و خويشتن را با تقوا حفظ نماييد.
توصیف دنياى حرام
برابر دنيا خويشتندار و برابر آخرت دلباخته باشيد، آن کس را که تقوا بلندمرتبت نمود خوار نشماريد، و آن را که دنيا عزيزش کرد گرامى نداريد، برق درخشنده دنيا شما را خيره نکند، و سخن ستاينده دنيا را نشنويد، به دعوت کننده دنيا پاسخ ندهيد، و از تابش دنيا روشنايى نخواهيد، و فريفته کالاهاى گرانقدر دنيا نگرديد. همانا برق دنياى حرام بىفروغ است، و سخنش دروغ، و اموالش به غارت رفته، و کالاهاى آن در شرف تاراج است. آگاه باشيد! دنياى حرام چونان عشوهگر هرزهاى است که تسليم نشود، و مرکب سرکشى است که فرمان نبرد، دروغگويى خيانتکار، ناسپاس حقنشناس، دشمنى حيلهگر، پشتکنندهاى سرگردان، حالاتش متزلزل، عزتش خوارى، جدش بازى و شوخى، و بلندى آن سقوط است، خانه جنگ و غارتگرى، تبهکارى و هلاکت، و سرمنزل ناآرامى است، جايگاه ديدار کردنها و جداييهاست، راههاى آن حيرتزا، گريزگاههايش ناپيدا، و خواستهايش نوميدکننده و زيانبار است، پناهگاههاى دنيا انسان را تسليم مرگ مىکند، و از خانههاى خود بيرون مىراند، و چارهانديشىها ناتوانکننده است.
حضرت علی (ع) :
که درورد خدا بر او بادفرمودند :
اقسام دنياپرستان
نجات يافتهاى مجروح، يا مجروحى پاره پاره تن، دستهاى سر از تن جدا، و دستهاى ديگر در خون خود تپيده، گروهى انگشت به دندان، و جمعى از حسرت و اندوه دست بر دست مىمالند، برخى سر بر روى دستها نهاده به فکر فرو رفتهاند، عدهاى بر اشتباهات گذشته افسوس مىخورند و خويشتن را محکوم مىکنند، و عدهاى ديگر از عزم و تصميمها دست برداشته، که راه فرار و هر نوع حيلهگرى بستهشده، و دنيا آنها را غافلگير کرده است، زيرا کار از کار گذشته، و عمر گرانبها هدر رفته است. هيهات! هيهات! آنچه از دست رفت گذشت، و آنچه سپرى شد رفت، و جهان چنانکه مىخواست به پايان رسيد. (نه آسمان بر آنها گريست و نه زمين، و هرگز ديگر به آنها مهلتى داده نشد.)
حضرت علی (ع) :
که درورد خدا بر او بادفرمودند :
ضرورت عبرت از گذشتگان
مردم! از آنچه که بر ملتهاى متکبر گذشته، از کيفرها و عقوبتها و سختگيريها، و ذلت و خوارى فرود آمده عبرت گيريد، و از قبرها و خاکى که بر آن چهره نهادند، و زمينهايى که با پهلوها بر آن افتادند پند پذيريد، و از آثار زشتى که کبر و غرور در دلها مىگذارد بخدا پناه ببريد، همانگونه که از حوادث سخت به او پناه مىبريد. اگر خدا تکبر ورزيدن را اجازه مىفرمود، حتما به بندگان مخصوص خود از پيامبران و امامان (ع) اجازه مىداد، در صورتيکه خداى سبحان تکبر و خودپسندى را نسبت به آنان ناپسند، و تواضع و فروتنى را براى آنان پسنديد، که چهره بر زمين مىگذارند و صورتها بر خاک مىمالند، و در برابر مومنان فروتنى مىکنند، و خود از قشر مستضعف جامعه مىباشند که خدا آنها را با گرسنگى آزموده، و به سختى و بلا گرفتارشان کرد، و با ترس و بيم امتحانشان فرمود، و با مشکلات فراوان، خالصشان گردانيد. پس مال و فرزند را دليل خشنودى يا خشم خدا ندانيد، که نشانه ناآگاهى به موارد آزمايش، و امتحان در بىنيازى و قدرت است، زيرا خداوند سبحان فرمود: (آيا گمان مىکنند مال و فرزندانى که به آنها عطا کرديم، به سرعت نيکىها را براى آنان فراهم مىکنيم؟ نه آنان آگاهى ندارند.)
پرهيز از ستمکارى
پس، خدا را! خدا را! از تعجيل در عقوبت، و کيفر سرکشى و ستم برحذر باشيد، و از آينده دردناک ظلم، و سرانجام زشت تکبر و خودپسندى که کمينگاه ابليس است، و جايگاه حيله و نيرنگ اوست، بترسيد، حيله و نيرنگى که با دلهاى انسانها، چون زهر کشنده مىآميزد، و هرگز بىاثر نخواهد بود، و کسى از هلاکتش جان سالم نخواهد برد، نه دانشمند به خاطر دانشش، و نه فقير به جهت لباس کهنهاش، در امان نيست.
فلسفه عبادات اسلامى
خداوند بندگانش را، با نماز و زکات و تلاش در روزهدارى، حفظ کرده است، تا اعضا و جوارحشان آرام، و ديدگانشان خاشع، و جان و روانشان فروتن و دلهايشان متواضع باشد، کبر و خودپسندى از آنان رخت بربندد و براى آنکه در سجده، بهترين جاى صورت را بخاک ماليدن فروتنى آورد، و گذاردن اعضاء پرارزش بدن بر زمين، اظهار کوچکى کردن است، و روزه گرفتن، و چسبيدن شکم به پشت، مايه تواضع کردن است، و پرداخت زکات، براى مصرف شدن ميوهجات زمين و غير آن، در جهت نيازمنديهاى فقرا و مستمندان است.
به آثار عبادات بنگريد که چگونه شاخههاى درخت تکبر را درهم مىشکند، و از روييدن کبر و خودپرستى جلوگيرى مىکند.
حضرت علی (ع) :
که درورد خدا بر او بادفرمودند :
تعصب ورزيدن زشت و زيبا
من در اعمال و رفتار جهانيان نظر دوختم، هيچ کس را نيافتم که بدون علت درباره چيزى تعصب ورزد، و با آن ناآگاهان را بفريبد. و يا برهانى آورد که در عقل عاقلان نفوذ کند، جز شما، زيرا درباره چيزى تعصب مىورزيد که نه علتى دارد و نه سببى، ولى شيطان به خاطر اصل خلقت خود بر آدم (ع) تعصب ورزيد، و آفرينش او را مورد سرزنش قرار داد و گفت: (مرا از آتش و تو را از گل ساختهاند.) و سرمايهداران فسادزده امتها، براى داشتن نعمتهاى فراوان تعصب ورزيدند و گفتند: (ما صاحبان فرزندان و اموال فراوانيم و هرگز عذاب نخواهيم شد.) پس اگر در تعصب ورزيدن ناچاريد، براى اخلاق پسنديده، افعال نيکو، و کارهاى خوب تعصب داشته باشيد، همان افعال و کردارى که انسانهاى باشخصيت، و شجاعان خاندان عرب، و سران قبائل در آنها از يکديگر پيشى مىگرفتند، يعنى اخلاق پسنديده، بردبارى به هنگام خشم فراوان، و کردار و رفتار زيبا و درست، و خصلتهاى نيکو، پس تعصب ورزيد در حمايت کردن از نيکىها، سرپيچى از تکبر و خودپسنديها، تلاش در جود و بخشش، خوددارى از ستمکارى، بزرگ شمردن خونريزى، انصاف داشتن با مردم، فرو خوردن خشم، پرهيز از فساد در زمين، تا رستگار شويد.
سفارش به نيکوکارى
پس عمل نيکو انجام دهيد، حال که زنده و برقراريد، پروندهها گشوده، راه توبه آماده، و خدا گريزان را فرا مىخواند، و بدکاران اميد بازگشت دارند، عمل کنيد پيش از آنکه چراغ عمل خاموش، و فرصت پايان يافته، و اجل فرا رسيده، و در توبه بسته، و فرشتگان به آسمان پرواز کنند. پس هر کسى با تلاش خود براى خود، از روزگار زندگانى براى ايام پس از مرگ، از دنياى فناپذير براى جهان پايدار، و از گذرگاه دنيا براى زندگى جاودانه آخرت، توشه برگيرد، انسان بايد از خدا بترسد، زيرا تا لحظه مرگ فرصت دادهشده، و مهلت عمل نيکو دارد، انسان بايد نفس را مهار زند، و آن را در اختيار گرفته از طغيان و گناهان باز دارد، و زمام آن را به سوى اطاعت پروردگار بکشاند.
خطبه هایی که انتخاب کرده بودم تموم شد ، امید وارم خوب بوده باشه و آرشیو جالبی شده باشه ... بعدش چند تا از نامه های نهج البلاغه هم در این باره وجود داره که میارم....
خسته نباشید
سلام
داداش مجتبي ! بسيار بسيار ممنون !
من واقعا از مطالبت استفاده كردم !
راستي برنامه خاصي داري كه اين مطالب رو از اون مياري ؟
اگه از برنامه استفاده ميكني ميشه معرفي كني تا ما هم بريم بخريم !!!؟؟؟
باز هم ممنون !
در پناه خدا !
نه از روی cd نهج البلاغه ، از روی موضوع خطبه ها انتخاب میکنم ، یه روز نشستم چند ساعتی طول کشید همش رو گلچین کردم ..خواستین فایل وردش رو میذارم توی کتابخونه...ولی نامه ها رو هنوز گلچین نکردم ..کمه به زودی میذارم ...
البته نامه معروف 31 رو میخوام با دو تا ترجمه (هر دو جالب ولی از لحاظی متفاوت ) بذارم تا حسابی استفاده کنیم ...ترجمه دوم نامه 31 مال فاطمه شهیدی هست که از یه کتاب دیگه میخوام بذارم ...
امید به خدا ..
ترجمه ی نامه ی 31 از فاطمه شهیدی
هر دفعه قسمتی از نامه رو می ذارم ..
... می نویسم تا پشت و پناه تو باشد ...
نامه ای از پدرت
... می نویسم تا پشت و پناه تو باشد ...
چون تو پاره ی وجود منی !
نه بالاتر از این تو ، خود منی !
هر رنجی به تو برسد ، به من رسیده ؛
حضرت علی (ع) :
که درورد خدا بر او بادفرمودند :
از پدری که می رود ؛
پدری که می داند لحظه ها می گذرند ؛
می داند که زندگی اش رو به پایان است ؛
پدری تسلیم نظام روزگار ، از دنیا بیزار ؛
ساکن خانه های گذشتگان که می داند نوبت اوست که خانه ها را بگذارد و برود .
این سفارش های پدری است به فرزندش . ، فرزندان آرزو های درازی دارند که به آنها نمیرسند ؛
در راهی میروند که به نابودی می رسد .
فرزندان انسان ، نشانه گاه تیر دردها ،
اسیران روزگار ،
تیررس رنج ها ،
بندگان دنیا ،
معامله گران هیچ و پوچ
و برنده های رقابت فنا و زوالند .
فرزندان انسان ، در بند مرگ ،
ناگریز از رنج ،
همدم اندوه ،
آماج بلا ،
شکست خورده ی شهوت
و جانشین مردگان اند .
فرزندم !
این روزها که می بینم دنیا پشت کرده ، روزگار سرکش از من می گریزد
و اخرت نزدیک می شود .
از فکر و ذکر دیگران رها شده ام .
به بیرون از خود اعتنایی ندارم .
نگاهم از مردم ، به درونم برگشته ، به خود می اندیشم .
نزدیک شدن مرگ ، از فکر ها و خواهش ها هم مرا منصرف کرده ،
و حقیقت وجودم را عریان ، پیش چشمم نهاده ،
مرا مشغول اموری جدی کرده که شوخی بر نمی دارند
و به حقایقی کشانده که عین واقعیتند .
(این روزها از فکر دیگران بیرون آمده ام ؛ ولی به تو فکر می کنم )
چون تو پاره ی وجود منی !
نه بالاتر از این تو ، خود منی !
هر رنجی به تو برسد ، به من رسیده ؛
مرگ اگر سراغت بیاید ، سراغ من آمده ؛
حال و احوال تو ، حال و احوال من است
به همین خاطر ، این نامه را می نویسم .
می نویسم تا پشت و پناه تو باشد ، چه من زنده بمانم ، چه نمانم .
فرزندم !
سفارشت میکنم از خدا پروا کن و پیوسته به فرمان او باش
و با پیاپی به خاطر آوردنش ، دلت را آباد کن
به ریسمان او بیاویز .
کدام رشته ، محکمتر از رشته بین تو و خداست ؟
-اگر ، اگر آن را بگیری ؟ -
دلت را زنده نگه دار ؛ با یاد آوری ،
هوایش را بمیران ؛ با پارسایی ،
توانایش کن ؛ با باور
روشنایی اش ده ؛ با اندیشه ،
حقیرش کن با فکر مرگ ،
وادارش کن اقرار کند دنیا رفتنی است ؛
وادارش کن با چشم باز ؛ نا گواری های دنیا را ببیند ؛
وادارش کن واهمه کند از هیبت روزگار ؛ از تغییر حال و احوال ؛ از روزها و شب های تلخی که شاید در راه باشند.
داستان رفتگان را برایش بگو !
بگو بر سر آنها که پیش از او بودند ، چه آمده !
دیار و یادگار رفتگان را نشان او بده !
ببین چه ها کردند ؟
از کجا کوچ کردند ؟ بعد کجا فرو آمدند و ماندنی شدند ؟
از کنار رفیقان ، به دیار نا آشنایی رفتند
" و همین امروز و فرداست که تو هم از آنا شوی "
فرزندم ....
(ادامه دارد ....فکر کنم 8 یا 10 تا بخش بشه )
انشالله توی پست های بعد