اگر دعا به اجابت نرسید چه کنیم
آیتالله تهرانی میگوید: هر کس در اجابت دعایش تأخیر دید، بگوید: «الْحَمْدُ لِلَّهِ عَلَى کُلِّ حَالٍ»؛ خدا را در هر حال سپاس میگویم، چه در حالی که دارد به من میدهد و چه زمانی که هنوز به من نداده است.
جمعه ۲۷ مرداد ۱۳۹۱ ساعت ۰۰:۲۵
آیتالله مجتبی تهرانی از اساتید برجسته اخلاق در تازهترین جلسه از جلسات اخلاق و معارف اسلامی ویژه ماه مبارک رمضان به موضوع «مراحل اجابت دعا» پرداخت که مشروح آن در پی میآید:
أعوذُ باللّهِ مِنَ الشَّیطانِ الرَّجِیمِ؛ بسمِ اللّهِ الرّحمنِ الرّحیمِ؛
«اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ؛ وَ اسْمَعْ نِدَائِی إِذَا نَادَیتُکَ وَ اسْمَعْ دُعَائِی إِذَا دَعَوْتُکَ وَ أَقْبِلْ عَلَی إِذَا نَاجَیتُکَ فَقَدْ هَرَبْتُ إِلَیکَ وَ وَقَفْتُ بَینَ یدَیکَ»
مروری بر مباحث گذشته
عرض شد ماه مبارک رمضان ماه تلاوت قرآن، کلام الهی و ماه دعا است، یعنی راز و نیاز با پروردگار و طلب حاجات، چه دنیوی، چه اخروی، چه برای خود و چه دیگران، که بحث کردم. به مناسبت ایام در جلسه گذشته تذکّراتی دادم و روایتی هم مطرح کردم که البته قبلاً بحثهایی در باب نسبت حالت داعی در دعا و اینکه کسی که دعا میکند چه حالتی باید داشته باشد شده بود. جلسه گذشته روایتی بود که میخواهم به آن اشاره کنم و آن اینکه دو دید مطرح کرد؛ که یکی نسبت به خودش و دیگری نسبت به پروردگارش بیان میکرد.
حاجتِ حاضر
در اینجا مسئله دید به خود را کنار میگذارم و دیدی که باید نسبت به پروردگار داشته باشد را مطرح میکنم. در مورد مسئله استجابت دعا این تعبیر در روایت از امام صادق(علیهالسّلام) بود که: «إِذَا دَعَوْتَ فَأَقْبِلْ بِقَلْبِکَ وَ ظُنَّ حَاجَتَکَ بِالْبَابِ»؛ یعنی دعا کردن باید با «اقبال به قلب» باشد و بعد از آن هم باید حاجت خود را حاضر ببینی.
اجابت دعا با چه دلی است؟
روایت دیگری از امام صادق(علیهالسّلام) است که در همین رابطه، این تعبیر را میفرماید: «إِنَّ اللَّهَ لَا یسْتَجِیبُ دُعَاءً بِظَهْرِ قَلْبٍ سَاهٍ»؛ خداوند دعایی که از دل غافل باشد به اجابت نمیرساند. بنابراین چگونه باید باشد؟ اینجا حضرت دو حالت را برای داعی در حین دعا تفکیک کرده: «فَإِذَا دَعَوْتَ فَأَقْبِلْ بِقَلْبِکَ»؛ یک: هرگاه دعا کردی با توجّه به قلب باشد و رو به سوی خدا داشته باشی. جلسه گذشته عرض کردم که لقلقه زبان نباشد و تمام دلت متوجّه خدا باشد. دو: «ثُمَّ اسْتَیقِنْ بِالْإِجَابَة»؛ این تعبیر خیلی قویتر از روایت قبلی است. آنجا «ظنّ» بود، امّا اینجا «یقین» را آورده است؛ یعنی یقین داشته باشد که به اجابت میرسد. این متن روایات ما است: «ثُمَّ اسْتَیقِنْ بِالْإِجَابَة»؛ یقین داشته باش که دعایت به اجابت میرسد. حالا این برای حین دعا بود که حالت آن را عرض کردم امّا میرویم سراغ بعد از دعا.
دو حالت برای داعی
در بابِ بعد از دعا، به طور غالب اینطور است که انسان در انتظار اجابت است. این طور نیست؟ این مطالبی که میگویم همگانی است. در اینجا از دو حال خارج نیست؛ یک: و آن اینکه آثار اجابت را میبینم؛ مثل اینکه گره آرام آرام باز میشود. حالت دوّم اینکه: میبینم که از اجابت خبری نیست، پس در اینجا چه برخوردی میکنم؟
نمک خوردی، اقلاً نمکدان را نشکن!
یکی دو روایت میخوانم و جواب را میدهم. روایت از پیغمبراکرم داریم که بهطور کلّی میگوید: «قالَ رسولالله(صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم): مَا یمنَعُ أَحَدَکُم إِذَا عَرَفَ الإِجابَة مِن نَفسِهِ فَشَفِىَ مِن مَرَضٍ أَو قَدِمَ مِن سَفَرٍ یقول الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی بِعِزَّتِهِ وَجَلالِهِ تَتِمُّ الصَّالِحَاتُ»؛ حضرت میفرماید: چگونه است که هرگاه یکی از شما میبیند که دعایش دارد به اجابت میرسد و خدا به دعایش جواب داده، «عَرَفَ الإِجابَة مِن نَفسِهِ»؛ حضرت مثال میزند: فرض کنید که شخصی بیماریای داشته و بعد میبیند که آرام آرام فروکش میکند و یا شخص دیگری مسافری داشته و از او خبری ندارد، امّا خبرش میآید که به سلامت رسیده است و میبیند که سلامت است و دارد میآید و امثال اینها. حضرت مثال میزند تا ما بفهمیم. در این مواقع چه چیزی جلوگیر از این میشود که وقتی این شرایط پیش میآید بگوید: «الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی بِعِزَّتِهِ وَجَلالِهِ تَتِمُّ الصَّالِحَاتُ»؛ سپاس خداوندی که با عزّت و جلال او کارهای نیک انجام میگیرد. این تشکّر و سپاسگزاری است؛ تعبیر ساده و خودمانی میکنم، حضرت میگوید: نمک به حرام نباش! دعا کردی و میبینی که انگار گره، آرام آرام دارد باز میشود، پس زود به محضر خدا برو و بگو: «اَلحَمدُ لِله»؛ خدایا! سپاس تو را است که به عزّت و جلالت عنایت میکنی. به تعبیر من بعد از دعا، اگر اجابت را میبینید، نمک به حرام نباشید.
اگر دعا به اجابت نرسید چه کار کنیم؟
روایت دیگری داریم که آن هم از پیغمبراکرم است که حضرت فرمود: «إِذَا سَأَلَ أَحَدُکُمْ رَبَّهُ مَسْأَلَةً فَتَعَرَّفَ الاسْتِجَابَةَ فَلْیقُلِ»؛ اگر یکی از شما از پروردگارش درخواستی کرد و بعد هم دید که دارد به اجابت میرسد پس بگوید: «فَلْیقُلِ»؛ اینجا حضرت امر میکند، «الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی بِعِزَّتِهِ وَجَلالِهِ تَتِمُّ الصَّالِحَاتُ»؛ این برای آنجایی است که نشانههای اجابت را میبینم. امّا در آنجایی که تأخیر در اجابت میبینم، «وَ مَنْ أَبْطَأَ عَنْهُ مِنْ ذَلِکَ شَیءٌ»؛ یعنی هر کس در اجابت دعایش تأخیر دید، «فَلْیقُلِ» اینجا بگوید: «الْحَمْدُ لِلَّهِ عَلَى کُلِّ حَالٍ»؛ خدا را در هر حال سپاس میگویم، چه در حالی که دارد به من میدهد و چه زمانی که هنوز به من نداده.
مگر از خدا طلب داری؟
چرا؟ مسئله این است و بحثی هم در دعا داریم. از اموری که در دعا از آن منع شده و البته مضرّ هم هست مسئله استعجال در اجابت است. یک وقت میبینید که اجابت میرسد، معلوم است که چگونه با خدا برخورد میکنم. امّا آنجایی که میبیند هنوز خبری نشده، در اینجا باید اشاره کرد که: مراقب باشد تا حالت استعجال در اجابت برای او پیش نیاید، چون همین حالت موجب میشود که در اجابت تأخیر بشود. تا خدا میبیند، این حالت پیدا شد میگوید: فعلاً دست نگه دارید و به او ندهید. نه اینکه مطلقاً به او ندهید. حالا نمیخواهم بگویم، چه بسا گاهی خود ما هم همینطور باشیم. در باب استعجال در دعا، روایت میخوانم و مطلب را هم معنا میکنم.
قوانین خلقت استوار است
در روایتی از امام صادق(علیهالسّلام) است که میفرماید: «إِنَ الْعَبْدَ إِذَا دَعَا لَمْ یزَلِ اللَّهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى فِی حَاجَتِهِ مَا لَمْ یسْتَعْجِلْ»؛ وقتی بنده دعا میکند، خدا دنبال این است که حاجت او را بدهد. چه بسا یک سنخ مقدّماتی در کار باشد، امّا اینطور نیست که خدا سلسله اسباب و مسبّبات را برای خاطر بنده به هم بزند. به قول ما، قوانین خلقت که نباید به هم بخورد. باید قوانین بر جای خودش باشد و بر همان روالی که باید به دست من برسد، از همان مسیر برسد، حال چه به نفع من باشد یا به ضرر من؛ در حقیقت خدا در صدد این است که این را هر طور که هست به دست من برساند؛ امّا معقول و مشروع به دست من برسد.
عبد شتاب نکند؟!
حالا سؤال اینجا است که این تا چه وقت است؟ «مَا لَمْ یسْتَعْجِلْ»؛ یعنی خدا پیوسته در کار حاجت او است امّا به شرطی که عبد شتاب نکند و شتاب به خرج ندهد. یعنی چه؟ به این معنا که تا وقتی داعی، شتاب به خرج ندهد، به اجابت نمیرساند. حالا اینکه عبد شتاب به خرج ندهد یعنی چه؟
اثر استعجال: از خدا رو برمیگرداند!
در روایتی از ابوبصیر است که از امام صادق(علیهالسّلام) نقل میکند. میگوید، حضرت فرمودند: «لَا یزَالُ الْمُؤْمِنُ بِخَیرٍ وَرَجَاءٍ رَحْمَةً مِنَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ»؛ مؤمن همیشه در مسیر خیر است و امیدهایی هم که دارد تا به آن برسد، بر اثر رحمت الهی نسبت به او است؛ امّا: «مَا لَمْ یسْتَعْجِلْ فَیقْنَطَ وَ یتْرُکَ الدُّعَاءَ»؛ تا موقعی که حالت استعجال برای او پیش نیاید. حضرت توضیح میدهند که: میدانی اگر حالت استعجال یعنی انتظار از اینکه خدا زود برساند و شتابزدگی کند پیش بیاید، چه در پی دارد؟ در حالت شتاب این اتفاق میافتد که وقتی عبد ببیند حاجت برآورده نشد، اینجا است که به حالت قنوط و یأس مبدّل میشود. از خدا ناامید میشود و بعد هم دعا را ترک میکند؛ یعنی رویش را از خدا برمیگرداند. اینها را چون مناسب دیدم که بعد از لیالی قدر مطرح کنم تذکّر میدهم.
این کار را نکن!
وقتی میبینی به زودی به دستت نرسید، به حالت استعجال رو نیاوری که این، قنوط را در پی میآورد. یعنی چه؟ به این معنا که از خدا ناامید میشوی و باز این ناامیدی چه در پی دارد؟ ترک دعا؛ یعنی از خدا رویم را بر میگردانم. در حرفهای من دقّت کنید و ببینید که معارف ما چقدر زیبا است.
استعجال یعنی چه؟
وقتی جناب ابوبصیر این را از امام صادق(علیهالسّلام) میشنود، نقل میکند که: «قُلْتُ لَهُ کَیفَ یسْتَعْجِلُ؟»؛ به آقا عرض کردم: ممکن است به ما بفرمایید: چگونه است که بنده دعا میکند و بعد هم در دعا استعجال میکند؟ استعجال را برای ما معنا کنید؟ ما گفتیم «شتابزدگی در اجابت»؛ امّا این یک مفهوم ذهنی است. او میخواهد تا مسئله را برای ما روشن کند. «قَالَ یقُولُ:» حضرت فرمود: خواهم گفت که استعجال یعنی چه؟ یعنی: عبد دعا میکند، بعد هنوز حاجتش به او داده نشده، شروع میکند و این حرف را میزند: «یقُولُ قَدْ دَعَوْتُ مُنْذُ کَذَا وَ کَذَا وَ مَا أَرَى الْإِجَابَةَ»؛ میگوید: مدّتها است دعا کردهام امّا از اجابت خبری نیست، «دَعَوْتُ مُنْذُ کَذَا وَ کَذَا وَ مَا أَرَى الْإِجَابَةَ»؛ مدّتی است که از خدا خواستیم امّا جوابی نمیشنوم و چیزی از اجابت نمیبینیم. البتّه ابوبصیر انسان فاضلی است. مسئله این است که مواظب باشید تا یک وقت کارتان به اینجا نکشد. عرض کردم که از دو حالت خارج نیست. یکی اینکه سپاسگزاری خدا را بکنید و دیگری اینکه از خدا طلبکار نشوید.
کاروانِ خالی
در مقاتل مینویسند: در روز عاشورا بعد از آنکه صحنهها تمام شد؛ عمرسعد دستور دارد که به جنازهها و پیکرهای نحس لشکرش نماز بخوانند و دفن کنند. امّا پیکر مقدّس اولیاء خدا بر روی زمین کربلا مانده است. روز یازدهم بود که کاروان آماده حرکت شدند. خاندان حسین(علیهالسّلام)، بیبیها و بچّهها را سوار مرکبها کردند تا به سمت کوفه ببرند. مقدّمه کوتاهی میگویم و بعد به توسّلم میپردازم. دارد که امام حسین(علیهالسّلام) وقتی از مکّه خواست حرکت کند و به سمت کوفه بیاید، خیلی با عظمت بود. شاید حدود بیش از دویست یا سیصد کجاوه و... که مورد احتیاج این کاروان بود را همراه داشتند. کجاوهها مخصوص بود، من جمله کجاوه زینب(سلاماللهعلیها) که خیلی با عظمت است. دارد وقتی زینب خواست حرکت کند و از داخل منزل بیاید تا سوار بر محمل بشود، قاسم دوید و چهارپایهای آورد و پای کجاوه گذاشت؛ اباالفضل آمد و وقتی دید اصحاب ایستادهاند، به آنها رو کرد و گفت: «غُضُّوا أَبْصَارَکُمْ»؛ چشمانتان را ببندید؛ که کسی پیکر خواهرش زینب را نبیند. آمد و زانو خم کرد که زینب پایش را بر روی زانوی برادر بگذارد. علی اکبر پرده محمل را کنار زد و حسین(علیهالسّلام) زیر بغلهای زینب را گرفت. سوار بر کجاوه شد. زینب(سلاماللهعلیها) اینطور از مکّه حرکت کرد. امّا حالا میخواهد از کربلا حرکت کند. مقایسهای بکنید و ببینید چگونه است؟
و بخوان نامه ی عمل ت را......
کهف 49،اسرا 14
پس گنهکاران را میبینى که از آنچه در آن (نامه عملشان) است، ترسان و هراسانند و میگویند: «اى واى بر ما! این چه نامهای است که هیچ عمل کوچک و بزرگى را فرونگذاشته مگر اینکه آن را به شمار آورده است؟! و همه اعمال خود را حاضر میبینند و پروردگارت به هیچ کس ستم نمیکند.
تصوّرِ اینکه هیچکدام از کارهایی که داریم انجام میدهیم، نیست و نابود نمیشود، جایی برای همیشه ثبت میشود، تصوّر اینکه از اوّل زندگیمان، کارگردانی داشته از زندگی ما یک مستند میساخته با همهی جزییاتش، همهی زندگی ما را توی دوربینی ضبط کرده و نگهداشته، آدم را نگران میکند، به هراس میاندازد.
یکی از صحنههای سختِ قیامت باید همانجا باشد که همهی آنچه توی دنیا انجام دادهایم را با همه جزییاتش از مقابل چشمهایمان بگذرانند. آدم نمیتواند بگوید اینها من نیستم. این کارها را من نکردهام. وقتی همهچیز، به دقت، ثبت و ضبط شده باشد. اینجای آیه خیلی عجیب است وقتی میگوید؛ خودِ عمل آدم است که آنجا حاضر میشود. وَ وَجَدُوا ما عَمِلُوا حاضِراً.
همچین مدارک مستندی که باشد، دیگر نه شاهدی لازم است و نه حتّی حسابگری. راست گفته خدا آنجا که؛ «بخوان نامهی عملت را! که خودِ تو برای حسابرسی خودت کافی هستی! اقْرَأْ کِتابَکَ کَفى بِنَفْسِکَ الْیَوْمَ عَلَیْکَ حَسیباً». آنجا دیگر خودِ آدم میفهمد چند مرده حلّاج است.
.
بِسم اللهِ الرّحمنِ الرّحیم
... فَتَرَى المُجْرِمینَ مُشفِقینَ مِمّا فیهِ وَ یَقُولُونَ یا وَیلَتَنا ما لِهذَا الکِتابِ لا یُغادِرُ صَغیرَةً وَ لا کَبیرَةً إِلاَّ أَحصاها وَ وَجَدُوا ما عَمِلُوا حاضِراً وَ لا یَظلِمُ رَبُّکَ أَحَداً
با این آیهها باید نشست و از استیصال، اشک ریخت.وَ ما لی لا اَبکی...
منبع: وبلاگ برای خاطر آیه ها
ای خدای کعبه ،
این مردمی را که همه ی عمر هر صبح و شام در جهان رو به خانه ی تو دارند ،رو به خانه ی تو می زیند و رو به خانه ی تو می میرند این مردمی را که برگرد خانه ی ابراهیم تو طواف می کنند قربانی جهل شرک و دربند جور نمرود مپسند.
و تو ای محمد ،
پیامبر بیداری و آزادی و قدرت !
در خانه ی تو حریفی دامن گستر در گرفته است و در سرزمین تو سیلی بنیان کن از غرب تاختن آورده است و خانواده ی تو دیری ست که در بستر سیاه ذلت به خواب رفته است .
بر سرشان فریاد زن : بیدارشان کن
و تو ای علی ،
ای شیر !
مرد خدا و مردم
رب النوع عشق وشمشیر !
ما شایستگی شناخت تو را از دست داده ایم . شناخت تو را از مغز های ما برده اند اما عشق تو را علی رغم روزگار درعمق وجدان خویش در پس پرده های دل خویش همچنان مشتعل نگه داشته ایم ،
چگونه تو عاشقان خویش را در خواری رها می کنی ؟ تو ستمی را بر یک زن یهودی که در ذمه حکومتت می زیست تاب نیاوردی و اکنون مسلمانان را در ذمه یهود ببین .
و ببین که بر آنان چه می گذرد !
ای صاحب آن بازو که یک ضربه اش از عبادت هردو جهان برتر است
ضربه ای دیگر!
که ابلیس را اگر از در برانی ، از پنجره باز میگردد.
در بیرون بکوبی،
در درون سربر می دارد.
در جنگ ناتوان کنی ،
در صلح توان می یابد.
در جامعه ی سیاه کفرعریانش کنی ،
ردای سبز دین بر تن می کند.
درچهره ی شرک رسوایش کنی ،
نقاب توحید بر چهره می زند.
بتخانه را بر سرش ویران کنی ،
در محراب خانه می کند.
در بدر خونش را بریزی ،
درکربلا انتقام می گیرد.
درخندق مدینه شمشیر بخورد ،
در مسجد کوفه پاسخ می گوید.
در احد ،بت حبل را از دستش
بگیری ،
در صفین ،
قرآن ِ اللّه را بر سر دست می گیرد!
سلام
فرار از خدا
میگویند پسری در خانه خیلی شلوغکاری کرده بود. همهی اوضاع را به هم ریخته بود.وقتی پدر وارد شد، مادر شکایت او را به پدرش کرد.
پدر که خستگی و ناراحتی بیرون را هم داشت، شلاق را برداشت.
پسر دید امروز اوضاع خیلی بیریخت است، همهی درها هم بسته است، وقتی پدر شلاق را بالا برد، پسر دید کجا فرار کند؟ راه فراری ندارد!
خودش را به سینهی پدر چسباند.
شلاق هم در دست پدر شل شد و افتاد.
شما هم هر وقت دیدید اوضاع بیریخت است به سوی خدا فرار کنید.
«وَ فِرُّوا إلی الله مِن الله»(1) هر کجا متوحش شدید راه فرار به سوی خداست.
به نقل از حاج محمد اسماعیل دولابی
یا علی
و راهی که از لجن تا خدا کشیده شده است «مذهب» نام دارد .
در اینجا روشن است که مذهب یعنی راه . مذهب هدف نیست، راه است و وسیله است . تمام بدبختی ئی که در جامعه های مذهبی دیده می شود به این علت است که مذهب تغییر روح و جهت داده و در نتیجه نقشی که دارد ، عوض شده است و این بدان علت است که « مذهب را هدف کرده اند» . شما جاده را هدف کنید ؛ گل کاری و آسفالت و آذین کنید ، صد ها سال ، نسل به نسل روی این جاده کار کنید، جاده پرست بشوید ، معتقد به جاده بشوید، آن را دوست بدارید، بدان عشق بورزید، تا چشمتان به آن افتاد یا اسمش به گوشتان خورد از شور به گریه افتید ، با هر که چپ به آن نگاه کرد بجنگید ، تمام وقت و پولتان را صرف تزیین و تعمیر و صاف و صوف کردن آن کنید ، یک لحظه آن را برای رسیدن به کار زندگیتان ترک نکنید ، همیشه بر روی آن قدم بزنید و کیف کنید و از آن گفت گو کنید و خاکش را به چشمتان بمالید و دوای دردتان بسازید و … چه خواهید شد ؟ گمراه.
آری . همین راه راست و درست و حقیقی شما را از هدف باز می دارد ، شما را به جایی نمی رساند ، در راه گم شدن از گمراه شدن بدتر است.
روایتی از حضرت فاطمه زهرا(س)در رابطه با حجاب2
روزی رسول خدا از اصحاب خود پرسید:« نزدیکترین حالات زن به پروردگارش کدام است؟» اصحاب نتوانستند جواب بدهند.
این سؤال به گوش فاطمه علیه اسلام رسید.فاطمه فرمود:
« نزدیکترین حالات زن به پروردگارش وقتی است که در خانه اش بنشیند (و خود را در کوچه و بازار، جلو چشم نا محرمان قرار ندهد.)
وقتی رسول خدا این سخن را شنید، فرمود: شهادت میدهم که فاطمه پاره تن من است.
سلام
تو قرآن نوشته به پدر ومادر خود نیکی کنید....
این که پدر میگه برو نون بگیر یا یه لیوان آب بده یا هر چیز دیگه ....
این محبت نیست این وظیفه ماست ...
محبت اینه : قبل از اینکه پدر بگه برو یه لیوان آب بیار ، براش آب بیاریم ... قرآن اینو میگه ... ببین چه دین زیبایی داریم.
یاعلی
حسین (ع) یک درس بزرگتر ازشهادتش به ما داده است و آن نیمهتمام گذاشتن حج و به سوی شهادت رفتن است. مراسم حج را به پایان نمیبرد تا به همه حجگزاران تاریخ، نمازگزاران تاریخ، مؤمنان به سنت ابراهیم، بیاموزد که اگر هدف نباشد، اگر حسین (ع) نباشد و اگر یزید باشد، چرخیدن بر گرد خانه خدا، با خانه بت، مساوی است.
افسوس كه در زماني زندگي مي كنيم كه بي ديني نشانه ي روشنفكريست...
داستان عبرت انگیز توبه نصوح
شرح این توبهی نصوح از من شنو
بگرویدستی، ولیک از نو گرو
نَصوح مردى بود شبيه زنها ، صورتش مو نداشت و سينههايي برجسته چون سينه زنها داشت و در حمام زنانه كار مى كرد. او سالیان متمادی بر این کار بود و از این راه هم امرار معاش میکرد و هم ارضای شهوت. گرچه چندین بار به حکم وجدان توبه کرده بود اما هر بار اخگر شهوت، او را به کام خود اندر میساخت و كسى از وضع او خبر نداشت و آوازه تميزكارى و زرنگى او به گوش همه رسيده و زنان و دختران رجال دولت و اعيان و اشراف دوست داشتند كه وى آنها را دلاكى كند و از او قبلاً وقت مى گرفتند تا روزى در كاخ شاه صحبت از او به ميان آمد.
دختر شاه مايل شد كه به حمام آمده و كار نَصوح را ببيند. نصوح جهت پذيرايى و خدمتگزارى اعلام آمادگى نمود ، سپس دختر شاه با چند تن از خواص نديمانش به اتفاق نصوح به حمام آمده و مشغول استحمام شد . از قضا گوهر گرانبهاى دختر پادشاه در آن حمام مفقود گشت ، از اين حادثه دختر پادشاه در غضب شده و به دو تن از خواصش دستور داد كه همه كارگران را تفتيش كنند تا شايد آن گوهر ارزنده پيدا شود.
طبق اين دستور مأمورين ، کارگران را يكى بعد از ديگرى مورد بازديد خود قرار دادند، همين كه نوبت به نصوح رسيد با اينكه آن بيچاره هيچگونه خبرى از آن نداشت ، ولى از ترس رسوايى ، حاضر نـشد كه وى را تفتيش كنند، لذا به هر طرفى كه مى رفتند تا دستگيرش كنند، او به طرف ديگر فرار مى كرد و اين عمل او سوء ظن دزدى را در مورد او تقويت مى كرد و لذا مأمورين براى دستگيرى او بيشتر سعى مى كردند.
نصوح هم تنها راه نجات را در اين ديد كه خود را در ميان خزينه حمام پنهان كند، ناچار به داخل خزينه رفته و همين كه ديد مأمورين براى گرفتن او به خزينه آمدند و ديگر كارش از كار گذشته و الان است كه رسوا شود به خداى تعالى متوجه شد و از روى اخلاص توبه كرد در حالی که بدنش مثل بید میلرزید با تمام وجود و با دلی شکسته خدا را طلبید و گفت: خداوندا گرچه بارها توبهام بشکستم، اما تو را به مقام ستاری ات این بار نیز فعل قبیحم بپوشان تا زین پس گرد هیچ گناهی نگردم و از خدا خواست كه از اين غم و رسوايى نجاتش دهد .
به مجرد این که نصوح توبه کرد، ناگهان از بيرون حمام آوازى بلند شد كه دست از اين بيچاره برداريد كه گوهر پيدا شد . پس از او دست برداشتند. و نصوح خسته و نالان شكر خدا به جا آورده و از خدمت دختر شاه مرخص شد و به خانه خود رفت . او در این واقعه عیاناً لطف و عنایت ربانی را مشاهده کرد. این بود که بر توبهاش ثابتقدم ماند و فوراً از آن کار کناره گرفت. چند روزی از غیبت او در حمام سپری نشده بود که دختر شاه او را به کار در حمام زنانه دعوت کرد، ولی نصوح جواب داد که دستم علیل شده و قادر به دلاکی و مشت و مال نیستم، و دیگر هم نرفت.
هر مقدار مالی که از راه گناه تحصیل کرده بود در راه خدا به فقرا داد و چون زنان شهر از او دست بردار نبودند ، ديگر نمى توانست در آن شهر بماند و از طرفى نمى توانست راز خودش را به كسى اظهار كند، ناچار از شهر خارج و در كوهى كه در چند فرسخى آن شهر بود، سكونت اختيار نمود و به عبادت خدا مشغول گرديد . اتفاقاً شبى در خواب ديد كسى به او مى گويد : « اى نصـــوح! چگونه توبه كرده اى و حال آنكه گوشت و پوست تو از فعل حرام روئيده شده است ؟ تو بايد چنان توبه كنى كه گوشتهاى حرام از بدنت بريزد . »
همین که از خواب بیدار شد با خودش قرار گذاشت كه سنگهاى گران وزن را حمل كند و به اين ترتيب گوشتهاى حرام تنش را آب كند . نصوح اين برنامه را مرتب عمل مى كرد تا در يكى از روزها همانطورى كه مشغول به كار بود، چشمش به ميشى افتاد كه در آن كوه چرا میكرد. از اين امر به فكر فرو رفت كه اين ميش از كجا آمده و از كيست ؟ تا عاقبت با خود انديشيد كه اين ميش قطعاً از شبانى فرار كرده و به اينجا آمده است ، بايستى من از آن نگهدارى كنم تا صاحبش پيدا شود و به او تسليمش نمايم . لذا آن ميش را گرفت و نگهدارى نمود و از همان علوفه و گياهان كه خود مى خورد ، به آن حيوان نيز مى داد و مواظبت مى كرد كه گرسنه نماند.
خلاصه میش زاد ولد کرد و نصوح از شير و عوائد ديگر آن بهره مند مى شد تا سرانجام كاروانى كه راه را گم كرده بود و مردمش از تشنگى مشرف به هلاكت بودند عبورشان به آنجا افتاد، همين كه نصوح را ديدند از او آب خواستند و او به جاى آب به آنها شير مى داد به طورى كه همگى سير شده و راه شهر را از او پرسيدند. وى راهى نزديك را به آنها نشان داده و آنها موقع حركت هر كدام به نصوح احسانى كردند و او در آنجا قلعه اى بنا كرده و چاه آبى حفر نمود و كم كم در آنجا منازلى ساخته و شهركى بنا نمود و مردم از هر جا به آنجا آمده و رحل اقامت افكندند و نصوح بر آنها به عدل و داد حكومت نموده و مردمى كه در آن محل سكونت اختيار كردند، همگى به چشم بزرگى به او مى نگريستند.
رفته رفته، آوازه خوبی و حسن تدبیر او به گوش پادشاه آن عصر رسید که پدر آن دختر بود. از شنيدن اين خبر مشتاق ديدار او شده ، دستور داد تا وى را از طرف او به دربار دعوت كنند. همين كه دعوت شاه به نصوح رسيد، نپذيرفت و گفت : من كارى و نيازى به دربار شاه ندارم و از رفتن نزد سلطان عذر خواست . مأمورين چون اين سخن را به شاه رساندند، بسيار تعجب كرد و اظهار داشت حال كه او براى آمدن نزد ما حاضر نيست ما مى رويم كه او را و شهرك نوبنياد او را ببينيم .
پس با خواص درباريانش به سوى محل نصوح حركت كرد، همين كه به آن محل رسيد به عزرائيل امر شد كه جان پادشاه را بگيرد، پس پادشاه در آنجا سكته كرد و نصوح چون خبردار شد كه شاه براى ملاقات و ديدار او آمده بود ، در مراسم تشييع او شركت و آنجا ماند تا او را به خاك سپردند و چون پادشاه پسرى نداشت ، اركان دولت مصلحت ديدند كه نصوح را به تخت سلطنت بنشانند.
چنان کردند و نصوح چون به پادشاهی رسید، بساط عدالت را در تمام قلمرو مملكتش گسترانيده و بعد با همان دختر پادشاه كه ذكرش رفت ، ازدواج كرد و چون شب زفاف و عروسى رسيد، در بارگاهش نشسته بود كه ناگهان شخصى بر او وارد شد و گفت چند سال قبل ، ميش من گم شده بود و اكنون آن را نزد تو يافته ام ، مالم را به من رد كن . نصوح گفت : چنين است . دستور داد تا ميش را به او رد كنند، گفت چون ميش مرا نگهبانى كرده اى هرچه از منافع آن استفاده كرده اى ، بر تو حلال ولى بايد آنچه مانده با من نصف كنى .
گفت : درست است و دستور داد تا تمام اموال منقول و غير منفول را با او نصف كنند.
آن شخص گفت: بدان اى نصوح ، نه من شبانم و نه آن ميش است بلكه ما دو فرشته براى آزمايش تو آمده ايم . تمام اين ملك و نعمت اجر توبه راستين و صادقانه ات بود كه بر تو حلال و گوارا باد ، و از نظر غايب شدند .
-----------------------
در خاتمه اين بحث نيز به روايتى از امام جعفر صادق عليه السلام اشاره مى شود كه به اهميت و اثرات توبه نصوح تأكيد دارد . معاوية بن وهب گويد ، شنيدم حضرت صادق (ع) مى فرمود :چون بنده ، توبه نصوح كند، خداوند او را دوست دارد و در دنيا و آخرت بر او پرده پوشى كند.
من عرض كردم : چگونه بر او پرده پوشى كند؟
حضرت عليه السلام فرمود : هر چه از گناهان كه دو فرشته موكل بر او نوشته اند، از يادشان ببرد و به جوارح و اعضاى بدن او وحى فرمايد كه گناهان او را پنهان كنيد و به قطعه هاى زمين كه در آنجاها گناه كرده وحى فرمايد كه پنهان داريد، آنچه گناهان كه بر روى تو كرده است . پس ديدار كند خدا را هنگام ملاقات او و چيزى كه به ضرر او بر گناهانش گواهى دهد، نيست.(منبع : اصول كافى ، ج 4 ، ص
164)
در مجمع آمده كه معاذ بن جبل گفت: یا رسول اللّه توبه نصوح چیست؟ فرمود: أن یتوب التّائب ثمّ لا یرجع فى ذنب كما لا یعود اللبن الى الضرع یعنى توبه كند بعد به گناه برنگردد چنان كه شیر به پستان باز نمی گردد. چون بنده اى توبه نصوح كند، خدا دوستش دارد و گناهانش را در دنیا و آخرت بپوشاند.
بعدالتحریر 1: منبع من اینه ولی گویا از مثنویه
بعدالتحریر 2: دوست دارم بخوام که خدا اون مدل درموندگی که نصوح تو خزینه تجربه کرد رو به ما هم بده، اگه شما هم دوست داری، شما هم جزء این "ما"
بعدالتحریر 3: خدا خودش واسه استمرار این حس دستمونو بگیره و ما رو دریابه