1400 مرداد 22، 18:35
سلام
ستاره / 10 تیر 1400/ 40 روز دوستی با کتاب
نهج البلاغه من رو از پدربزرگم امانت گرفته بودیم تا اینکه به فکر افتادم بخونمش راستش استرس گرفتم خودش گفته هروقت خوندی پسش بده از یه طرف میخوام زودی تموم کنم بهش برگردونم از یه طرف دوست دارم خیلیی آروم و با دقت پیش برم و نکته برداریش کنم
امروز حسین از زبان حسین و سختون رو تموم کردم
درمورد اولی بگم اگه میخوای امامتو بشناسی و از وقایع کربلا آگاه بشی حتما بخون این کتابو من خیلی حسرت خوردم که چرا زودتر آشنا نشدم و نخوندمش خیلی از شبهاتی که از بچگی تا الان داشتمو هم جواب داد به شدت پیشنهاد میشه
و اما کتاب سختون
به نظر من هرکدوم از ما باید تو زندگیمون یه احمد باشیم
احمد ترسید ولی رفت تو دل ترسش آسیب دید ولی کوتاه نیومد
شخصیت پدربزرگش رو من خیلی دوست داشتم یه آدم عاقل و دوست داشتنی به قول خودش از آدمایی که عزا میگرفتن خوشش نمیومد میگف آسمون رو سرت خراب شده ولی چه فایده زانوی غم بغل بگیری و زندگی رو برای خودت و دیگران سیاه کنی ؟ اینو گفت گفت و احمد دوباره بلند شد شخصیت احمد و هم دوست داشتم درسته ناراحت شد گریه هاشو کرد ولی دوباره بلند شد هرکاری کرد برای حل مشکلاتش
داستان قدیمی بود و حال هوای خوبی بهت می داد یهو می دیدی ۶۰ صفحه رو یهو خوندی از بس شیرینه این داستان
ستاره / 10 تیر 1400/ 40 روز دوستی با کتاب
نهج البلاغه من رو از پدربزرگم امانت گرفته بودیم تا اینکه به فکر افتادم بخونمش راستش استرس گرفتم خودش گفته هروقت خوندی پسش بده از یه طرف میخوام زودی تموم کنم بهش برگردونم از یه طرف دوست دارم خیلیی آروم و با دقت پیش برم و نکته برداریش کنم
امروز حسین از زبان حسین و سختون رو تموم کردم
درمورد اولی بگم اگه میخوای امامتو بشناسی و از وقایع کربلا آگاه بشی حتما بخون این کتابو من خیلی حسرت خوردم که چرا زودتر آشنا نشدم و نخوندمش خیلی از شبهاتی که از بچگی تا الان داشتمو هم جواب داد به شدت پیشنهاد میشه
و اما کتاب سختون
به نظر من هرکدوم از ما باید تو زندگیمون یه احمد باشیم
احمد ترسید ولی رفت تو دل ترسش آسیب دید ولی کوتاه نیومد
شخصیت پدربزرگش رو من خیلی دوست داشتم یه آدم عاقل و دوست داشتنی به قول خودش از آدمایی که عزا میگرفتن خوشش نمیومد میگف آسمون رو سرت خراب شده ولی چه فایده زانوی غم بغل بگیری و زندگی رو برای خودت و دیگران سیاه کنی ؟ اینو گفت گفت و احمد دوباره بلند شد شخصیت احمد و هم دوست داشتم درسته ناراحت شد گریه هاشو کرد ولی دوباره بلند شد هرکاری کرد برای حل مشکلاتش
داستان قدیمی بود و حال هوای خوبی بهت می داد یهو می دیدی ۶۰ صفحه رو یهو خوندی از بس شیرینه این داستان